The investigation of Persian modal auxiliary verbs on the basis of force-dynamic model of Talmy and the idealized cognitive model of Langacker

Document Type : Research Paper

Authors

1 University of Payame Noor, Iran

2 University of Shahid Behshti Tehran, Iran

Abstract

The main purpose of this paper is the investigation of Persian modal auxiliary verbs in the framework of force-dynamic model of Talmy and idealized cognitive model of Langacker. Force-dynamic model which stands, originally, for the analysis of action and reaction of physical objects in the real world, has been used by Talmy for characterizing the deontic notion of modal auxiliaries and then, extended by Sweetser for conceptualizing the epistemic reading of modals. The investigation of deontic and epistemic notions of modal auxiliaries on the basis of this model, revealed that the actualization of the event is not guaranteed but it is actualized in the nonfactual world. The second model, i.e., the metaphoric idealized cognitive model, known as epistemic model, is proposed by Langacker under the influence of Lakoff's theory of idealized cognitive models. The investigation of modal auxiliaries in the framework of this model showed that modal auxiliaries are not under epistemic control and fall in the realm of irreality and with respect to the rate of momentum construed to the specified event, the modals locate in a near of far distance from immediate reality. By comparing the results of the two models, it is revealed that not being under epistemic control equals not being guaranteed and on the other hand, actualizing the situation in nonfactual world means falling in the scope of irreality; so, the two models cooperate in conceptualizing the Persian modal auxiliary verbs.

Keywords


1. مقدمه

عناصر وجه‌نما دارای ارتباطی تنگاتنگ با مقولۀ وجهیت هستند؛ بنابراین طبیعی است که برای مطالعۀ این عناصر ابتدا باید به بررسی مقولۀ وجهیت بپردازیم تا از این رهگذر به درک بهتری از ماهیت و انواع عناصر وجه‌نما دست یابیم. لاینز[1] (1977) مفهوم وجهیت را از سه جنبة «وجهیت بعنوان نظر گوینده در مورد گزاره»، «وجهیت بعنوان همۀ عبارات خارج گزاره» و «وجهیت بعنوان ابزار بیان صورت‌های مختلف واقع‌شدگی[2]» مورد بررسی قرار داده است. تعریف‌هایی که در منابع متأخّرتر ارائه گردیده است، غالباً برگرفته از نظریات وی و بر اساس جنبة اوّل می‌باشد. پالمر[3] (1986: 16) وجهیت را دستوری‌سازی دیدگاه‌ها و نظرات گوینده در مورد گزاره جمله می‌داند. بایبی و دیگران[4] (1994: 176) وجهیت را دربردارندۀ نظر و عقیدۀ گوینده نسبت به محتوای جمله و یا ارزیابی او از گزاره‌ای که جمله بیانگر آن است، دانسته‌اند. از نظر کُلودزنف[5]  (146:1999) مقولۀ وجهیت بیانگر جایگاه و موقعیّت عمل نسبت به جهان هستی است و گوینده یا نویسنده در کلام خود علاوه بر گزارش عمل، ممکن است به ارزیابی آن نیز بپردازد. گوینده یا نویسنده می‌تواند انجام عمل را بعنوان تمایل، خواست، احتمال، ضرورت و لزوم، شرط، شک و از این قبیل تلقّی کند و بدین ترتیب واکنش و نظر خود را نسبت به عمل مزبور ابراز دارد. فون فینتل[6] (2006) وجهیت را مقوله‌ای معنایی می‌داند که به بیان امکان و الزام می‌پردازد و گزارۀ زیربنای جمله را در فضای ممکن‌ها قرار می‌دهد. توانگر و عموزاده (2009: 2) وجهیت را مقوله‌ای معنایی می‌دانند که درجۀ امکان یا ضرورت گزارۀ مطرح شده را نشان می‌دهد. دکلرک[7] (27:2011) وجهیت را پدیده‌ای می‌داند که در آن یک موقعیّت در یک جهان غیرواقعی[8] محقّق می‌شود. جهان غیرواقعی جهانی است ممکن که بعنوان جهان واقعی قلمداد نمی‌شود ولی ممکن است با جهان واقعی هم‌پوشانی داشته باشد.

     همان طور که در ابتدای این بخش گفتیم و در تعریف‌های ارائه شده توسّط افراد مختلف نیز شاهد بودیم، عنصر اصلی در تعریف وجهیت، نظر، نگرش یا عقیده گوینده نسبت به انجام عمل است. پر واضح است که نظر یا نگرش گوینده در مورد گزاره یک جمله‌واره لزوماً و در همه حالات با جهان بیرون تطابق ندارد و ممکن است آن گزاره در جهان بیرون محقّق شود یا نشود؛ پس، نظر یا نگرش گوینده همان جهان غیرواقعی است که در تعریف دکلرک (2011) به آن برخوردیم و گفتیم که این جهان ممکن است با جهان بیرون یا جهان واقعی هم‌پوشانی داشته باشد یا نداشته باشد؛ بنابراین، همه این تعریف‌ها دارای ماهیت یکسانی هستند و بنوعی به بیان یک موقعیّت در یک جهان غیرواقعی می‌پردازند.

     وجهیت بوسیلۀ عناصر وجه‌نما در جمله بروز می‌یابد؛ پس با توجّه به تعریف وجهیت، عناصری که جهان غیرواقعی را می‌سازند همین عناصر وجه‌نما هستند و به همین خاطر است که دکلرک (2011) جهان غیرواقعی را جهان وجه‌نما[9] نیز می‌خواند. با توجّه به مطالب بالا، می‌توان وجه‌نماها را عناصری قلمداد کرد که یک جهان غیرواقعی را می‌سازند که در آن جهان غیرواقعی، موقعیّت یا گزاره موجود در زیربنای جمله‌واره محقّق می‌شود.

     عناصر وجه‌نما طیف وسیعی از مقولات شامل قیدهای وجه‌نما، فعل‌های واژگانی، اسنادی ذهنی و کمکی وجه‌نما و حتّی زمان دستوری (عموزاده و رضایی، 1391) را شامل می‌شوند. با توجّه به حوزۀ بحث این مقاله که محدود به فعل‌های وجه‌نمای کمکی می‌شود، از سایر مقولات صرف نظر کرده و به بررسی عناصر موجود در این زیرگروه می‌پردازیم. افرادی نظیر ناتل خانلری (1373)، ماهوتیان (1999)، طالقانی (2008) و عموزاده و شاه‌ناصری (1390) گروه فعل‌های وجه نمای کمکی را شامل چهار عضو «توان، شدن، باید و شاید» می‌دانند امّا دستلان (1393) همسو با رحیمیان (1388)، توانگر و عموزاده (2009) و عموزاده و رضایی (1391) این گروه را شامل چهار عضو «توان، شدن، باید و خواه» می‌داند و بطور مستدل نشان می‌دهد که «شاید» بطور کامل از مجموعه فعل‌های وجه‌نمای کمکی خارج شده و به یک وجه‌نمای قیدی تبدیل گردیده است و فعل کمکی «خواه» به این مجموعه اضافه گردیده است. در ادامه و بعد از معرّفی چارچوب‌های نظری، به بررسی دو خوانش معرفتی[10] و الزامی[11] فعل‌های وجه‌نمای کمکی «توان، شدن، باید و خواه» در چهارچوب الگوهای مطروحه می‌پردازیم.

 

2. تبیین چارچوب‌های نظری

در این قسمت به معرّفی الگوی نیرو-پویایی[12] تالمی[13] (1985: 293-337) و الگوهای شناختی آرمانی استعاری[14] و بطور خاص، الگوی معرفتی[15] لانگکر[16] (1991) که بر اساس آنها به بررسی فعل‌های وجه‌نمای کمکی فارسی خواهیم پرداخت روی می‌آوریم.

 

1-2. الگوی نیرو-پویایی تالمی

یکی از واقعیت­های ملموس در مورد جهان اطراف ما این است که اشیاء یا در حال حرکت هستند، یا سکون و تغییر در وضعیت آنها ناشی از نیرویی است که بر آنها وارد می‌شود. در بررسی اشیاء موجود در جهان و نیروهای حاکم بر آنها، از مفاهیمی استفاده می­شود که در قالب الگوی نیرو-پویایی جای می‌گیرند (تالمی، 1988). اگرچه این مفاهیم کمتر مورد توجّه زبانشناسان واقع شده است، امّا به باور تالمی مفاهیم نیرو-پویایی در مقولۀ زبان و زبانشناسی نمود و بروز قابل توجّهی دارند که بدیهی‌ترین مصداق آن در ساختار مفهومی جملات سببی می‌باشد (تالمی، 409:2000). در همین راستا، وی یک الگوی نیرو-پویایی را جهت بررسی وجه‌نماها در حوزۀ شناختی ارائه می‌دهد. این الگو دارای دو جزء بنیادین است: یکی عامل[17] که شیئی است که ماهیت حرکت یا سکون را در خود دارد و بسته به همین ماهیتاً میل به حرکت یا سکون دارد؛ دیگری پادعامل[18] است، شیئی که نیروی مخالفی را بر عامل وارد می سازد (تالمی، 2000: 413)؛ مثلاً در جمله:

(1) با وجود چمن‌های پرپشت، توپ همچنان از بالای تپه به پایین می‌غلطید.

توپ که بخاطر خصوصیت کروی بودن و قرار گرفتن در یک مکان مرتفع میل به حرکت دارد، عامل و چمن‌ها که بخاطر متراکم بودن و ایجاد اصطکاک، در حرکت توپ مانع ایجاد می‌کنند، پادعامل است. تصویر زیر عناصر عامل و پادعامل و نحوۀ برهم‌کنش آنها را نشان می دهد:

 

 

 

 

 

 

این شکل و سایر اشکال پایین که نشاندهندۀ الگوهای نیرو-پویایی هستند، مأخوذ از تالمی (2000) است. در این اشکال، تصویر دایره نشان‌دهندۀ عامل و مستطیل-نیم‌دایره نشان‌دهندۀ پادعامل است. میل حرکت بوسیلۀ علامت نوک پیکان و میل به سکون بوسیلۀ دایرۀ کوچک سیاه‌رنگ به تصویر کشیده می‌شود. علامت به‌اضافه نشان‌دهندۀ عنصر قوی‌تر است؛ بدین معنی که اگر این علامت درون دایره قرار گیرد، نیروی عامل بیشتر و اگر در داخل مستطیل-نیم‌دایره قرار گیرد، پادعامل قوی‌تر است. خط زیر دایره نشان‌دهندۀ نتیجه برهم‌کنش نیروهای عامل و پادعامل است؛ اگر نوک پیکان بر روی خط قرار گیرد نشان‌دهنده حرکت عامل و اگر دایرۀ سیاه رنگ قرار گیرد نشان‌دهنده عدم حرکت و سکون عامل است. اگر شکلهای دایره و مستطیل-نیم‌دایره، روبروی هم قرار بگیرند بدین معنی است که پادعامل نیروی خود را بر عامل وارد می‌کند؛ امّا اگر مستطیل-نیم‌دایره بالای دایره قرار بگیرد بدین معنی است که پادعامل، اگرچه قوی‌تر، نیروی خود را بر عامل وارد نمی‌کند. 

     در جملۀ بالا، الگوی نیرو-پویایی، روابط فیزیکی حاکم بر این فعل و انفعال را بیان می‌کند امّا تالمی معتقد است که معانی موجود در وجه‌نماهای الزامی نیز بسط استعاری همین مفاهیم فیزیکی است؛ بدین معنی که مفاهیم روانشناختی نظیر تمایل[19] یا قدرت[20] با مفاهیم فیزیکی نیرو-پویایی ارتباط پیدا می‌کند. البته تحلیل تالمی از مؤلّفه‌های نیرو-پویایی محدود به وجه‌نماهای الزامی می‌شود امّا سویتسر[21] (1990) تحلیل تالمی را به حوزۀ وجه‌نماهای معرفتی نیز توسعه می‌دهد. از آنجا که وجه‌نماهای معرفتی از لحاظ تاریخی و درزمانی از وجه‌نماهای الزامی مشتق شده‌اند (تالمی، 2000: 433)، وی استدلال می‌کند که نیروهای فیزیکی مؤلّفه نیرو-پویایی بگونه‌ای استعاری به نیروهای روانشناختی-اجتماعی موجود در وجه‌نماهای الزامی و سپس به نیروهای استنباطی موجود در وجه‌نماهای معرفتی بسط می‌یابند. در بخش تحلیل و بررسی، با ارائۀ مثال‌هایی از مفاهیم الزامی و سپس مفاهیم معرفتی فعل‌های وجه‌نمای کمکی زبان فارسی، به بررسی این نظریه و میزان به‌کارگیری آن در مفهوم‌سازی وجه‌نماهای کمکی زبان فارسی می‌پردازیم.

 

 2-2. الگوی شناختی آرمانی

نظریۀ الگوهای شناختی آرمانی، اولین بار بوسیلۀ لیکاف[22] (1987) و در کتابی تحت عنوان «زنان، آتش و اشیاء خطرناک» مطرح شد. هدف وی از طرح این موضوع، استفاده از یافته‌های روانشناس شناختگرا، ال‍‍ِنور رُش[23] و همکارانش در دهۀ هفتاد، در جهت مفهوم‌سازی طبقه‌بندی[24]، ساختار پیش‌نمونه[25] و طبقه‌های بنیادین[26] در حوزۀ معناشناسی بنیادین و طبقه‌بندی واژگانی بود. در این راستا، او یک نظریۀ معناشناسی شناختی تحت عنوان الگوهای شناختی آرمانی برای بررسی این موضوعات و استفاده از آنها در حوزۀ زبانشناسی شناختی ارائه داد. در این نظریه، الگوهای شناختی آرمانی، سامانه‌های پیچیده و ساختارمند دانش هستند. این الگوها فضاهای ذهنی[27] را سازمان می‌دهند و فضاهای ذهنی بسته‌های مفهومی هستند که در خلال شکل‌گیری معنای سیّال، تشکیل می‌شوند. آن گونه که لیکاف نشان می‌دهد، فضای ذهنی یک واسطه است برای مفهوم‌سازی و تفکّر. بنابراین هر امر ثابت یا سیّالی که ما مفهوم‌سازی می‌کنیم، بوسیلۀ یک فضای ذهنی ساخته می‌شود (لیکاف، 281:1987). نقش الگوهای شناختی آرمانی در این فرایند، فراهم آوردن دانش پیش‌زمینه‌ای[28] است که برای ساختن فضاهای ذهنی بکار گرفته می‌شود. لیکاف (134:1987) الگوهای شناختی را آرمانی می‌خواند چون از نظر وی این الگوها بر اساس شرایط بهینه و آرمانی توصیف می‌شوند و نه شرایطی که در حالت عادّی موجود هستند. لیکاف بر اساس اصول حاکم بر ساخت ترکیب الگوهای شناختی آرمانی، آنها را به پنج گروه تقسیم می‌کند که شامل الگوهای تصویری-طرحواره‌ای[29]، الگوهای گزاره‌ای[30]، الگوهای تشبیهی[31]، الگوهای نمادین[32]  و الگوهای استعاری[33] می‌شوند. با توجّه به موضوع بحث، تنها مورد آخر بررسی می‌شود.

 

1-2-2. الگوهای شناختی آرمانی استعاری

این الگوها بوسیلۀ طرح‌ریزی ساختار، از حوزۀ مبداء به حوزه مقصد، ساخته می‌شوند. از نظر چووسش[34] (20:2002) حوزۀ مقصد معمولاً انتزاعی و فاقد ویژگی‌های فیزیکی و چهارچوب مشخّص است؛ بنابراین درک آن مشکل و توصیف آن سخت است. امّا حوزۀ مبداء ملموس و قابل درک‌تر است؛ بنابراین برای فهم حوزۀ مقصد می‌بایست به مفهوم‌سازی استعاری از حوزه مبداء متوسّل شد. لیکاف و جانسون[35] (1999) معتقدند که حوزه مفهومی زمان، یک حوزۀ انتزاعی به حساب می‌آید و از آنجا که فهم انسان از زمان، از تجربه و آگاهی او از تغییرات اتّفاق افتاده در محیط و فضا که یک حوزۀ ملموس به حساب می‌آید ناشی می‌شود، و از آنجا که تغییر جنبۀ مهمّی از حرکت است بنابراین زمان بر اساس حرکت در فضا مفهوم‌سازی می‌شود؛ بعبارت دیگر، زمان، یک حوزۀ انتزاعی مقصد است که بر اساس فضا و حرکت در فضا که یک حوزۀ ملموس مبدأ است مفهوم‌سازی می‌شود و استعاره‌هایی نظیر «زمان فضاست[36]» و «زمان حرکت است[37]» را می‌سازند. مثال‌های زیر مبیّن این واقعیّت در زبان فارسی هستند:

(2) نوروز در راه است.

(3) زمان تصمیم‌گیری فرا رسیده است.

(4) به فصل مورد علاقۀ من نزدیک می‌شویم.

     یک نمونه از الگوهای شناختی آرمانی استعاری، الگوی معرفتی است که توسّط لانگکر (1991) ارائه شده و در ادامه به توضیح آن می‌پردازیم.

 

2-2-2. الگوی معرفتی

لانگکر (241:1991) معتقد است سیستم‌های زمان‌ دستوری-وجه‌نمایی که بوسیلۀ افرادی نظیر چامسکی (1957) ارائه شده‌اند؛ اگرچه خصوصیات دستوری این عناصر را بدرستی بیان می‌کنند، امّا مشکلات اساسی نیز دارند. مشکلاتی نظیر ناتوانی در توضیح اینکه آیا اصولاً زمان انگلیسی تکواژ زمان حال دارد یا خیر؛ زیرا تکواژ –s را می‌توان بعنوان تکواژ سوّم شخص مفرد تعبیر کرد. مهم‌تر اینکه از لحاظ معنایی نیز این سیستم نقایصی دارد؛ مثلاً زمان حالی که در اینجا از آن سخن می‌رود برای بیان زمان آینده (فردا مسابقات شروع می‌شود) یا مفاهیم فرازمانی (دو به اضافه دو مساوی است با چهار) نیز کاربرد دارد. در مورد وجه‌نماها نیز شکل گذشته آنها، نشان‌دهندۀ زمان گذشته نیست؛ مثلاً تفاوت I may be interested و I might be interested در زمان گذشته و حال نیست بلکه در میزان احتمال و امکان وقوع است. لانگکر برای فائق آمدن بر این اشکالات، به جای تقسیم‌بندی سنّتی گروه‌ فعلی به فعل‌های کمکی و واژگانی، آن را به دو جزء اسناد زمینه‌ساز[38] و هستة بند[39] تقسیم می‌کند. لانگکر (1991: 548) اسناد زمینه‌ساز را اسنادی تعریف می‌کند که مکان یک شیئ یا فرایند را با توجّه به زمینه[40]، در حوزه‌های معرفتی بنیادین تعیین می‌کند و آن را به واقعیّت یا دانش گوینده/شنونده ربط می‌دهد. وی معتقد است که نقش یک اسناد زمینه‌ساز، تعیین مکان یک عنصر مشخّص در یک حوزۀ معرفتی خاص است. این مکان‌یابی نسبت به زمینه انجام می‌شود و زمینه شامل رویداد گفتاری، شرکت کنندگان در گفتگو، یعنی گوینده و شنونده و فضای دانشی آنها می‌باشد. لانگکر (1991: 244) همچنین ابراز می‌دارد که هر جمله‌وارۀ خودایستا[41]، لزوماً زمینه‌سازی شده است و این زمینه‌سازی در زبان انگلیسی بوسیلۀ زمان دستوری و وجه‌نماها صورت می‌گیرد. زمان دستوری، بعنوان یک مقولۀ اشاره‌ای، فرایند متناظر با جمله را به زمان گفتگو ربط می‌دهد و فعل‌های وجه‌نما، وضعیت فرایند را از لحاظ احتمال وقوع از دید گوینده، تعیین می‌نمایند. وی تحت تأثیر الگوهایِ شناختیِ آرمانیِ استعاریِ ارائه شده بوسیلۀ لیکاف، یک الگوی شناختی آرمانی استعاری تحت عنوان الگوی معرفتی بنیادین (شکل 2) را پیشنهاد می‌دهد و سپس دو گونۀ اصلاحی آن را نیز تحت عنوان الگوی معرفتی پیشرفته و الگوی خط زمانی ارائه می‌دهد که در حوزۀ شناختی عمل می‌کنند و مفاهیم بنیادین جهان و واقعیّت و رابطۀ بین آنها و زمان را تبیین می‌کنند.

 
   

       در این الگو، دایرۀ بزرگ، معرّف «واقعیّت بلافصل[42]» است که در بردارندۀ مفهوم «اینجا و اکنون» و بعبارتی همان زمان حال است. این دایرۀ بزرگ یا واقعیّت بلافصل در واقع همان بستری است که در آن گفتار اتّفاق می‌افتد. دایرۀ سیاه کوچک نیز موقعیّت «درک کننده[43]» را نشان می‌دهد. زمان گذشته، قسمتی از خطّ زمانی است که در محدودۀ «واقعیّت شناخته شده[44]» امّا خارج از واقعیّت بلافصل قرار گرفته است و زمان آینده، قسمتی از خط زمانی است که در محدودۀ «فراواقعیّت[45]» واقع شده است. در این الگو، واقعیّت نه ساده است و نه ایستا؛ بلکه دارای یک موجودیت دائماً در حال تغییر است و همین تحوّل دائمی باعث می‌شود که پیچیدگی ساختار آن مدام در حال افزایش باشد. در این الگو واقعیّت مانند استوانه‌ای نشان داده شده است که حول محور زمان در حال تحوّل، چرخش و به پیش رفتن است و مقطع این استوانه نیز که مدام در حال پیش رفتن است نشان‌دهنده واقعیّت بلافصل است و از همین دریچه – از منظر واقعیّت در نهایی‌ترین مرحله رشد - است که درک‌کننده اشیاء و امور را نظاره می‌کند و او دارای دسترسی مستقیم تنها به همین بخش از واقعیّت (واقعیت بلافصل) است. واقعیّت بلافصل بوسیلۀ واقعیّت شناخته شده در برگرفته شده و آن نیز بوسیلۀ واقعیّت ناشناخته که درک‌کننده از آن آگاهی ندارد احاطه شده است. فراواقعیّت نیز شامل هر چیزی غیر از واقعیّت می‌شود. این نکته مهم را باید مدّ نظر داشت که واقعیّت به وضعیت واقعی یک پدیده یا فرایند در جهان خارج بستگی ندارد بلکه واقعیّت، آن چیزی است که درک کننده از آن آگاهی دارد و آن را چه درست و چه به اشتباه بعنوان امری معتبر و محتوم می‌پذیرد. در این الگو دو مؤلّفه وجود دارد که هر کدام دارای دو بعد متضاد هستند: وجود یا عدم وجود وجه‌نما و وجود یا عدم وجود تکواژ زمان گذشته که لانگکر از آن با عنوان مؤلّفۀ مجاورت[46] یاد می‌کند. در هر مؤلّفه، حالت صفر (یا عدم وجود عامل) بعد معمول و عادّی مؤلّفه را نشان می‌دهد و در محور زمان دلیل بر نزدیک بودن به درک‌کننده است. فقدان وجه‌نما دلالت بر این دارد که رخداد تحت کنترل معرفتی[47] درک کننده است و در محدودۀ واقعیّت قرار گرفته است. در این صورت، مؤلّفۀ دوّم مطرح می‌شود و موقعیّت دقیق رخداد را در حیطۀ واقعیّت تعیین می‌کند. عدم وجود تکواژ گذشته یا مؤلّفۀ مجاورت، نشان‌دهندۀ وقوع عمل در زمان حال و در واقعیّت بلافصل است؛ زیرا واقعیّت بلافصل دربردارندۀ همان جنبه‌های رخداد هستند که در زمان حال متبلور می‌شوند. برعکس، وجود تکواژ گذشته، نشان‌دهندۀ وقوع عمل در واقعیّت دور نسبت به موقعیّت درک‌کننده و در زمان گذشته است. وجود وجه‌نما نشان‌دهندۀ تحت کنترل نبودن رخداد و تلاش معرفتی[48] برای کسب کنترل است و چون هنوز رخداد تحت کنترل قرار نگرفته است، بنابراین در محدودۀ واقعیّت قرار نمی‌گیرد بلکه جزئی از فراواقعیّت به حساب می‌آید که بسته به وجود یا عدم وجود مؤلّفۀ مجاورت می‌تواند به واقعیّت بلافصل نزدیک یا از آن دور باشد. همانطور که می‌بینیم، ترکیب حالتهای مختلف این دو مؤلّفه، چهار گونه از اسناد زمینه‌ساز را ارائه می‌دهد که عبارتند از: واقعیّت بلافصل، واقعیّت غیرنزدیک، فراواقعیّت بلافصل و فراواقعیّت غیرنزدیک. می‌بینیم که زمان‌های حال و گذشته به ترتیب معرّف واقعیّت بلافصل و واقعیّت غیر نزدیک و عناصر وجه‌نما معرّف فراواقعیّت بلافصل و فراواقعیّت غیرنزدیک می‌باشند. با توجّه به موضوع مقاله که بررسی فعل‌های وجه‌نمای کمکی است، تنها دو مورد آخر در بخش بعد مورد بررسی قرار خواهند گرفت.

 

3. تحلیل فعل‌های وجه‌نمای کمکی فارسی بر اساس چارچوب‌های ارائه شده 

در این بخش، به تحلیل فعل‌های وجه‌نمای کمکی زبان فارسی بر اساس دو الگوی نیرو-پویایی تالمی و الگوی شناختی آرمانی لانگکر خواهیم پرداخت.

 

1-3. تحلیل فعل‌های وجه‌نمای کمکی بر اساس الگوی نیرو-پویایی تالمی

در این قسمت، به ترتیب، با ارائه مثالهایی از خوانش الزامی و سپس معرفتی فعل‌های وجه‌نمای کمکی زبان فارسی، به بررسی و مفهوم‌سازی فعل‌های مذکور در قالب الگوی نیرو-پویایی تالمی (1985) می‌پردازیم.

1-1-3. باید

(5) تو باید اینجا را ترک کنی.

طبق الگوی نیرو-پویایی تالمی این جمله بدین معناست: «من یک نیروی ناشی از قدرت[49] اعمال می‌کنم و باعث می شوم که تو بر خلاف میلت تصمیم به ترک اینجا بگیری.» این جمله موقعیّتی را توصیف می­کند که در آن، گویندۀ جمله، پادعامل و فاعل جمله (مخاطب)، عامل محسوب می­شود. بعد استعاری حرکت، ‌تغییر تصمیم مخاطب از عدم ترک به ترک محل است. قدرت گوینده در فرمان دادن، نیروی پادعامل و میل مخاطب به عدم ترک، نیروی عامل به حساب می‌آید. کاربرد وجه‌نمای «باید» نشان‌دهندۀ اینست که نیروی پادعامل بیشتر از نیروی عامل است.

 

 

 

 

 

 

 

(6) (با توجّه به نقشه­های پیشیابی) فردا هوا باید بارانی باشد.

     این جمله بدین معنی است که «شواهد موجود در نقشه‌ها یک نیروی معرفتی برای گوینده جمله ایجاد می‌کند و باعث می‌شود که او به این باور برسد که فردا هوا بارانی است.» بر اساس الگوی نیرو-پویایی، گویندۀ جمله، عامل، مجموعه‌ای از شواهد که عامل از آن آگاهی یافته، پادعامل و تأییدی که شواهد ارائه می‌دهند تا اعتقاد شخص عوض شود، نیروی پادعامل می‌باشد. بُعد استعاری حرکت نیز تغییر عدم اعتقاد به بارش باران به این اعتقاد که باران می بارد است. نیروی استعاری عامل در اینجا مستتر است. این نیرو شاید تمایل به عدم باور به بارش باران، یا دقیق‌تر بگوییم تمایل هر شخص به عدم باور خبرهایی که شواهد کافی از وقوع آنها در دست نیست و بطور کلّی عدم باور خبرهای کذب می باشد. تصویر بالا گویای این مسأله است.

2-1-3. توان

(7) می‌توانی امشب با علی به سینما بروی.

در اینجا نیز گوینده جمله، پادعامل و فاعل جمله (مخاطب)، عامل محسوب می شود. قدرت گوینده در تعیین تکلیف، نیروی پادعامل و ارادۀ مخاطب در رفتن یا نرفتن به سینما، نیروی عامل به حساب می‌آید. استفاده از وجه‌نمای «توان» نشان می‌دهد که اگرچه نیروی پادعامل بیشتر از عامل است، امّا پادعامل نیروی خود را بر عامل وارد نمی‌کند.

 

 

 اگرچه رحیمیان (1995: 105) و طالقانی (2008: 24) معتقدند که فعل «توان» دارای خوانش معرفتی نیست؛ امّا بر اساس نمونه‌هایی از زبان فارسی گفتاری، نمونه‌هایی از این فعل را می‌توان یافت که بیان کنندۀ امکان و احتمال وقوع یک عمل یا روی دادن حالتی است؛ موضوعی که رضایی (1388) نیز با ذکر مثال‌های فراوان به آن اذعان دارد. مثال زیر نمونه‌ای از این دست است:

(8) (با توجه به رکود موجود در اقتصاد اروپا و آمریکا) قیمت نفت می­تواند به زیر هفتاد دلار هم برسد.

   

 در اینجا نیز گویندۀ جمله، عامل، و شرایط حاکم بر اقتصاد جهانی، پادعامل است. اطّلاعات موجود از شرایط که شخص را به این باور می‌رساند که قیمت نفت افت خواهد کرد، نیروی پادعامل است و تغییر باور گوینده و پذیرفتن افت قیمت، بُعد استعاری حرکت می باشد. این مسأله در شکل بالا به تصویر کشیده شده است.

 

3-1-3. شدن

(9) اگه جایی برا موندن نداری، میشه امشب اینجا بمونی.

در اینجا نیز مخاطب جمله (فاعل مستتر)، عامل جمله است که میل به ماندن دارد و گویندۀ جمله، پادعامل است که اگرچه توانایی بیرون راندن عامل را دارد امّا نیروی خود را اعمال نمی‌کند و به عامل اجازه اقامت می‌دهد.

                        +

در خوانش معرفتی، «شدن» بیان کننده یک امکان یا احتمال است. البته استفاده از «شدن» در این خوانش، دارای بسامد کمی است و همانطور که از مثال ارائه شده نیز مشخّص است بیشتر در زبان محاوره کاربرد دارد. در مثال زیر با توجّه به اینکه علی الان در خوابگاه نیست پس گوینده جمله احتمال می‌دهد که در دانشکده باشد. 

(10) می‌شه الان علی تو دانشکده باشه.

     در اینجا گویندۀ جمله، عامل و مجموعه­ای از شواهد که عامل از آن آگاهی یافته، پادعامل و تأییدی که شواهد ارائه می دهند تا اعتقاد شخص عوض شود، نیروی پادعامل است. بُعد استعاری حرکت نیز تغییر عدم اعتقاد به حضور علی در دانشکده به این باور که علی در دانشکده حاضر است می‌باشد. تصویر بالا این موقعیّت را نشان می‌دهد.

4-1-3. خواه

به باور رحیمیان (1388)، «خواه» در بعضی موقعیّت‌ها بیانگر انجام عملی در زمان آینده نیست بلکه درجۀ قویی‌ای از اجبار را از سوی گوینده بیان می‌کند و نشان‌دهندۀ موقعیتی است که در آن گوینده دارای قدرت قانون‌گذاری و تعیین تکلیف برای مخاطب خود است. از نظر وی «خواه» تنها دارای خوانش الزامی است:

(11) از افراد مشمول خدمت سربازی، آزمون بعمل نخواهد آمد.

     در این جمله نیز بسان جملات بالا، افراد مشمول، عامل، و نیروی عامل، میل به شرکت در آزمون است. گویندۀ جمله، پادعامل است و نیروی پادعامل، اقتدار و تسلّطی است که بر عامل دارد. در اینجا نیروی پادعامل، بیشتر از نیروی عامل

است و با اعمال این نیرو، عامل را از میل خود که شرکت در آزمون است باز می‌دارد. این فرایند را بوضوح در شکل زیر


می‌بینید.

    

نکتۀ مهم در مورد فعل‌های وجه‌نمای کمکی در هر دو خوانش الزامی و معرفتی این است که در جمله‌های حاوی این وجه‌نماها، وقوع عمل تضمین شده نیست. به این جمله‌ها دقت کنید:

(12) باد قایق را بر روی دریاچه به حرکت درآورد.

(13) براساس قانون، علی مجبور است مالیات پرداخت ‌کند.

(14) براساس قانون، علی باید مالیات پرداخت کند.

     جمله (12) یک عبارت نیرو-پویایی فیزیکی است که در آن نیروی پادعامل بر عامل چیره شده و عمل حرکت بر روی دریاچه بوقوع پیوسته است؛ بنابراین وقوع عمل در آن تضمین شده است. امّا در جمله (13) که دارای فعل وجه‌نمای واژگانی الزامی، و جمله (14) که دارای فعل وجه‌نمای کمکی الزامی است، پرداخت مالیات هنوز به وقوع نپیوسته است. بنابراین این وجه‌نماها وقوع عمل را تضمین نمی‌کنند. در خوانش معرفتی نیز همانطور که در ابتدای بحث گفتیم وقوع عمل در باور گوینده است و باور وی ممکن است در جهان بیرون واقعیّت داشته باشد یا نداشته باشد، بنابراین در اینجا نیز وقوع عمل تضمین شده نیست. بنابراین، تحلیلی که در اینجا و طبق الگوی نیرو-پویایی ارائه شد هم‌راستا با تعریف ارائه شده از وجهیت و وجه‌نماها در قسمت قبل است؛ بدین معنی که تضمین نبودن وقوع عمل معادل محقّق شدن موقعیّت در جهان غیرواقعی است و جهان غیرواقعی نیز ممکن است با جهان واقعی هم‌پوشانی داشته باشد یا نداشته باشد، بعبارت دیگر، عمل، ممکن است در جهان واقعی محقّق بشود یا نشود. 

     امّا تفاوت وجه نماهای الزامی و معرفتی در این است که اگرچه هر دو گروه نشان‌دهنده تحوّل[50] واقعیّت و تلاش برای کسب کنترل بر موقعیّت هستند؛ امّا تفاوت آنها در سطحی است که این اتّفاق می افتد. وجه‌نماهای الزامی به شکل بارزتری خصوصیت نیرو-پویایی وجه‌نماها را به نمایش می‌گذارند. در این وجه‌نماها نیرو بصورت اجتماعی خود را نشان می‌دهد؛ بعبارت دیگر هدف وجه‌نماهای الزامی کسب کنترل مؤثر برای تأثیرگذاری بر آنچه که در جهان اتّفاق می‌افتد است امّا در وجه‌نماهای معرفتی نیرو بصورت ذهنی خود را نشان می‌دهد و هدف آن کسب کنترل معرفتی و تغییر در دانش انسان از جهان است. بنابراین همانطور که می‌بینیم در جمله‌های دارای فعل وجه‌نمای کمکی در مفهوم معرفتی، گوینده جمله، عامل و شواهد موجود در جهان خارج، پادعامل می‌باشد و حرکت نیز دارای مفهومی کاملاً استعاری و بیانگر تغییر عقیده عامل(گوینده) نسبت به وقوع عمل است. همچنین در همه این موارد نیروی پادعامل بیشتر از نیروی عامل است بنابراین پادعامل بر عامل چیره می‌شود. این مسأله در اشکال بالا نیز نشان داده شده بود.

 

 2-3. تحلیل فعل‌های وجه نمای کمکی بر اساس الگوی شناختی آرمانی لانگکر

(15. الف) بیرون هوا باید بارانی باشد.

        (ب) بیرون هوا بارانی است.

اگر به جمله‌هایی که عناصر وجه‌نما در آنها حاضر هستند ( نظیر 15. الف) نگاهی معناشناختی بیندازیم، می‌بینیم که وقوع عمل به نوعی مشروط شده و قطعیت وقوع عمل به آن شکل که در جملات همتای آنها که دارای وجه اخباری هستند (15. ب) وجود دارد، در این جملات دیده نمی‌شود؛ پس، با این حساب و با توجّه به وجود دو محدودۀ متمایز واقعیّت و فراواقعیّت در الگوی شناختی آرمانی لانگکر که توضیح آن در بخش قبل ارائه گردید، می‌توان نتیجه گرفت که عناصر وجه‌نمای فارسی در حیطه فراواقعیّت قرار می‌گیرند. البته ممکن است این تصوّر پیش بیاید که شاید بتوان وجه‌نماها را در محدودۀ واقعیّت ناشناخته قرار داد؛ امّا باید توجّه داشت آن گونه که لانگکر (1991: 243) خود ابراز می‌دارد، واقعیّت ناشناخته دربردارندۀ وقایعی است که یا درک‌کننده نسبت به وقوع آنها مشکوک است و وقوع آنها را نمی‌پذیرد و یا بطور کلّی نسبت به وقوع آنها ناآگاه است؛ امّا وقایعی که وجه‌نماهای فارسی بیان می‌دارند از هیچ‌کدام از این دو نوع نیستند؛ بدین معنی که، درک‌کننده هم از وقایع آگاهی دارد و هم وقوع آنها را محتمل می‌داند. پس با توجّه به ماهیت فعل‌های وجه‌نماهای فارسی، آنها در حیطه فراواقعیّت قرار می‌گیرند.

 

4. نتیجه‌

در قسمت بالا و در بررسی فعل‌های وجه‌نمای کمکی بر اساس الگوی شناختی آرمانی لانگکر، دیدیم که این عناصر در حیطۀ فراواقعیّت قرار می‌گیرند و تحت کنترل معرفتی نمی‌باشند. از طرف دیگر، در بررسی فعل‌های وجه نمای کمکی بر اساس الگوی نیرو-پویایی تالمی، گفتیم که وجود این وجه‌نماها در هر دو خوانش الزامی و معرفتی نشان‌دهنده این است که موقعیّت در جهان غیرواقعی محقّق شده است و به همین دلیل وقوع عمل تضمین شده نیست. با انطباق این دو الگو می‌توان به این نتیجه رسید که جهان غیرواقعی که در آنجا از آن سخن رفت معادل فراواقعیّت است که در الگوی شناختی آرمانی به آن اشاره شده است و تضمین نبودن وقوع عمل نیز معادل تحت کنترل معرفتی نبودن است. پس می‌بینیم که تحلیل ارائه شده در هر دوی این الگوها به یک نتیجه منتهی می‌شود و هر دو در راستای همان تعریف ارائه شده توسّط دکلرک از وجهیت و وجه‌نماها هستند.

     حال که دیدیم فعل‌های وجه‌نمای کمکی در حیطه فراواقعیّت قرار می‌گیرند سؤال این است که این فعل‌ها در چه فاصله‌ای از واقعیّت قرار می‌گیرند. در واقع تفاوت بین وجه‌نماها در همین نکته نهفته است و باور لانگکر (246:1991) نیز همین است: «تفاوت وجه‌نماها با یکدیگر در این است که فرایند را در فاصلۀ متفاوتی از درک کننده، در محدودۀ فراواقعیّت قرار می‌دهند.»؛ و در همین جاست که نقش الگوی نیرو-پویایی یک بار دیگر مشخّص می‌شود زیرا لانگکر (1991: 277-278) نیز اذعان دارد که:  

این مسأله به مفاهیم نیرو-پویایی مربوط می‌شود که نیروی متغیری را در رابطه با وقوع وجه‌نماها ایجاد می‌کند. اگر عزم متغیر به اندازه کافی قوی باشد که وقوع یک عمل در آینده را تضمین کند، آن عمل واقعیّت پیش‌بینی شده یا محتوم[51] است؛ امّا اگر عزم کافی وجود نداشته باشد آن عمل واقعیّت بالقوّه[52] خواهد بود؛ ... مثلاً وجود وجه‌نمای will به درک‌کننده این استنباط را می‌دهد که به وقوع پیوستن فرایند تضمین شده است. بنابراین فرایند را در محور زمان بسیار نزدیک به واقعیّت شناخته شده قرار می‌دهد و آن را واقعیّت پیش‌بینی شده می‌داند امّا may در فاصله دورتری نسبت به واقعیّت شناخته شده قرار می‌گیرد؛ زیرا عزم انجام آن به مراتب کمتر از will است بنابراین دارای واقعیّت بالقوه است.

     حال اگر به فعل‌های وجه‌نمای کمکی زبان فارسی که در بالا از آن سخن رفت، رجوع کنیم می‌بینیم که در وجه‌نماهای «خواه» و «باید» نیروی پادعامل بسیار بیشتر از نیروی عامل است و اگرچه عمل مورد نظر هنوز به واقعیّت نپیوسته و در فراواقعیّت قرار گرفته، امّا وقوع عمل تضمین شده است بنابراین به تعبیر لانگکر عمل از نوع واقعیّت محتوم و پیش‌بینی شده است پس بر روی محور زمان بسیار به واقعیّت بلافصل نزدیک است؛ پس، این دو وجه‌نما در محدودۀ فراواقعیّت بلافصل قرار می‌گیرند. در وجه‌نماهای «توان» و «شدن» نیز نیروی پادعامل بیشتر از عامل است؛ امّا این نیرو یا بر عامل وارد نمی‌شود یا میزان آن کمتر از نیروی پادعامل در وجه‌نماهای «خواه» و «باید» است. بنابراین کاملاً طبیعی است که این وجه‌نماها نسبت به «خواه» و «باید» در فاصلۀ دورتری از واقعیّت بلافصل بر روی محور زمان و در محدودۀ فراواقعیّت غیرنزدیک واقع می‌شوند. در شکل زیر موقعیّت این وجه‌نماها را نسبت به یکدیگر و نسبت به واقعیّت بلافصل بر روی محور زمان می‌بینید. 

          در اینجا مشاهده کردیم که با تلفیق نتایج حاصل از تحلیل فعل‌های وجه‌نمای کمکی فارسی بر اساس الگوی نیرو-پویایی تالمی و الگوی شناختی معرفتی آرمانی لانگکر می‌توان موقعیّت آنها را نسبت به یکدیگر و در محدودۀ فراواقعیّت تعیین کرد. بررسی سایر وجه‌نماهای زبان فارسی در چهارچوب این دو الگو و سایر الگوهای موجود در حوزۀ شناختی و همچنین بررسی رابطه وجهیت و عناصر وجه‌نما با مقولات دیگری نظیر زمان دستوری و نمود از جمله موضوعاتی است که در خور تحقیق و پژوهش است.

 



[1] J. Lyons  

[2] factuality

[3] F. R. Palmer

[4] J. Bybee et al  

[5] V. M. Kolodeznev  

[6] K. Von Fintel

[7] R. Declerck

[8] nonfactual world

[9] modal world

[10] epistemic

[11] deontic

[12] force-dynamic model

[13] L. Talmy

[14] metaphoric idealized cognitive models

[15] epistemic model

[16] R. Langacker

[17] agonist

[18] antagonist

[19] desire

[20] power

[21] E. Sweetser

[22] G. Lakoff

[23] E. Rosch

[24] categorization

[25] prototype structure

[26] basic level categories

[27] mental spaces

[28] background knowledge

[29] image schematic

[30] propositional

[31] metonymic

[32] symbolic

[33] metaphoric

[34] Z. Kövecses

[35] M. Johnson

[36] Time is space

[37] Time is motion

[38] grounding predication

[39] clausal head

[40] ground

[41] finite

[42] immediate reality

[43] experiencer

[44] known reality

[45] irreality

[46] proximity

[47] epistemic control

[48] epistemic strive

[49] authority

[50] evolution

[51] projected reality

[52] potential reality

دستلان، مرتضی (1393). تحلیل زمان دستوری، وجه و نمود در زبان فارسی بر اساس زبانشناسی شناختی. تهران: دانشگاه پیام نور. رساله دکتری زبانشناسی همگانی.
رحیمیان، جلال (1388). جنبه های صوری و معنایی عناصر معیّن فارسی در جمله های وابسته. مجلّۀ تخصّصی زبانشناسی و گویشهای خراسان دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد،(1)، پاییز و زمستان،صص: 75-91.
رضایی، حدائق (1388). وجهیت و زمان دستوری در زبان فارسی با تأکید بر فیلمنامه‌های فارسی. اصفهان: دانشگاه اصفهان. رساله دکتری زبانشناسی همگانی.
عموزاده، محمّد و رضایی، حدائق (1391). بررسی مفاهیم وجهی زمان دستوری در زبان فارسی. پژوهشهای زبانی، 3  (1)، بهار و تابستان، صص: 53-76.
عموزاده، محمّد و شاه‌ناصری، شادی (1390). بررسی پیامدهای ترجمه از انگلیسی بر مقولۀ وجهیت در فارسی. پژوهشهای زبانی، (2) 1. صص: 21-50.
ماهوتیان، شهرزاد (1999). دستور زبان فارسی از دیدگاه رده‌شناسی (ترجمۀ مهدی سمایی). (1378). تهران: نشر مرکز.
ناتل خانلری، پرویز (1373). دستور زبان فارسی. چاپ سیزدهم. تهران: انتشارات توس.
Bybee, J., Perkins, R. and Pagliuca, W. (1994). The Evolution of Grammar: Tense, Aspect and Modality in the Languages of the World. The University of Chicago Press.
Chomsky, N. (1957). Syntactic Structures. The Hague: Mouton.
Declerck, R. (2011). The definition of modality. In A. Patard & F. Brisard (Eds.), Human Cognitive Processing. Cognitive Approaches to Tense, Aspect, and Epistemic Modality (pp. 21–44). Amsterdam: John Benjamins Publishing Company.
Kolodeznev. V. M. (1999). Morfologia Russkogo Iazyka: Prakticheskii kurs. Moskva: Vlados.
Kövecses, Z. (2002). Metaphor: A Practical Introduction. Oxford: Oxford University Press.
Lakoff, G. (1987). Women, Fire and Dangerous Things: What Categories Reveal About the Mind. Chicago: University of Chicago Press.
Lakoff, G & M. Johnson. (1999). Philosophy in the Flesh: The Embodied Mind and Its Challenge to Western Thought. New York: Basic Books.
Langacker, R. (1991). Foundations of Cognitive Grammar, Volume II. Stanford, CA: Stanford University Press.
Lyons, J. (1977). Semantics. Cambridge: Cambridge University Press.
Palmer, F. R. (1986). Mood and Modality. Cambridge: Cambridge University press.
Rahimian, J. (1995). Clause types and other aspects of clause structure in Persian: A study oriented towards comparison with English. Ph.D. Dissertation. Queensland: The University of Queensland.
Sweetser, E. (1990). From etymology to pragmatics: Metaphorical and cultural aspects of semantic structure. Cambridge studies in linguistics: Vol. 54. Cambridge [England], New York: Cambridge University Press.
Taleghani, A. H. (2008). Modality, aspect and negation in Persian. Linguistik aktuell Linguistics today: v. 128. Amsterdam, Philadelphia: John Benjamins Pub.
Talmy, L. (1985). Force dynamics in language and thought. Parasession on causatives and agentivity1, 293-337.
Talmy, L. (1988). Force dynamics in language and cognition. Cognitive science, 12(1), 49–100.
Talmy, L. (2000). Toward a cognitive semantics. Volume 1: Concept structuring systems. Volume 2: Typology and process in concept structuring: Cambridge, MA: MIT Press.
Tavangar, M. & Amouzadeh, M. (2009). Subjective modality and tense in Persian. Language Sciences, 31(6), 853–873.
Von Fintel, K. (2006). Modality and Language. In Encyclopedia of Philosophy (2nd Edition), D. M. Borchert (ed.). Detroit: MacMillan. Most recent version online at http://mit.edu/fintel/www/modality.pdf