A book review: Metaphor and Emotion: Language, Culture, and Body in Human Feeling, by Zoltan Kövecses

Document Type : Book Review

Author

Department of Cognitive linguistics, Institute for cognitive sciences studies, Tehran

Abstract

Abstract
After the publication of the influential book The Metaphors We Live By, by George Lakoff and Mark Johnson in 1980, many thinkers have started studying the conceptual metaphor’s various dimensions besides how it affects thinking and everyday life. In the meantime, Zoltan Kovecses is one of the researchers with a great deal of research in this field, also providing the scientific community with valuable works in the area of cognitive linguistics and metaphor. Published by the University of Cambridge, England in 2000, the book Metaphor and Emotion: Language, Culture and Body in Human Feelings is one of these works. In the present paper, it has been tried to introduce this work in its best possible way so that the interested reader may gain a general image of what Kovecses has been seeking and has dealt with in this book.
 
Introduction
What is emotion and how is it created? From one viewpoint, emotion may be described as a general, short response to an unexpected reality associated with a pleasant or unpleasant emotional state. Since emotion and the emergence of its manifestations, i.e., behavior, are in close relationship with culture and social customs, this issue has gained a special place in different branches of humanities and behavioral sciences as well as social sciences. Emotion indeed contains responses rooted in our brain’s innermost and oldest part, called the brainstem. Millions of years later, over the evolution era, the thinking brain, or new cortex of the brain, i.e., the large cortex made up of complex tissues making the upper layers of the brain appeared from these emotional root parts. This fact, the origination of the thinking brain from the emotional brain, and that the emotional brain had existed long before the logical brain, makes the association between thought and feeling clearer. Hence, it seems that emotions may play a key role in how we think and behave. The emotions we experience every day may propel to make big and small decisions in life. Emotions indeed appear in human being for a variety of reasons; sometimes they are transient, created in response to something simple, and sometimes they are stable, resilient, and even life-changing. They may make an incentive in us to act in certain ways and provide us with the tools required to interact in our complex social world.
Discussion
Given the significance and role of emotions in the lives of living creatures, various sciences have addressed them from various perspectives. The cognitive-linguistic approach to emotion is one of these perspectives, receiving more attention after the advent of Lakoff and Johnson’s (1980) conceptual metaphor theory. Zoltan Kovecses is a researcher looking at this issue from the viewpoint of cognitive linguistics and in the book Metaphor and Emotion, seeking to illustrate how people talk about emotions and how they think about them. In this path, Kovecses addresses various issues directly or indirectly helping him reach an answer to the abovementioned questions in order for him to be able to create a new understandable image of emotion and how to conceptualize it. To answer these questions, Kovecses initially tries to define the language of emotion. Although dividing the words of emotion into two categories besides expressing various perspectives about emotion, then providing a clear image of those two word categories, it is not seemed that he has succeeded to arrive at a comprehensive definition of emotion. Throughout this path, the critical reader is constantly faced with the question of what is emotion in itself, and what are the criteria for distinguishing it from other human features? Is it originally special to human at all? In this book, this concept has been taken for granted and there is nowhere a specific definition for it, making it impossible to simply find and consider the various types of emotion for further reflection.
     Kovecses continues to investigate the intercultural category of emotion conceptualization, also creating one of the most interesting parts of his book, since although the analysis of concepts in a specific language owns its special value, only by generalizing it, we can claim that a science has been made and a new theory has been developed (Goldstein & Goldstein, 1984).
Conclusion
The book Metaphor and Emotion is a book that may be addressed from several dimensions; accordingly, it can be useful in the study of various fields. Although Kovecses has addressed emotion from the perspective of cognitive linguistics, just as cognitive linguistics studies have affected other areas like neuroscience, sociological, philosophical, linguistic studies, etc. this review may also make a difference in the field of emotion and its related concepts. Moreover, an accurate and deep understanding of what expressed by Kovecses about the conceptual metaphors of emotion necessitates a right understanding of the metaphor concept in the cognitive linguistics field as well as metaphorical thinking and its key role in human mental processes. Nevertheless, even without this background, this book may open new horizons before the eyes of the interested reader.

Keywords


1. مقدمه

هیجان چیست و چگونه به وجود می‌آید؟ از یک منظر، شاید بتوان هیجان را واکنش کلی و کوتاه به واقعیتی غیرمنتظره همراه با حالت عاطفی خوش‎آیند یا ناخوش‎آیندی نامید. از آنجا که هیجان و ظهور جلوه‌های آن، یعنی رفتار، در ارتباط نزدیکی با فرهنگ و آداب اجتماعی قرار دارد، این بحث در شاخه‌های مختلفی از علوم انسانی و رفتاری و علوم اجتماعی از جایگاه ویژه‌ای برخوردار شده است. هیجان، در واقع، دربرگیرندۀ پاسخ‌هایی است که در درونی‌ترین و قدیمی‌ترین بخشِ مغز ما، یعنی ساقۀ مغز، ریشه دارند. میلیون‎ها سال بعد، در طیّ دوران تکامل، از این قسمت‎های ریشه‎ایِ هیجانی، مغز متفکر یا همان قشر جدید مخ یعنی پوستۀ بزرگی متشکل از بافت‎هایی درهم‌پیچیده که لایه‎های فوقانی مغز را تشکیل می‎دهند، پدیدار شد. این واقعیت، یعنی اینکه مغز متفکر از مغز هیجانی به وجود آمده است و خیلی‎ پیش‎تر از آنکه مغز منطقی در کار باشد، مغز هیجانی وجود داشته است، رابطۀ میان فکر و احساس را آشکارتر می‎سازد. از این رو، به نظر می‎رسد هیجان‎ها می‎توانند نقش بسیار مهمی در نحوۀ تفکر و رفتار ما داشته باشند. هیجان‎هایی که هر روز آنها را تجربه می‎کنیم، می‎توانند ما را به‌سوی تصمیم‎گیری‎های بزرگ و کوچک در زندگی سوق دهند. در حقیقت، هیجان‎ها به دلایل مختلفی در ما بروز پیدا می‎کنند؛ گاهی زودگذرند و در پاسخ به چیزی ساده ایجاد شده‎اند؛ گاهی هم پایدار، مقاوم و حتی تغییردهندۀ شرایط زندگی هستند. آنها می‎توانند به ما انگیزه ببخشند تا به روش‎هایی خاص عمل کنیم و ابزارهایی را که برای تعامل در جهان پیچیدۀ اجتماعی نیاز داریم، در اختیارمان قرار می‎دهند.

به دلیل اهمیت و نقشی که هیجان‎ها در زندگی موجودات زنده دارند، علوم مختلف و از دیدگاه‎های گوناگون به آنها پرداخته‎‌اند. یکی از این دیدگاه‎ها، رویکرد زبانی-شناختی به هیجان است که پس از فراگیرشدن نظریۀ استعارۀ مفهومی[1] لیکاف و جانسون (1980) بیشتر مورد توجه قرار گرفته است. لیکاف و جانسون استعاره را در حالت کلی خود درک و تجربۀ چیزی برحسب چیز دیگر می‎دانند (Lakoff and Johnson, 1980:5). در واقع، استعاره از نگاه آنان بیانی است که دارای دو حوزۀ مفهومی است که در آن، یکی از حوزه‌ها برحسب حوزۀ دیگر درک و تجربه می‌شود (Ortony, 1979; Gentner, 1988; Gibbs, 1994). این دو حوزۀ مفهومی را حوزۀ مقصد[2] و حوزۀ مبدأ[3] می‌نامند (Gentner, Holyoak, & Kokinov, 2001). منظور از حوزۀ مقصد، حوزه‌ای است که بیان اصلی ما را در بر می‎گیرد و ما قصد داریم آن را بفهمیم و منظور از حوزۀ مبدأ، حوزه‌ای است که به ما در فهم حوزۀ مقصد کمک می‎کند و برای توضیح بیان اصلی ما به کار گرفته می‌شود. دیدگاه‎ها و پژوهش‌های جدید بسیاری از فرض‎ها را دربارۀ مفهوم و نقش استعاره تغییر داده‎اند. امروزه، اعتقاد بر این است که استعاره‎ها نه تنها در کلام ما جاری هستند، بلکه در تفکر ما نیز نقش دارند و ما اساساً مفاهیم انتزاعی را بر مبنای استعاره‎ها درک می‎کنیم (قاسم‎زاده، 1398). همان‎ گونه که لیکاف و جانسوناشاره کرده‎اند، ماهیت نظام مفهومیِ متداول و عادی ما، از نظر آنچه که می‎اندیشیم و آنچه عمل می‎کنیم، از بنیاد استعاره‎ای است (Lakoff and Johnson, 1980: 3). از سوی دیگر، و همان‎گونه که اشاره شد، هیجان‎ها یکی از واکنش‎های فیزیولوژیک مهمی هستند که نقش بسیار مهمی در شیوۀ تفکر و رفتار ما به عهده دارند. با در دست داشتن هیجان‎ها از یک سوی، و استعارۀ مفهومی از سوی دیگر، پرسش‎هایی می‎تواند از منظر زبان و شناخت مطرح ‎شود که به این نکته بپردازد که آیا هیچ‌گونه زبان خاصی فراتر از آنچه زبان لفظی[4] (حقیقی یا عینی) می‌نامیم، برای هیجان‎ها و درک آنها وجود دارد یا هرچه هست همان مشتی واژه است که در فرهنگ‌های لغت دیده می‌شود و از فرهنگی به فرهنگ دیگر متفاوت است؟ اصلاً آیا داشتن پاسخی برای این پرسش‌ها تغییری در چیزی ایجاد خواهد کرد؟

زُلتان کُوِچِش،[5] استاد تمام زبان‎شناسیِ دپارتمان مطالعات آمریکایی دانشگاه اِتووس لُراند[6] بوداپِست و نویسندۀ کتاب استعاره و هیجان: زبان، فرهنگ و جسم در احساسات بشری، در سرآغاز این کتاب به دوگانگی نگرش‎های موجود به خاستگاه هیجان اشاره کرده است و نوشته است که بسیاری از پژوهشگران بر این باورند که هیجان‎ها یا منشأ زیست‎شناختی دارند (مثل پیروان تجزیه‎گرایی زیستی)،[7] یا محصول فرهنگ هستند (معتقدان به ساخت‎گرایی اجتماعی)[8]. با این حال، او در ادامه می‎گوید که قصد دارد در این کتاب، این دوگانگی و تقسیم‎بندی ساده را به چالش بکشد و نشان دهد که هیجان‎های بشری چگونه تا حد زیادی، از تجربه‎های جسم‎آگین[9] افراد در محیط‎های مختلف فرهنگی «برساخته»[10] می‎شوند. کُوِچِش در طی ده فصل این کتاب که از تعریف مفاهیم زبانی و هیجانی شروع می‎شود به استعاره‎های هیجان می‎پردازد و از زوایای گوناگون آنها را بررسی می‌کند، به جهانی‎های مفهوم‎سازی هیجان اشاره می‎کند و به تنوع بین‌فرهنگی در آن می‎رسد و سرانجام به سنتز تازه‎‎ای از زبان هیجان ختم می‎شود، می‎کوشد تا نشان دهد چگونه بسیاری از مفاهیم هیجانی الگوهای استعاره‎ای گسترده‎ای از اندیشه را منعکس می‎کنند. او پژوهشگری است که از دریچة زبان‌شناسی شناختی به این مقوله می‎نگرد و در کتاب استعاره و هیجان به‌دنبال آن است تا نشان دهد افراد چگونه دربارة هیجان‌ها سخن می‌گویند و با چه شیوه‌ای دربارة آنها فکر می‌کنند. کُوِچِش در این مسیر به مسائل گوناگونی می‌پردازد که مستقیم یا غیرمستقیم او را در رسیدن به پاسخی برای پرسش‌های مذکور یاری می‌رساند تا بتواند از این طریق، تصویر جدید و قابل فهمی را برای هیجان و چگونگی مفهوم‌سازی آن ترسیم کند.

 

2. نقد و بررسی کتاب

در اولین فصل کتاب نویسنده به جنبه‌هایی از زبان هیجان می‌پردازد و بیان می‌کند که مهم‌ترین بخش این زبان، زبان ذهنی-مجازی[11] (غیر لفظی) و نقشی است که آن در مفهوم‌سازی هیجان به عهده دارد. به اعتقاد کُوِچِش هیجان و برداشت افراد از آن، با مفاهیم دیگری همچون ارتباطات انسانی یا تفکر خردمندانه یا نگرش اخلاقی متفاوت است و درک این تفاوت هنگامی امکان‌پذیر است که به زبان مجازی توجه کنیم. او می‌گوید اگر این نوع از زبان مشخص نشود، هرگز نمی‌توان فهمید که چرا نظریه‌های گوناگونی برای هیجان در حوزه‌های مختلف فلسفی، روان‌شناختی، انسان‌شناختی و زبان‌شناختی مطرح شده است. در این راستا، کُوِچِش چند پرسش مطرح می‌کند که در بخش‌های بعدی کتاب، به‌تدریج، به آنها پاسخ می‌دهد. این پرسش‌ها عبارت‌اند از: آیا زبان ذهنی-مجازی، و استعاره به‌عنوان نمونۀ بارز[12] آن، در نوع تفکر انسان مؤثرند؟ آیا استعاره‌ها صرفاً واقعیت لفظیِ (حقیقی یا عینی)ِ ازپیشْ‌بوده‎ای[13] را منعکس می‌کنند یا اینکه فراتر از این می‌روند و واقعیت هیجانی-عاطفی انسان را به نمایش می‌گذارند؟ آیا اگر زبان مجازی‌ای برای هیجان وجود داشته باشد، این نوع از زبان و به‌دنبال آن، این روش تفکر دربارة هیجان میان فرهنگ‌های مختلف مشترک است و می‌توان به جهانی‌های زبان هیجان اعتقاد داشت؟ یا اینکه متفاوت است و نگرش ساخت‌گرایی اجتماعی[14] را تایید می‌کند؟

برای پاسخ‌گویی به این پرسش‌ها، کُوِچِش ابتدا می‌کوشد تا تعریفی از زبان هیجان به دست دهد. در این راستا، او واژگان هیجان را به دو دستۀ واژگان یا عبارت‎های القایی[15] و توصیفی[16] تقسیم می‌کند. منظور از واژگان القایی واژگانی است که خودشان به‌خودی‌خود بیان‎گر هیجان‎ها هستند. برای مثال، کاربرد «اَه» در وقت عصبانیت و خشم یا «وای» هنگام نشان دادن اشتیاق نمونه‎هایی از واژگان یا عبارت‎های القایی هیجان هستند که همواره این پرسش دربارۀ آن‎ها وجود دارد که آیا همۀ هیجان‎ها را می‎توان از طریق آن‎ها بیان کرد یا خیر. دستۀ دیگر، یعنی واژگان توصیفی هیجان، واژگان یا عبارت‎هایی هستند که از این قابلیت برخوردارند هیجان‎هایی را که بر آن‎ها دلالت می‎کنند یا دربارۀ آنها هستند، توصیف کنند. به نظر می‎رسد کلماتی مانند خشم یا خشمگین، شادی و غم و مواردی از این قبیل، در این دسته از واژگان هیجان قرار می‌گیرند. در ادامه، کُوِچِش نگرش‌های مختلفی را نیز دربارۀ هیجان بیان می‌دارد و از این راه تصویر روشنی از آن دو دسته واژگان ارائه می‌کند؛ اما با این حال، به نظر می‌رسد نتوانسته است به تعریف جامعی از هیجان برسد. خوانندة نقاد در سرتاسر مسیر همواره با این پرسش مواجه است که هیجان به‌خودی‌خود چیست و ملاک‌های تشخیص و تمییز آن از سایر ویژگی‌های بشری چیست؟ این مفهوم، در این کتاب، بدیهی انگاشته شده است و در هیچ کجا تعریف مشخصی از آن به دست داده نمی‌شود و همین امر سبب می‌شود تا نتوان به‌راحتی برای تعمق بیشتر، انواع هیجان را یافت و مدنظر قرار داد. داروین[17] در سال 1873 در کتاب بیان هیجانها در انسان و حیوانات[18] به این نکته اشاره کرده است که همۀ انسان‎ها و حتی حیوانات از طریق رفتارهایی بسیار همانند، هیجان‎شان را بیان می‎کنند. برای داروین، هیجان پیشینۀ تکاملی دارد که در امتداد فرهنگ‎ها و گونه‎ها قابل ردیابی است. این نظر اگرچه در زمان داروین مورد توجه چندانی واقع نشد، امروزه بسیاری از روان‎شناسان بر سر آن توافق دارند و معتقدند که برخی از هیجان‎ها جهانی هستند و فارغ از هر فرهنگ و قومیتی برای همۀ انسان‎ها به‎طور مشابهی وجود دارند (Ekman, 1992). رویکرد زیستی داروین هیجان‎ها را به خاستگاه‎شان در رفتار موجود زنده پیوند می‎زند و به تمرکز بر شش حالت هیجانی که عبارت‎اند از شادی، غم، ترس، خشم، انزجار و تعجب منجر می‎شود. این تأکید زیست‎شناختی باعث می‎شود تا از دیدگاه داروین عوامل زیست‎شناختی اصل و پایه باشند و عوامل فرهنگی فقط نقش یاری‎رسان را در بیان‎کردن هیجان به عهده داشته باشند.

در فصل دوم کتاب، کُوِچِش برای اینکه بتواند نگاه ژرف‌اندیشانه‌ای به مسائل مطرح‌شده داشته باشد به بیان جنبه‌های استعاره‌ای مفاهیم هیجانی در زبان انگلیسی می‌پردازد که از منظر معناشناسی شناختی بررسی شده‌اند و به هیجان‌هایی از قبیل خشم، ترس، شادی، غم، عشق، هوس، غرور، شرم و تعجب اشاره می‌کند. او در این فصل نشان می‌دهد چگونه این مفاهیم از طریق شمار زیادی از استعاره‌های مفهومی که همگی از نظام مفهومی مشترکی حاصل می‌گردند، درک می‌شوند. در انتهای این فصل، کُوِچِش این پرسش را مطرح کرده است: آیا حوزه‌های مبدأ استعاره‌های مربوط به هیجان‌ها خاصّ آنها هستند؟ به عبارت دیگر، آیا هیچ حوزة مبدأ استعاره‌ای خاص هیجان‌ها وجود دارد یا خیر؟ او با طرح این پرسش به سومین فصل کتاب وارد می‌شود و تلاش می‌کند تا در این بخش به آن پاسخ دهد. او خاطر نشان می‌کند که پاسخ به این پرسش می‌تواند نشان دهد ما چگونه ساختار نظام مفهومی‌مان را درک می‌کنیم. کُوِچِش براساس میزان اشتراک‌های حوزه‌های مبدأ استعاره‌های مربوط به هیجان‌ها، طبقه‌بندی سه‌گانه‌ای را انجام می‎دهد: الف. حوزه‌های مبدأیی که برای همۀ مفاهیم هیجانی به کار گرفته می‌شوند؛ ب. حوزه‌های مبدأیی که برای بیش‌تر مفاهیم هیجانی مورد استفاده قرار می‌گیرند و ج. حوزه‌های مبدأیی که در برخی هیجان‌ها اعمال می‌شوند. او با ارائۀ مثالی از هریک از این گروه‌ها، در نهایت، نتیجه می‌گیرد اغلب حوزه‌های مبدأ استعاره‌ای بین چندین مفهوم هیجانی مشترک‌اند. البته برخی هم هستند که ویژة مفهوم هیجانی خاصی هستند؛ اما پرسشی که مطرح می‌شود این است که کدام‌یک مشترک‌اند و کدام‌یک خاص و ویژه‌اند؟ و چرا؟ در ادامه، او خاص‌بودن برخی حوزه‎های مبدأ مختص یک هیجان خاص را ناشی از وجود دو عامل می‌داند: یکی به خاطر دلایل ایجادکنندۀ آن هیجان خاص، یعنی اینکه چه علل یا عواملی باعث پدیدار گشتن آن هیجان شده‎اند و دوم به سبب اثراتی که آن هیجان خاص با خودش به همراه دارد. او می‌نویسد وقتی استعاره‌ای براساس دلیل یا اثر مفهوم هیجانی ساخته شده باشد، می‌توانیم بگوییم با حوزة مبدأ خاص آن هیجان روبه‌رو هستیم. پاسخ‌گویی به پرسش مطرح‌شده دربارۀ خاص ‌بودن حوزه‌های مبدأ استعاره‌ای در مفاهیم هیجانی، کُوِچِش را به چهارمین فصل می‌کشاند. او در این بخش، ارتباط بین استعاره‌های مربوط به هیجان‌ها و استعارة ساخت رخداد[19] لیکاف را توضیح می‌دهد و نشان می‌دهد که استعاره‌های هیجان‌ها با استعارة ساخت رخداد هم‎پوشانی دارند و بسیاری از استعاره‌های ساخت رخداد در هیجان‌ها هم کاربرد دارند. نویسنده در این فصل با استناد به این نکته، سناریوی پنج مرحله‌ای را مطرح می‌کند که بیان‌گر نظریة قومی[20] هیجان‌ها است. براساس این سناریو، هیجان عبارت است از تغییر یک حالت از حالت غیر هیجانی به حالت هیجانی، که به نظر می‌رسد این حالت هیجانی، خویشتن[21] فرد را تحت تأثیر قرار می‌دهد، درحالی‌که او سعی بر کنترل رفتار هیجانی خودش دارد. خویشتن ممکن است در نهایت، رفتار هیجانی را متحمل شود و آن را از خودش بروز دهد و به این طریق، به آن پاسخ دهد. در واقع، براساس این سناریو، هیجان‌ها عموماً دلایلی برای چرایی بروز و ظهور پاسخ‎های رفتاری خاص در نظر گرفته می‎شوند و به این شکل مفهوم‌سازی می‌شوند. این استدلال گرچه به ظاهر، قابل قبول و مورد پسند است، شکاف‌های منطقی در آن به چشم می‌خورد. برای مثال، تغییر حالت چگونه اتفاق می‌فتد؟ خویشتن چگونه تحت تأثیر قرار می‌گیرد؟ چه می‌شود که بعضی از خویشتن‌ها کمتر یا بیشتر تحت تأثیر قرار می‌گیرند؟ کنترل به چه شیوه یا شیوه‌هایی می‌تواند رخ دهد؟ البته شاید یک توصیف زبان‎شناختی از هیجان‎ها، خیلی ملزم به پاسخ‎گویی به این پرسش‌ها نباشد. مثلاً با تحلیل استعاره‎ها می‎توان نحوۀ مفهوم‎سازی جنبه‎های مختلف هیجان‎ها را درک کرد (مثل جنبۀ کنترل)؛ اما احتمالاً نشان‎دادن شیوۀ کنترل و شیوۀ تحت تاثیر قرار گرفتن خویشتن، فراتر از یک توصیف زبان‎شناختی آن هم در چهارچوب نظریۀ قومی باشد.

در فصل پنجم، کُوِچِش به پرسشی که پیش‌تر مطرح کرده بود، باز می‌گردد: آیا نظام مفهومی بالاتر و عام‎تری مختص هیجان‌ها وجود دارد که همة استعاره‌ها را در این حیطه در برگیرد؟ او برای پاسخ دادن به این پرسش به مفهوم نیروپویایی[22] تالمی[23] (1988) اشاره می‌کند و نشان می‌دهد آنچه که مبنای اغلب استعاره‌های هیجان‌ها قرار گرفته است، استعارة اصلی «هیجان نوعی نیرو است» می‌باشد و بر این اساس، نتیجه می‌گیرد که ادراک ما از هیجان به‌طور ذاتی استعاره‌ای است. کُوِچِش اصطلاح طرح‌وارة نیروی تالمی را به کار می‌برد تا نشان دهد یکی از محوری‌ترین جنبه‌های الگوهای عامیانة هیجان‌ها این است که به هیجان به‌عنوان نیروی ستیزه‎گری[24] نگاه می‌شود که در تلاش است تا تعادل درون خویشتن خردگرا را بر هم زند. از سوی دیگر، زیراستعاره‌هایی[25] مانند «هیجان ستیزنده است» یا «هیجان جنون است» و مواردی از این قبیل، با یکدیگر هم‌گرا می‌شوند و این استعارة سطح بالاتر را بنیان می‌نهند. بر این اساس، نویسنده نتیجه می‌گیرد استعاره‌های هیجان‌ها مجزا و خاص هیجان نیستند، بلکه نظام پیچیده و مرکب بزرگی را شکل می‌دهند که در محدودة عام مفهوم نیرو نظام یافته‌اند. همچنین، به‌جز بخش اندکی از هیجان‌ها، سایر مفاهیم هیجانی به‌صورت استعاره‌ای درک می‌شوند. برای مثال، به نمونه‎های زیر توجه کنید:

 

(1) خشم بر او حاکم است.

[He is ruled by anger]

(2) عواطف و شور و احساسات بر تمام زندگی او حکم‎رانی می‎کند.

[His whole life is governed by passion]

(3) کنش‎های شما تحت تاثیر هیجان است.

 [Your actions are dictated by emotion]

 

نویسنده به‌خوبی و به‌گونه‌ای نو به طرح‌وارۀ نیروی تالمی در تحلیل مفاهیم استعاره‌ای اشاره کرده است؛ اما دلیل اینکه چرا در بین همة طرح‌واره‌های مطرح دیگر در زبان‌شناسی شناختی به سراغ طرح‌وارة نیرویِ تالمی رفته است، از وضوح کافی برخوردار نیست و از این رو، خوانندة کم‌ترآشنا، کمی دچار سردرگمی می‌شود. به‎کارگیری اصطلاح طرح‎وارۀ نیروی تالمی ما را به یاد ایدۀ هیدرولیک هیجانی زیگموند فروید[26] (1937) می‎اندازد که هیجان‎ها را مانند نیروهایی در نظر می‎گیرد که درون سیستمی جای دارند که به‌وسیلۀ غشایی نفوذناپذیر، همانند یک بالن بسته شده است. براساس این دیدگاه، اگر فرد اجازۀ بروز یک هیجان را به خود ندهد، آن هیجان از جایی دیگر، با فشار و معمولاً به شکل یک نشانۀ نامطلوب، راه خود را به بیرون باز می‎کند. ایده‎های درمانی فروید دربارۀ تخلیۀ هیجانی اساس مدل هیدرولیکی خشم است. مدل هیدرولیکی، در واقع، نشان می‎دهد که سَرخوردگی به خشم منجر می‌شود و خشم نیز به نوبۀ خود در درون فرد مانند فشار هیدرولیک در داخل محیط بسته تجمع می‎یاید تا زمانی که به نحوی آزاد شود. اگر فرد خشم خودش را بیرون نریزد و آن را درون خودش نگه دارد، سرانجام زمانی منفجر خواهد شد (Bushman, 2002: 725).

در ششمین فصل، کُوِچِش بحث را به حوزة مفهوم دوستی می‌کشاند. حوزۀ مفهوم دوستی نمونه‌ای از حوزة ارتباطات انسانی است و کُوِچِش با بیان استعاره‌های مفهومی مربوط به این حوزه درصدد آن است که نشان دهد آیا ارتباط‎های انسانی نظیر عشق، دوستی و ازدواج، مشابه هیجان‌ها مفهوم‌سازی می‌شوند؟ علاوه‌بر این، آیا این مفاهیم نیز ذیل یک استعارة اصلی و عام‌تر سازمان می‌یابند یا خیر. او به این طریق می‌خواهد مقایسه‌ای میان مفاهیم هیجانی و مفاهیمی خارج از این حوزه و البته مرتبط با آن داشته باشد. او با بررسی‌هایی که در این بخش انجام می‌دهد، در نهایت، به این نتیجه می‌رسد که مفهوم‌سازی هیجان‌ها گرچه درمواردی از جمله در برخی از حوزه‌های مبدأ استعاری با مفاهیم ارتباط‎های انسانی مشترک است، دستِ‌کم از همین منظر ذکرشده، یعنی حوزة مبدأ، تفاوت‌های چشم‌گیری نیز با آنها  دارد. به‌علاوه او نشان می‌دهد مفاهیم ارتباط‎های انسانی ذکرشده براساس هیجان‌ها شکل می‌گیرند. کُوِچِش در این بخش برای توضیح استعارۀ مربوط به ارتباط‎های انسانی مبحث استعارة نظام‌های مرکب یا پیچیده را مطرح می‎کند. برای درک این مفهوم، به عبارت‎های استعاره‎ای زیر توجه کنید:

 

(4) دوستی شئ ساختارمند است.

[FRIENDSHIP IS A STRUCTERD OBJECT]

(5) دوستی ماشین است.

 [FRIENDSHIP IS A MACHINE]

(6) دوستی موجود زنده است.

[FRIENDSHIP IS AN ORGANISM]

 

کُوِچِش با اشاره به نظام‎های استعاره‎ای فوق می‎گوید حوزۀ مقصد در همۀ این استعاره‎ها چیزی مرکب، یعنی دوستی، است و از نجا که حوزه‎های مبدأ این حوزۀ مقصد مرکب، یعنی، شئ ساختارمند، ماشین و موجود زنده نیز مانند حوزۀ مقصدشان نظام‎های مرکب هستند، ما می‎توانیم آنها را استعارۀ نظام‎های مرکب بنامیم و منظور از آن، استعاره‎ای است که حوزۀ مقصدش نظام‎های مرکب مانند دوستی، ذهن، جامعه و غیره باشد و حوزۀ مبدأش نیز چیزهای فیزیکی مرکب مانند ساختمان، ماشین، موجود زنده و موارد مشابه. علاوه‌بر این، کُوِچِش ادعا می‎کند زیربنای بالقوة مفاهیم ارتباط‎های انسانی نیز استعارة اصلی و عامی است که دیگر استعاره‌های مفهومی بر مبنای آن شکل می‌گیرند؛ مشابه آنچه در مفاهیم هیجانی ذکر آن رفت. نکته‌ای در این بخش مطرح است و آن اینکه مفهوم عشق که در آغاز کتاب ذیل مفاهیم هیجانی قرار گرفته بود، در اینجا در دستۀ ارتباط‎های انسانی مقوله‌بندی می‌شود و نویسنده گرچه اشارة کوتاهی به این مسئله دارد که مرز میان عشق در این دو مقوله مشخص نیست، از ارائة توضیح جامع و تصمیم‌گیری اینکه در نهایت مفهوم عشق از نظر او ذیل کدام مقوله قرار می‌گیرد، خودداری کرده است. شاید تحلیل این مفهوم خود به تنهایی می‌توانست بر بسیاری از تحلیل‌های بیان‌شده اثرگذار باشد.

پیش از این اشاره شد هدف اصلی این کتاب، در نهایت، توضیح چگونگی فرایند تفکر، یعنی اینکه افراد چگونه دربارة مفاهیم گوناگون فکر می‌کنند و زیربنای درک مفهومی آنان چیست، از طریق پرداختن به چگونگی مفهوم‎سازی هیجان است. در حقیقت، نویسنده به‌طور غیرمستقیم با انتخاب این هدف بیان می‌کند که زیربنای سخن‌گفتن تفکر است و اگر زبان استعاره‌ای وجود دارد ناشی از آن است که تفکر استعاره‌ای وجود دارد. در این راستا، یکی از مسائلی که به موازات بحث تفکر استعاره‎ای مطرح می‌شود، بحث الگوهای فرهنگی است که در قلمرو فرهنگ قرار می‌گیرد و این پرسش مطرح می‌شود که آیا استعاره‌ها الگوهای فرهنگی را نیز می‌سازند؟

در هفتمین فصل کتاب، کُوِچِش به این پرسش می‌پردازد که آیا الگوهای ازپیش‌بوده‎ای در ذهن افراد وجود دارند و استعاره‌ها صرفاً آن‌ها را بازتاب می‌دهند (دیدگاه ناومی کویین[27] (1991)). کُوِچِش با این نظرگاه که مفاهیم انتزاعی مستقیماً و بدون دخالت استعاره از تجربه‌های اولیۀ انسانی حاصل می‌شوند، مخالف است و علیه آن استدلال می‎کند. ناومی کویین (1991) بر این باور است که استعاره‎ها الگوهای فرهنگی را فقط منعکس می‎کنند و هیچ ارتباطی با تجربه‎های حسی-حرکتی ما ندارند. در واقع، تأکید او بر این نکته است این‎گونه نیست که استعاره‎ها سازنده و زیربنای تفکر باشند، بلکه به‎طور طبیعی و عادی انتخاب می‎شوند تا با یک مدل مشترک فرهنگی و ازپیشْ‌بوده‎ای متناسب شوند. این در حالی است که کُوِچِش و نظریه‎پردازانی مانند لیکاف  و جانسون بر این باورند که استعاره‎ها، خود، تا حد زیادی سازندۀ الگوهای فرهنگی هستند. کُوِچِش می‎گوید ادعای ناومی کویین ادعایی است که دو بخش یا دو فرض دارد: یک بخش آن، متوجه ماهیت نظام مفهومی بشری است که ناومی کویین آن را از تجربۀ حسی-حرکتی جدا کرده است و بخش دیگر، عبارت از این است که هسته و بخش اصلی فرهنگ از مدل‎های فرهنگیِ فهمیده‎شده به‌صورت لفظی (حقیقی یا عینی) تشکیل می‎شود. کُوِچِش ادامه می‎دهد که او به فرض یا بخش اول ادعای کویین می‎پردازد و در این راستا کارهای بِرَد شُر[28] (1996) و گیبس[29] (1994) را نیز که دیدگاه کویین را نقد کرده‎اند، ذکر می‎کند. علاوه‌بر این، برای اینکه بتواند به‌خوبی انتقاد خودش را به نظرگاه ناومی کویین بیان کند، به تحلیل او از مفهوم ازدواج اشاره می‎کند. کویین بر این باور است که هستۀ اصلی مفهوم ازدواج لفظی (حقیقی یا عینی) است و بنابراین، استعاره‎ها نقش سازنده‎ای در ادراک آن ندارند. از نظر او مفاهیم انتزاعی را مجموعه‎ای از انتظارات شکل می‎دهند. بر این اساس، ساختار مورد انتظار مفهوم انتزاعی ازدواج از ساختار انگیزشی عشق که از تجربۀ اولیۀ نوزادی حاصل می‎شود و به این ترتیب، بدون استعاره‎های سازندۀ آن نیز می‎تواند وجود داشته باشد. مشکل اساسی این دیدگاه از نظر کُوِچِش این است که آن ساختارهای مورد انتظاری را که کویین بیان می‎کند، نمی‎توان لفظی (حقیقی یا عینی) در نظر گرفت. به اعتقاد کُوِچِش این ساختارها تنها از طریق استعاره‎ها پدیدار می‎شوند. کُوِچِش ‎ برای اثبات دیدگاه خودش به مفهوم عشق و چگونگی مفهوم‎سازی آن به‌وسیلۀ ساخت‎هایی که در مفهوم‎سازی مفاهیم انتزاعی نقش دارند، اشاره می‎کند. کُوِچِش این ساخت‎ها را عبارت از استعاره‎ها و مجاز[30] مفهومی، (نوعی زبان ذهنی-مجازی که در مفهوم‎سازی مفاهیم انتزاعی نقش دارد و در این کتاب کُوِچِش تعریف کوتاهی از آن در فصل یکم ارائه داده است و در سایر فصل‎ها فقط به برخی مصداق‎های آن اشاره کرده است)، و چیزی تحت عنوان مفاهیم مرتبط،[31] (که منظور کُوِچِش از آن، بازۀ مفاهیم هیجانی است که به مفهوم انتزاعی‎ای که قرار است با استعاره‎ها درک شود، مربوط می‎شود. مثلاً مفاهیم مرتبط مفهوم انتزاعی عشق عبارت‎اند از: دوست‎داشتن، تمایل جنسی، توجه، احترام، دوستی، به ‎طول ‎انجامیدن، محبت و غیره)، می‎داند و اعتقاد دارد محتوای مفهومی الگوهای شناختی از این سه منبع حاصل می‎شود و این هر سه را می‎توان از واژگانی که افراد هر روز به کار می‎برند، تشخیص داد.        

در فصل هشتم نویسنده استعاره‌های خشم را در چهار زبان متفاوت چینی، انگلیسی، مجاری و ژاپنی با یک‌دیگر مقایسه می‌کند و نتیجه می‌گیرد ساختار مشترک بنیادینی در این فرهنگ‌های متفاوت در مفهوم‌سازی خشم وجود دارد. این ساختار مشترک بنیادی استعارة ظرف[32] است که همۀ این فرهنگ‎های متفاوت برای مفهوم‎سازی خشم از آن بهره می‌گیرند. به‌علاوه، این شباهت‌ها و وجود ساختار بنیادین مشترک برای مجازهایی که در ارتباط با خشم به کار می‌روند نیز دیده می‌شوند. کُوِچِش اذعان می‌دارد اغلب مجازهای مربوط به مفهوم خشم یعنی عبارت‌هایی که فرایندهای فیزیولوژیکی همراه با خشم را بیان می‌کنند، در چهار فرهنگ مذکور مشترک‌اند و این امر ناشی از جنبه‌های کارکردی بدنی در حالت‌های هیجانی است. بر این اساس، او به‌طور کلی این‌گونه نتیجه می‌گیرد که ظاهراً مؤلفة کلیدی در مفهوم‌سازی‌های مشابه بین‌فرهنگی در یک حوزه جسم‌آگینی[33] است. کُوِچِش در این فصل، در واقع، مقولۀ بین‌فرهنگی مفهوم‌سازی هیجان را بررسی می‌کند که با این کار یکی از جذاب‌ترین بخش‌های کتابش را نیز می‌آفریند، چرا که اگرچه تحلیل مفاهیم در زبانی خاص ارزش ویژة خود را دارد، تنها با تعمیم آن است که می‌توان ادعا کرد علمی خلق شده است و نظریه‌ای نو فراهم شده است (Goldstein & Goldstein, 1984).

کُوِچِش برای پاسخ به چرایی وجود تغییرهایی در مدل‎های فرهنگی و استعاره‌های مفهومی، در نهمین فصل به تنوع‌ها و گوناگونی‌های بین‌فرهنگی و نیز درون‌فرهنگی در مفهوم‌سازی هیجان‌ها اشاره می‌کند و نشان می‎دهد این گوناگونی‌ها چگونه رخ می‎دهند. او بیان می‎کند ابزارهای مفهومی مدل‎های فرهنگی، استعاره‎ها و مجازهای مفهومی و بافت فرهنگی، همه می‎توانند در مطالعۀ گوناگونی فرهنگی مفاهیم هیجان‎ها مفید واقع شوند. این ابزارها از نظر کُوِچِش ما را قادر می‎سازند تا بتوانیم بادقت بسیار و شفافیتی درخور توجه ببینیم که گوناگونی فرهنگی کجا و چگونه هم در میان فرهنگ‎ها و هم در درون یک فرهنگ خاص رخ می‎دهد. 

سرانجام، در آخرین فصل کتاب، کُوِچِش برای اینکه کارش به فرجامی برسد، می‎کوشد تا با تأکید دوباره بر ماهیت استعاره‌ای و مجازی زبان هیجان تجزیه و ترکیب جدیدی ارائه کند که از رهگذر آن بتواند هیجان را در ارتباط با جسم‌آگینی و فرهنگ بنگرد. او بر این باور است که می‌توان تصویر عامی از زبان هیجان نشان داد که هم جهانی باشد، یعنی براساس ویژگی‌های زیستی و روان‌شناختی بنا شده باشد، و هم ویژه و خاص باشد، یعنی بر مبنای مشخصه‌های خاص فرهنگی باشد. از این رو، در نگاه کُوِچِش دیدگاه‌های جهانی‌گرا و ساخت‌گرایی اجتماعی به مفاهیم هیجان به‌جای اینکه مقابل یکدیگر قرار گیرند، می‌توانند در کنار هم و مکمل هم باشند و نگرش متحد و یکپارچه‌ای را از هیجان‌ها و عواطف که ساخت‌گرایی جسم‌آگین نامیده می‌شود، شکل دهند.

با این وجود، این ایدة کُوِچِش اگرچه در نگاه اول جذاب به نظر می‌رسد، نیازمند بررسی بیش‌تر و پاسخ‌گویی به پرسش‌های گوناگون است؛ پرسش‌هایی مانند اینکه اگر ملاک جهانی‌بودن یک مفهوم، جسم‌آگینی است ویژگی‎های خاص فرهنگی چگونه و از کجا پدیدار می‌شوند. البته همان‎گونه که دیدیم کُوِچِش در فصل هشتم و نهم تا حدی کوشیده است در قالب بررسی استعاره‎ها در زبان‎های مختلف به این پرسش پاسخ دهد. اما به نظر می‎رسد تبیین او نیازمند آن است که در سطح عام‎تر و کلی‎تر و در کنار معیار جهانی‎بودن هیجان‎ها قرار گیرد و محک زده شود.

 

3. جمعبندی

کتاب استعاره و هیجان کتابی است که می‌توان از چند بُعد به آن نگریست و به همین دلیل می‌تواند در مطالعات حوزه‌های مختلف کارآمد باشد. اگرچه کُوِچِش از دریچة زبان‌شناسی شناختی به مقولة هیجان پرداخته است، همان‌ گونه که مطالعات زبان‌شناسی شناختی سایر حوزه‌ها از قبیل عصب‎پژوهی، مطالعات جامعه‎شناختی، فلسفی و زبانی و غیره را تحت تأثیر قرار داده است، این بررسی هم می‌تواند تحولی در زمینة هیجان و مفاهیم مرتبط با آن در این حوزه‌ها ایجاد کند. همچنین، فهم دقیق و عمیق آنچه کُوِچِش دربارة استعاره‌های مفهومی هیجان بیان می‎کند، مستلزم داشتن فهم درستی از مفهوم استعاره در حوزة زبان‌شناسی شناختی و تفکر استعاره‌ای و نقش اساسی آن در فرایندهای ذهنی بشر است. با وجود این، حتی بدون این پیش‌زمینه هم این کتاب می‌تواند افق‌های تازه‌ای را پیش روی چشمان خوانندة علاقه‌مند بگشاید.



[1]. conceptual metaphor

[2]. target domain

[3]. source domain

[4]. literal

[5]. Z. Kövecses

[6]. department of American Studies at Eötvös Loránd University

[7]. biological reductionism

[8]. social constructionism

.[9]  جسم‎آگین معادلی است که در برابر اصطلاح embodied قرار گرفته است. از آنجا که معادل متداول «بدن‎مند» به دلایلی، از جمله عدم رعایت قواعد واژه‎سازی زبان فارسی که بر اساس آن پسوند «مند» در کنار اسم «معنی» (مانند هوش‎مند، علاقه‎مند، ارادت‎مند و نظایر آن) قرار می‎گیرد و نه اسم «ذات» (مانند بدن)، و نیز منظور از آن در مطالعات شناختی پردازش‎های حسی و حرکتی و انطباق‎های تجربه‎ای است که هیچ‎گونه ارتباطی با بدن ندارد، معادل درست و دقیقی برای این اصطلاح نیست نویسندۀ این مقاله از معادل واژگانی «جسم‎آگین» که توسط استاد دکتر قاسم‎زاده و در کتاب علم شناخت یا شناختپژوهی وضع شده است، و به‌مراتب دقیق‎تر، درست‎تر و گوش‎نوازتر از «بدن‎مند» به نظر می‎رسد، استفاده کرده است.

[10]. costructed

[11]. figurative

[12]. prototype

[13]. pre-existed

.[14]  ساخت‎گرایی اجتماعی نظریه‎ای جامعه‎شناختی در زمینۀ چگونگی کسب دانش و معرفت (شناخته‎ها) است که بر این فرض استوار است که معانی و دانش و معرفت به‌جای اینکه در هر فرد و به‎طور جداگانه و از قبل وجود داشته باشد، از طریق کنش متقابل با دیگران بر ساخته می‎شود.   

[15]. expressive

[16]. descriptive

[17]. Darwin

[18]. The express of the emotions in man and human

[19]. event structure

[20]. folk theory

[21]. self

[22]. force dynamic

[23]. L. Talmy

[24]. struggling

[25]. sub-metaphors

[26]. S. Freud

[27]. N. Quinn

[28]. B. Shore  

[29]. R. W. Gibbs

[30]. metonymy

[31]. related concepts

[32]. container

[33]. embodiment

قاسم‎زاده، حبیب‎الله. (1398). مقدمهای بر شناختپژوهی استعاره: قطره در نهانخانۀ صدف. تهران: ارجمند.
Bushman, B. J. (2002). Does Venting Anger Feed or Extinguish the Flame? Catharsis, Rumination, Distraction, Anger, and Aggressive Responding. Personality and Social Psychology Bulletin, 28(6), 724-73.
Darwin, C. (1873). The express of the emotions in man and human. London: John Murry, Albemarle Street.
Ekman, P. (1992). Are there basic emotions? Psychological Review, 99, 550-553.
Freud, S. (1937). Analysis Terminable and Interminable. International Journal of Psycho-Analysis, 18, 373-405.
Gentner, D. (1988). Metaphor as structure mapping: The relational shift. Child development, 59(1), 47-59.
Gentner, D., Holyoak, K. J., & Kokinov, B. (Eds.). (2001). The analogical mind: Perspective from cognitive science. Cambridge, MA: MIT Press.
Ghassemzadeh, H. (2020). An Introduction to the Cognitive Science of Metaphor. Tehran. Arjmand. [In Persian]
Gibbs, R. W. (1994). The poetics of mind: Figurative thought, language, and understanding. New York: Cambridge University Press.
Goldstein, M., & Goldstein, I. F. (1984). Science-The goal of generality. In I. F. Goldstein, & M. Goldstein (Eds.), The experience of science: An interdisciplinary approach (pp. 287-292). Springer: Boston MA.
Kövecses, Z. (2000). Metaphor and Emotion: Language, Culture, and Body in Human Feeling. Cambridge: Cambridge University Press.
Lakoff, G., & Johnson, M. (1980). Metaphors we live by. Chicago: University of Chicago Press.
Ortony, A. (1979). Metaphor and Thought. Cambridge: Cambridge University Press.
Talmy, L. (1988). Force dynamics in language and cognition. Cognitive Science, 12, 49-100.