Linguistic Idioms: the Creative Enunciative Practices Originated from Rhizomatic Ruptures

Document Type : Research Paper

Authors

1 Ph.D. student, Linguistics Department, Faculty of Literature and Humanities, Islamic Azad University, Science and Research Branch of Tehran, Iran

2 Professor, French Language Department, Faculty of Humanities, Tarbiat Modares University, Tehran, Iran

3 Associate professor, Linguistic Faculty, Institute for Humanities and Cultural Studies, Tehran, Iran

Abstract

Abstract
In this paper, the formation processes of linguistic idioms were studied using social semiology framework, specifically, the semiotic approach of Theo Van Leeuween: “discourse as the recontextualisation of social practice”. This paper aimed to introduce linguistic idioms as the structures that make the speeches expansive and powerful. The main problem here was to deal with how the linguistic idioms, which were creative structures, were formed from real, common, and specified situations. To solve this problem, we considered 3 questions: 1) According to Van Leeuween approach, what kind of connection was there between social reality and linguistic idioms? 2) According to semiotic approach, which kind of discourses did the linguistic idioms originate from? 3) According to Deleauze’s approach, how did the interaction between verbal texts and linguistic idioms result in meaning formation? The hypotheses of this study were as follows: 1) It seemed that linguistic idioms were discourses, which were recontextualized through social realities; 2) The linguistic idioms were action-oriented discourses; 3) The meaning formation was done due to devaluation and valuation (value transfer), cognition change, and creation of semantic depth and volume. To evaluate these hypotheses, we studied 10 cases of the most widely used Persian linguistic idioms. The results showed that the first and second hypotheses were confirmed partially and the third one was corroborated completely. One of the main achievements of this research was introducing the linguistic idioms as enunciative practices, which originated from discourses related to social practices and that they had rhizomatic function, network function, and puzzle function.
Keywords: social semiotics, Theo Van Leeuween, discourse, enunciative practice, linguistic idioms, Gilles Deleuze
 
Introduction
Linguistic idioms are a group of linguistic structures, which do not have literal and compositional meanings. Their proper use shows language proficiency and language speakers’ high levels of linguistic knowledge. These specified linguistic structures are formed as a result of an interactional and creative process; that means the creative social subjects or language speakers cause a linguistic sign, which is used only in a specific language context and has a limited usage that is spread and becomes metaphorical. Thus, this process is a transition from “being” to “becoming”.
 
Materials and Methods
To investigate the hypotheses and answer the research questions, 10 commonly used Persian linguistic idioms were examined based on 3 approaches: discourse semiotics, social semiotics of Theo Van Leuween, and Gilles Deleuze’s approach.
 
Discussion of Results and Conclusion
Analysis of the studied idioms in this paper showed that language speakers make discourses related to social practices. These discourses are action discourses, cognitive discourses, sensory- perceptual discourses, or a combination of them. Creative speakers make changes on those common and familiar discourses; thus, enunciative practices are created. Due to the interaction between creative language speakers and going through the processes of discourse resistance, discourse insistence and discourse appeasement, they are converted into linguistic idioms. Therefore, idioms are not discourses but enunciative practices; in addition, they are originated not only from action discourses, but also from cognitive discourses, sensory-perceptual discourses, or a combination of them. When these idioms are placed between texts, they have 3 functions: rhizomatic function, puzzle function, and network function.

Keywords


  1. مقدمه

از دیدگاه نشانه-معناشناسی، در زمینۀ ارتباط یک سوژه با جهانِ واقع دو حالت مطرح است: یا سوژه جهان واقع را اُبژه می­پندارد و بدون هیچ‌گونه تعامل پویایی صرفاً تلاش می­کند تا ابژۀ مدنظرش که پدیده­ای بی­اختیار، منفعل و به‌طور جبری برنامه­ریزی شده است را به تملک خود درآورد و به این ترتیب معنایی از پیش مشخص را کشف کند و یا سوژه، جهان را دارای اختیار و اراده یعنی سوژه­ای در نظر می­گیرد که می­تواند با آن وارد تعاملی پویا بشود و معنامندی به‌طور فرآیندی رخ بدهد. به اعتقاد بابک‌معین (1394) تعامل، به‌ جای فرض معناها و ارزش­هایی از پیش معلوم، معنا را در لحظۀ تعامل و عمل آشکار می­کند. پس معنا و ارزش دیگر در یک سیستم بسته حاصل نمی­شود بلکه آن‌ها نتیجه و بُردار یک فرآیند می­باشند، به‌عبارت‌دیگر یعنی آنچه که از تعامل حاصل می­شود. پس تعامل به اجرای برنامه­هایی با معنایی از پیش معلوم تقلیل نمی­یابد بلکه تعامل به «کشف» ارزش و معنا می­انجامد اما نه کشف معنا که چنان گنجی در پشت ظواهر پنهان شده باشد بلکه معنا به مثابۀ وجوه بالفعل آن قابلیت‌های ناب؛ قابلیت‌هایی که قبل از تعامل، به شکلی بالقوه، وجود داشته­اند، قابلیت‌های نابی که در تعامل و فرآیند به شکل بالفعل به عرصۀ حضور درمی­آیند (بابک‌معین، 1394: 51-52). حال مسئله اینجاست که این تعاملات در زایش معنایی اصطلاحی، در زبان، چه نقشی بازی می­کنند و چگونه ساختی قالبی و بدون معنای ترکیبی و تحت­اللفظی از میان تعاملات اجتماعی سوژه­ها خلق شده است به‌گونه‌ای که تسلط و اِشراف بر آن­ها سبب استعلای دانش زبانی می­شود و به زبان قدرت می­بخشد. به باور ون­لیوون[1] (1395) نشانه­شناسان اجتماعی نه‌تنها منابع نشانه­شناختی را فهرست می­کنند و به بررسی چگونگی به‌کارگیری منابع نشانه­شناختی در بافت­های بخصوص می­پردازند بلکه در کشف و ایجاد منابع نشانه­شناختی جدید و شیوه­های تازۀ به‌کارگیری منابع نشانه­شناختی موجود نیز مشارکت دارند. مطالعۀ چگونگی پیدایش چیزها کلیدی است برای فهم چیستی کنونی آن‌ها. نشانه­شناسی اجتماعی[2] سعی در ترکیب نظام «همزمانی» و روایت «درزمانی» دارد (ون‌لیوون، 1395: 67-68). او همچنین موضوع نشانه­شناسی اجتماعی را به هم پیوند دادن دو بعد از منابع نشانه­شناختی یعنی ماهیت تکنیکی یا فیزیکی آن­ها (و ظرفیت­های نشانه­شناختی آن­ها) و نظم اجتماعی استفاده از آن­ها (به همراه تاریخ آن­ها) می‌داند. این یعنی نشانه­شناسی اجتماعی به‌طور کلی در مورد چندوچون ارتباط است (ون­لیوون، 1395: 188-189). متن­ها و گفتمان­ها از نظام­های گوناگون نشانه­ای استفاده می­کنند. این نظام­های نشانه­ای گوناگون با رمزگان خود امکان ارتباط و انتقال پیام­ها را میسر می­سازند (نامور مطلق، کنگرانی، 1388: 84). متن، سازمان‌دهی عناصری است که راه بیان معنای گفتمان را هموار می­سازد. پس متن سازمان‌دهی صورت بیان یا دال­ها است درحالی‌که گفتمان خود فرآیند معنا را نشانه می­رود و با محتوا و مدلول‌های معنا سروکار دارد (شعیری، 1385: 44). این پژوهش به دنبال پاسخگویی به این سؤالات است که: براساس دیدگاه ون­لیوون چه رابطه­ای میان واقعیتی اجتماعی و ساخت زبانی منجمدی که قدرت دارد و می­تواند سبب گستردگی معنا در زبان بشود وجود دارد؟ دیگر اینکه، گفتمان­های برساخته از کردارهای اجتماعی از دیدگاه نشانه-معناشناسی، چگونه گفتمان­هایی هستند؟ و پس از قرار گرفتن اصطلاح در متن کلامی، بر اساس رویکرد دلوز (1987)، معنا چگونه شکل می­گیرد؟ فرضیه­های پژوهش به ترتیب از این قرارند: اصطلاحات زبانی[3] گفتمان­هایی برگرفته از کردارهای اجتماعی­اند و این گفتمان­های برگرفته از کردارهای اجتماعی، گفتمان­هایی کنش­محورند و معنا از طریق ارزش­گذاری و ارزش­زدایی، تغییر شناخت و ایجاد عمق و حجم معنایی حاصل می­شود. برای ارزیابی فرضیه­های مطرح‌شده و پاسخ دادن به سؤالات، تعداد ده اصطلاح زبان فارسی به‌طور تصادفی از جلد اول کتاب «ریشه­های تاریخی امثال و حِکم» تألیف مهدی پرتوی­ آملی انتخاب شدند که به همراه تحلیل، براساس رویکرد ون­لیوون مبنی بر تبدیل واقعیت به گفتمان، رویکرد شعیری در زمینه نظام­های گفتمانی و در نهایت، دیدگاه دلوز[4] (1987) در بخش تحلیل داده­ها گنجانده شده­اند.

 

  1. پیشینۀ پژوهش

به‌رغم اهمیت حوزۀ نشانه‌شناسی در مباحث زبانی، متأسفانه پژوهش‌های زبانی در این حوزه بسیار محدودند و این مسئله در یافتن پیشینۀ کاملاً مرتبط با موضوع بحث حاضر مشهود است. لذا در این بخش با توجه به اینکه پیشینۀ کاملاً مرتبطی در چارچوب‌های موردبررسی یافت نشد، صرفاً به ذکر چند پژوهش در زمینۀ اصطلاحات زبانی بسنده شده است. با توجه به پایگاه اجتماعی شکل‌گیری اصطلاحات زبانی، نقش گویشوران خلاق در ایجاد تغییرات گفتمانی بر روی این ساخت‌ها و شیوۀ ریزومی تسری آن‌ها در نظام نشانه‌ای و گفتمانی زبان، بررسی آن‌ها از منظر رویکردهای به‌کاررفته در این پژوهش ضروری به نظر می‌رسد.

اومازیک[5] (2008)، نقش دو نظریۀ شناختی یعنی یکپارچگی مفهومی[6] و نظریۀ استعاره را در پردازش اصطلاحات زبانی بررسی کرده است با این نتیجه­گیری که این دو نظریه مکمل یکدیگرند؛ به این صورت که نظریۀ استعاره در توجیه پردازش دامنۀ وسیعی از واحدهای قراردادی اصطلاحی و نظریۀ یکپارچگی مفهومی در تحلیل واحدهای اصطلاحی تغییر یافته[7] به‌صورت زایا عمل می­کنند. راسخ­مهند و شمس­الدینی (1391) با بررسی اصطلاحات زبان فارسی مشخص کردند که عواملی مانند بخش­پذیری معنایی، استعاره، مجاز و دانش متعارف در تعیین معنای اصطلاحات دخیل­اند. ایشان اصطلاحات زبان فارسی را به دو گروه عبارات ترکیبی اصطلاحی که در آن­ها نوعی ارتباط یک­به­یک میان اجزای صوری اصطلاح و اجزای معنایی آن وجود دارد و عبارات اصطلاحی که در آن­ها برقراری ارتباط میان اجزای صوری و معنایی امکان­پذیر نیست، دسته­بندی کردند. آزاد و منشی‌زاده (1394) با معرفی مهم‌ترین مدل‌های روانشناختی زبان در رابطه با فرآیند درک اصطلاح، کارایی آن‌ها را در تبیین ویژگی‌های معناشناختی اصطلاحات زبان فارسی مورد بررسی قرار داده‌اند و دریافته‌اند که هیچ‌یک از این رویکردها به‌تنهایی نمی‌توانند تبیینی قابل‌قبول از روند پردازش عبارات اصطلاحی در زبان فارسی ارائه کنند.

 

  1. 3. چارچوب نظری

جهت ارزیابی فرضیات این پژوهش و پاسخ دادن به سؤالات آن، از سه دیدگاه نظری کمک گرفته شده است: رویکرد نشانه­شناسی اجتماعی تئوون لیوون: گفتمان برساخته­ای از کردار اجتماعی[8]، رویکرد شعیری در زمینه نظام­های گفتمانی و بالاخره رویکرد ژیل دلوز در زمینه ساختارهای ریزومی[9].

 

3- 1. نشانه­شناسی اجتماعی: گفتمان به مثابۀ برساختۀ کردار اجتماعی

به اعتقاد ون­لیوون (1395) گفتمان­های ما یعنی دانش ما از جهان، نهایتاً محصول اعمال هستند. کنش­های ما ابزارهایی را برای درک دنیای اطرافمان در اختیار ما قرار می­دهند. تمام گفتمان­ها از روی کردارهای اجتماعی الگوبرداری می­شوند و ادراک ما همیشه ریشه در اعمال ما دارد؛ اما گفتمان­ها این کردارها را به شیوه­هایی تغییر می­دهند که از علایق مطرح در بافت اجتماعی خاصی حمایت می­کنند. گفتمان­ها هرگز تنها دربارۀ آنچه انجام می­دهیم نیستند، بلکه دربارۀ چرایی انجام آن هم هستند. گفتمان­هایی که از آن‌ها برای بازنمایی کردارهای اجتماعی استفاده می­کنیم گونه­هایی از همان کردارها به اضافۀ ایده­ها و نگرش­ها منضم به آن­ها در بافت­هایی که آن­ها را به کار می­گیریم هستند. این ایده­ها و نگرش‌ها از سه نوع‌اند: ارزیابی­ها[10]، اهداف (گفتمان­های متفاوت می­توانند اهداف متفاوتی را به کرداری مشابه نسبت دهند) و موجه­سازی­ها[11] (دلایل اینکه چرا چیزهای خاصی می­بایست به شیوه­های خاص و توسط افراد خاصی انجام شود). برخی گفتمان­ها جزئیات زیادی دربارۀ کنش­های عملی کردار {موردنظر} دارند. گفتمان­های دیگر تنها حاوی دانشی کلی و مبهم از کنش کردار هستند و روی ارزیابی­ها و یا اهداف و موجه­سازی­ها متمرکز می­شوند. ون­لیوون (1395) در پاسخ به این سؤال که «چگونه واقعیت می­تواند به صورت گفتمان درآید؟» ابتدا فهرستی از عناصر کردار اجتماعی را ارائه می­دهد- البته بیان می­کند که لزومی ندارد تا گفتمانی دربارۀ یک کردار مشخص تمام عناصر آن کردار را در خود داشته باشد- و سپس چهار نوع تغییر اساسی که در این فرآیند رخ می­دهند را برمی­شمارد که عبارت‌اند از کنارگذاری[12]، بازآرایی[13]، افزایش و جایگزینی[14]. منظور از کنارگذاری این است که گفتمان می­تواند عناصری از کردار اجتماعی، مثل انواع بخصوصی از کنشگران را کنار بگذارد. منظور از بازآرایی این است که گفتمان­ها می­توانند کردارهای اجتماعی از نو بیارایند، مثل مواردی که گفتمان عناصری را «زمان­زدایی» می­کند که در واقعیت نظم خاصی دارند، یا زمانی که ترتیب خاصی را بر کنش­هایی که در واقعیت نیازی به هیچ ترتیب خاصی ندارند، تحمیل می­کند. در تغییر از نوع افزایش، گفتمان­ها می­توانند عناصری – خاصه ارزیابی­ها، اهداف و موجه­سازی­هایی- را به بازنمایی بیفزایند. اصطلاح جایگزینی به این واقعیت اشاره دارد که گفتمان­ها مفاهیمی را جایگزین عناصر عینی کردارهای اجتماعی واقعی می­کنند. در این فرآیند [عناصر] عینی می­توانند به‌صورت انتزاعی درآیند (جداسازی)، عناصر خاص به عناصر عام تبدیل شوند (تعمیم) و "انجام دادن" به "بودن" تبدیل شود (عینیت­بخشی[15]). عناصری که ون­لیوون (1395) بخشی از کردار اجتماعی می­داند عبارت‌اند از: کنش­ها[16]؛ یعنی کارهایی که مردم انجام می­دهند و فعالیت­هایی که کردار اجتماعی را می­­سازند و نیز ترتیب تقویمی آن­ها. روش؛ به شیوۀ انجام برخی یا تمام کنش­ها اشاره دارد. کنشگران؛ کنشگران عبارت‌اند از انسان­ها- و گاهی هم حیواناتِ- حاضر در کردار اجتماعی و نقش­های متفاوتی که کنشگران بر عهده می­گیرند. نمایش؛ یعنی شیوۀ لباس پوشیدن و آراسته شدن کنشگران. منابع؛ یعنی ابزارها و مصالح لازم برای انجام یک کردار اجتماعی. زمان­ها؛ کردارهای اجتماعی ضرورتاً زمان­مند هستند- در زمان مشخص روی می­دهند و برای مدت زمان خاصی ادامه می­یابند. فضاها؛ عنصر عینی و پایانیِ کردار اجتماعی فضا یا فضاهایی است که کنش در آن رخ می­دهد که شامل شیوۀ آراستن این فضاها برای عملی کردن کردارها هم می­شود (ون‌لیوون، 1395: 203-219). ون­لیوون (1395) با اشاره به مفهوم گفتمان از نگاه فوکو (1977) که گفتمان­ها را دانش­های به لحاظ اجتماعی برساخته در باب برخی ابعاد واقعیت تعریف می­کند، می­نویسد که منظور از «به لحاظ اجتماعی برساخته» این است که این دانش­ها در بافت­های اجتماعی بخصوص و به شیوه­هایی به وجود آمده­اند که با علایق کنشگران اجتماعی حاضر در این بافت­ها سازگار هستند. گفتمان­ها منابعی برای بازنمایی، یعنی دانش­هایی دربارۀ برخی ابعاد واقعیت هستند که می­توان هنگام بازنمایی آن بُعدِ واقعیت، از آن­ها کمک گرفت. گفتمان­ها آنچه را که می­توانیم دربارۀ بُعد مشخصی از واقعیت بگوییم تعیین نمی­کنند، با این وجود، نمی­توانیم بدون آن­ها هیچ امری را بازنماییم؛ بنابراین به‌عنوان چارچوبی برای درک امور به آن­ها نیاز داریم. گفتمان­ها متکثر هستند. گفتمان­های متفاوت، یعنی شیوه­های متفاوتی برای درک بُعد مشابهی از واقعیت، می­تواند وجود داشته باشد که چیزهای متفاوتی را لحاظ کرده یا کنار گذاشته و علایق متفاوتی را نمایندگی می­کنند. شواهد وجود گفتمانی مفروض در خود متون، چه گفتاری و چه نوشتاری، وجود دارد و / یا {این شواهد} به وسیلۀ شیوه­های نشانه­شناختی دیگر بیان می­شود. به ویژه این شواهد از شباهت بین چیزهایی که در متون مختلف دربارۀ بُعد مشابهی از واقعیت گفته و نوشته می­شود سرچشمه می­گیرد. بر پایۀ چنین عبارت­های مشابهی که در متون مختلف تکرار یا بازگویی و به شیوه­های متفاوت در آن­ها توزیع شده، می­توانیم دانشی را که این عبارات بازمی­نمایند بازسازی کنیم (ون‌لیوون، 1395: 189-191(.

 

3- 2. نظام­های گفتمانی

به باور شعیری (1394) گفتمان از دیدگاه نشانه- معناشناختی کنشی است که شکل­گیری آن مبتنی بر چهار عامل اساسی است که عبارت‌اند از جهت­مندی[17]، موضع­داری[18]، زاویۀ دید[19] و روی­آورد[20]. جهت­مندی، مسیر حرکت گفتمان را مشخص می­کند: گفتمان می­تواند در مسیر کمّی، کیفی، کاهشی، افزایشی، تنشی و غیره حرکت کند. موضع­داری، مبدأ شکل­گیری گفتمان را تعیین می­کند: به‌عنوان مثال گفتمان از موضع اول‌شخص مفرد و یا سوم شخص مفرد شکل می­گیرد. زاویۀ دید سبب می­گردد تا از میان ممکن­های موجود یک ممکن انتخاب و برجسته شود و بالاخره روی­آورد باعث می­شود تا کنش­گر گفتمانی به سمت ابژۀ مشخصی متمایل شود که تضمین‌کنندۀ نظام ارزشی گفتمان از طریق انتقال آگاهی ابژۀ موردنظر به کنش­گر است. پس گفتمان همواره در درون خود انرژی­هایی را ایجاد می­کند که سبب شکل­گیری روی­آورد نزد کنش­گران گفتمانی می­شود. همین روی­آوردها هستند که مسیرهای متعددی را در درون گفتمان می­گشایند. از جمله این مسیرها می­توان به چالش­های درون گفتمانی اشاره نمود. این چالش­ها سبب شکل­گیری قلمروهایی می­شوند که هریک می­توانند در راستای مقاومت در برابر دیگری و یا مماشات با او حرکت کنند. در صورت مقاومت یک قلمرو در برابر قلمروی دیگر لازم است که شرایط ایجابی تغییر کند و بر اثر ممارست در برابر آن یا شرایط جدید جایگزین آن می­شود و یا اینکه مسیر حرکتی جدید بر روی گفتمان گشوده شود. در بعضی موارد مقاومت تا جایی پیش می­رود که باعث فتح جدیدی برای کنش­گر گفتمانی می­گردد. این فتح زمانی تحقق می­یابد که یک باور جدید ایجاد شود و جای باوری کهنه را بگیرد. نباید فراموش کرد که در بعضی موارد مقاومت با مانع برخورد می­کند و از ادامۀ حرکت باز می­ماند؛ در این حالت است که گفتمان مسیر مماشات را دنبال می­نماید (شعیری، 1394: 111-112).

 

3- 2- 1. ویژگی­های گفتمان کنش­محور

شعیری (1395) هر گفتمان روایی را دارای هسته‌ای مرکزی می‌داند که می­توان آن را کُنش نامید. به محض اینکه سخن از روایت با محوریت کنشی به میان می­آید، با ابژه­هایی ارزش‌محور مواجه هستیم که کنشگرانی در پی تصاحب آن‌ها هستند. روایت‌هایی که هسته مرکزی آن‌ها را کنش تشکیل می­دهد، در اغلب موارد براساس برنامه­هایی مشخص و از قبل تعیین‌شده عمل می­کنند؛ چراکه کنشگران براساس آنچه جوامع بر مبنای کارکردهای اجتماعی و فرهنگی مشخص تبیین نموده­اند، خود را با شرایط تطبیق داده و در همان راستا حرکت می­کنند. گفتمان روایی کنش‌محور، گفتمانی است که هدف اصلی آن تغییر وضعیت اولیه یا نابسامان به وضعیتی ثانوی یا سامان­یافته است (شعیری، 1395: 19-24).

 

3- 2- 2. ویژگی­های گفتمان حسی- ادراکی

هر یک از حواس پنج‌گانه به نوبۀ خود می‌توانند فرآیندی حسی- ادراکی و به تبع آن فرایندی شناختی را رقم بزنند. برای اینکه تولید زبانی رخ دهد و فرآیند حسی- ادراکی به گفتمان تبدیل شود باید آنچه توسط حواس دریافت و درک شده‌اند در قالب زبان ریخته شود. اگر انسان نسبت به آنچه توسط حواس، حس و دریافت کرده است هیچ‌گونه قضاوت و ارزیابی نداشته باشد دریافت او بی‌معنا است؛ اما هرگونه قضاوت و ارزیابی در مورد آنچه توسط حواس دریافت شده‌اند دریافت را معنادار می‌کنند. حال اگر او ارزیابی خود نسبت به پدیده‌ای که با حواس خود دریافت کرده است را در قالب زبان ریخته و به دیگران منتقل کند، گفتمانی حسی- ادراکی را شکل داده است. حال اگر یک تجربۀ حسی- ادراکی بتواند بر شناختی که قبلاً از یک پدیده حاصل شده بود تأثیر بگذارد و آن را تغییر دهد و این تغییر در گفتمانی بازنمود شود، گفتمان ایجاد شده گفتمانی شناختی خواهد بود. شعیری (1385) معتقد است که تولید زبانی ریشه در نوع دیدن یا حس کردن دارد. زبان استوار بر احساس و ادراک است و توانایی برهم ریختن، تجدیدنظر کردن، از نو ساختن، به‌گونه‌ای دیگر جلوه دادن یا بازسازی نمودن را دارد. این همان چیزی است که آن را «گفتمانه[21]» نامیدیم (شعیری، 1385: 88). گفتمانه، نوعی عمل سخن گفتن است که اَشکال زبانی موجود، آشنا و تکراری را دگرگون ساخته و اَشکال زبانی متفاوت و غیرقابل تصوری را جایگزین آن‌ها می­سازد. راه رسیدن به گفتمانه عبور از گفتمان است؛ یعنی اینکه هر گفتمانه تکیه‌بر گفتمانی دارد که به‌واسطۀ هنجارگریزی و ایجاد شکاف در گونه­های زبانی رایج، راه را به سوی گفتمانی منحصربه‌فرد گشوده است (شعیری،1385: 48). هرچه احساس و ادراک قوی­تر و شخصی­تر باشد، کشش به سوی گفتمانه و تحول­پذیری گونۀ زبانی قوی­تر است؛ و هرچه استعمال زبانی محافظه­کارتر و احساس و ادراک فرمان‌بردارتر باشد، کشش به سوی رمزگان بیشتر است؛ اما گذشت زمان و تکرار قادرند هر گفتمانه­ای را تبدیل به نوعی استعمال زبانی کنند (شعیری، 1385: 89).

 

3- 2- 3. ویژگی­های گفتمان شناخت­محور

به اعتقاد شعیری (1385)، از منظر گفتمان شناخت جریانی فعال است که موجب بروز راهکارها یا شگردهای زبانی می‌گردد. این شگردها دائماً در حال تولید، تکثیر، جابجایی، دگرگونی، حذف، جایگزینی یا زایش گونه‌های شناختی دیگر هستند. بر این اساس، دیگر نمی‌توان شناخت را فقط عنصری برای انتقال اطلاعات دانست؛ بلکه باید آن را جریانی دانست که با تأثیرگذاری بر اطلاعات، منحرف یا کامل نمودن آن یا تغییر جهت دادن در چرخۀ انتقالی آن عمل می‌نماید. آنچه در بسیاری از گفتمان‌ها اتفاق می­افتد، توقف یک گونۀ شناختی و تغییر جهت آن در راستای چگونگی دستیابی «گفته­یاب» به همان گونۀ شناختی به شکل دیگر و یا گونۀ شناختی برتر دیگری است. شناخت در تولیدات زبانی و اعمال گفتمانی، یعنی تأثیرگذاری بر شناختی به ثبت رسیده و بر هم ریختن گونه­های شناختی رایج برای ایجاد شکلی جدید یا گونه­ای متفاوت از شناختِ همان چیز. شناخت زمانی ایجاد می­شود که ما نسبت به چیزی آگاهی کسب می­نماییم یا از آن مطلع می­شویم. در زبان افعال زیادی می­توان یافت که دارای بار شناختی هستند اما مهم­ترین فعلی که به طور مستقیم با مسئلۀ شناخت مرتبط است، فعل «دانستن» است. در تمام واژه­های مربوط به شناخت یک نکتۀ بدیهی وجود دارد و آن این است که از موضوع یا چیزی شناخت حاصل می­گردد. پس شناخت دارای موضوعی است که در چرخۀ ارتباطی قرار گرفته و از عاملی به عامل دیگر منتقل می­گردد. یک موضوع زمانی در چرخۀ ارتباطی قرار می­گیرد که ارزش مبادله را داشته باشد. شناخت را باید برحسب نوع آن تعریف نمود. شناخت فنی: شناختی است که بر کنش استوار است. به همین دلیل می­توان آن را گونۀ شناختیِ کنشی نامید. شناخت کنشی شناختی است که دارای سیر منطقی است؛ از جنبۀ استدلالی برخوردار است و دارای مراحل خاص است. شناخت اسطوره­ای: شناختی است که تعیین‌کنندۀ شرایط حضور یا گونۀ زیستی ما در مقابل یک موضوع یا جریان است. به همین دلیل است که می­توان آن را شناختی شوشی نامید. این نوع «شناخت» با «شدن» ما در ارتباط مستقیم است و به همین دلیل ما آن را شوشی می‌خوانیم. پس شناخت اسطوره‌ای به جای آن که دانش‌آفرین باشد، باورآفرین است؛ جنس آن رخدادی است. در حالی که شناخت کنشی دارای جنسی ترتیبی یا برنامه‌ای است (شعیری، 1385: 51-55).

 

3- 3. رویکرد دلوز

 به گفتۀ دستغیب (1386) دلوز و گتاری زبان را به‌عنوان ردیفی از نظم کلمه‌ها که در زمانی داده شده، در محیطی داده‌شده جاری است، مشخص می‌سازند. مراد آن‌ها از نظم کلمه یا عملکرد مسلط و رابطۀ بین گزاره‌ها و رویدادها استحاله‌های معنوی است. رویدادها استحاله‌هایی معنوی‌اند که در گزاره‌ها بیان و به اجسام نسبت داده می‌شوند. تا جایی که زبان استحاله‌های معنوی را بیان می‌دارد صرفاً جهان را نمایش نمی‌دهد بلکه بر آن اثر می‌گذارد و به شیوه‌های خاصی در آن مداخله می‌کند (دستغیب، 1386: 42-43).

تفکر ریزومی نوعی نگاه انتقادی به سنت فلسفۀ غرب است که توسط ژیل دلوز پایه­ریزی شده است. او ساختار درختی، عمودی و تجویزی تفکر که بر پایۀ «بودن» بنا شده بود را نقد کرده و ساختاری افقی، شبکه­ای و در حال «شدن» را مبنای تفکر و شناخت در نظر می­گیرد و از استعارۀ ریزوم برای این نوع تفکر استفاده می­کند.

مفهوم «صیرورت» یا «شدن» از جمله مؤلفه‌های اصلی در فلسفۀ دلوز است. «شدن» در ذات خود بیانگر گسست، حرکت، کوچ و تغییر است. دلوز همچنین ساختار سلسله‌مراتبی و دوگانه که بیانگر بودن، وحدت، کلیت و سلطه‌گری است را نفی می‌کند. بر همین اساس، درخت دستوری چامسکی را که از گرۀ جمله شروع می‌شود و با انشعابات دوگانه پیش می‌رود را نقد می‌کند و عقیده دارد که «این نظام فکری هرگز کثرت را درک نکرده است» (Deleuze & Guattri, 1987: 5). دلوز در اصل اتصال و عدم تجانس (ناهمگونی)، مدل درخت‌واره‌ای چامسکی را براساس گفتمان قدرت‌مدار تفسیر می‌کند و مدعی است که ریزوم پیوندی با ویژگی‌های زبان‌شناسانه ندارد (رامین­نیا، 1394: 42).

 

3- 3- 1. رویکرد ریزومی

دلوز و گتاری چند اصل را به‌عنوان خصوصیات ریزوم برمی­شمارند که عبارت‌اند از:

اصل اتصال و ناهمگونی: بر این اساس، هر نقطه از ریزوم می­تواند به هر نقطۀ دیگری از ریزوم متصل شود (Deleuze & Guattri, 1987: 7). فلسفۀ دلوز بر اتصال اشکال جداشده تأکید می­کند. این اتصال، پیوند میان روابط است نه پیوند میان این­همانی و هویت­های متفاوت (رامین­نیا، 1394: 42).

اصل بس­گانگی: هیچ یگانگی و وحدتی که به‌عنوان محوری اصلی در ابژه به کار بیاید یا به سوژه منشعب شود، وجود ندارد. همۀ چندگانگی­ها مسطح­اند از این لحاظ که همۀ ابعاد اطرافشان را پر و اشغال می­کنند.

اصل گسست غیر دلالت­گر: ریزوم ممکن است در نقطه­ای فرضی شکسته شود اما مجدداً در یکی از خطوط قبلی یا در خطوطی جدید از سر گرفته می­شود (Deleuze & Guattri, 1987: 9). ریزوم از فلات­های مسطح تشکیل شده که پیوندی افقی دارند و در این کارکرد دلالتی معین و همیشگی را نمی­توان به آن­ها تحمیل کرد (رامین­نیا، 1394: 45).

اصل نقشه­نگاری و عکس­برگردان: دلوز ریزوم را نقشه می­داند. به گفتۀ او همۀ ابعاد نقشه باز هستند و قابلیت اتصال دارند (Deleuze & Guattri, 1987: 12).

 

3- 3- 2. رویکرد شبکه­ای

به باور شورچه (1400)، برای دلوز یک مفهوم فلسفی هرگز در انزوا عمل نمی­کند بلکه معنای خود را در ارتباط با دیگر درک­ها به شیوه­های خلاقانه و اغلب غیرقابل‌پیش‌بینی کسب می­کند. این نوع «در ارتباط بودن با[22]» سبب ایجاد «آژانسمان[23]» و کلیت برآینده می­شود. به‌طور کلی، آژانسمان اشاره به یک ویژگی در حال شدن (فرآیندی) دارد که به مثابۀ یک کلیت برآینده از مجموعۀ روابط متقابل و در هم‌بافته بین مؤلفه‌ها و یا قسمت­های ناهمگن (اشیاء یا معانی) به وجود می­آید. دلیل ترجیح دلوز و گتاری برای استفاده از واژۀ «آژانسمان» این است که چنین مفهومی سبب ارائۀ یک منطق جایگزین برای «وحدت­ها» یا «کلیت­ها» در معنای متداول آن می­شود. تفاوت «کلیت» با «آژانسمان» در نوع رابطه­ای است که بین اجزاء یا بخش­ها وجود دارد به‌طوری‌که در «کلیت»، ویژگی اجزاء وابسته به روابط درونی آن­هاست. زمانی که یک جزء از کلیت جدا می­شود، دیگر آن ویژگی که در کلیت پیدا می­کند را نخواهد داشت؛ اما «آژانسمان» قابل ترکیب­زدایی است و اجزای آن قابل جدا شدن از یکدیگرند. آن­ها دارای روابط بیرونی هستند و از یک «آژانسمان» به «آژانسمان» دیگر حرکت می­کنند یا جابجا می­شوند. از سوی دیگر، استفاده از مفهوم «آژانسمان» سبب تغییر تمرکز از «ذات» به سمت «رویداد[24]» می­شود. یک «آژانسمان» نه دارای ویژگی­های ذاتی، بلکه تنها ویژگی­های مشروط و منفرد و دائماً در حال شدن است. زمانی که فلسفۀ دلوزی «رویداد مبنا» است، پس جای ثابتی برای واژگان باقی نخواهد ماند؛ گویی آ­ن­ها باید همواره دوباره ابداع و معنا شوند. او مخاطب را از حالت طبیعی­اش خارج می­سازد و به سمت مواجهه­های خلاق در متن­ها، نقاشی­ها، فیلم­ها، داستان­ها و موقعیت­ها می­کشاند. بر این اساس، دلوز را باید یک متفکر «شدن­هایی» که در بینابین­ها رخ می­دهند نامید (شورچه، 1400: 6-7). نوعی از این مواجهه­های خلاق در مکان­های شبکه­ای رخ می­دهد. شعیری (1391) با اشاره به مقاله­ای از لاندوفسکی (2010) می­نویسد: مکان­های شبکه­ای یا القایی[25] مکان­هایی هستند که در پی متقاعد نمودن سوژه هستند تا باوری را نسبت به چیزی در او ایجاد کنند. به همین دلیل می­توان آن­ها را مکان­های باورانگیز نیز نامید؛ یعنی مکان، خود، به سوژه­ای تبدیل می­شود که سوژه­ای دیگر (درون­متنی یا برون­متنی) را در تعامل با خود قرار داده و به نحوی تلاش دارد تا او را نسبت به آنچه که خود در نظر دارد، متقاعد نموده و به این ترتیب نظر او را به نفع خود تغییر دهد. پس چنین مکان­هایی دارای ارزش­هایی هستند که درصدد القا یا تعمیم آن به دیگری می­باشند (شعیری، 1391: 219).

 

3- 3- 3. رویکرد پازلی/ نقشه­وار

به گفتۀ دلوز، نقشه قابل جدا شدن، برگشت­پذیر و مستعد تغییر مداوم است. نقشه می­تواند توسط هر فرد، گروه یا تشکل اجتماعی پاره شود، واژگون شود، با هر نوع آرایشی منطبق شود و دوباره به کار گرفته شود (Deleuze & Guattri, 1987: 12). نجومیان (1384: 216-217) در مورد نقشه می­نویسد، جنس دلالت آن از نوع فضا یا مکان است. نقشه به کلیت رابطۀ مسیرها توجه دارد و دلالت به راه­یابی و جهت­یابی دارد.

 

  1. روش انجام تحقیق

این پژوهش به روش تحلیلی و براساس رویکرد نشانه­شناسی اجتماعی ون­لیوون (1395) در زمینۀ تبدیل واقعیت به گفتمان، رویکرد نشانه- معناشناختی شعیری در زمینۀ نظام­های گفتمانی و درنهایت دیدگاه ژیل دلوز درزمینۀ تفکر ریزومی انجام شده است. اصطلاحات زبانی نشانه‌هایی زبانی‌اند و ماحصل خلاقیت گویشوران، اتفاقات و رویدادهای پیرامون آن‌ها، فرهنگ و تعاملات اجتماعی و گفتمانی آن‌ها هستند؛ بنابراین، با توجه به نقش گویشوران زبان، حوزه‌های فرهنگی و اجتماعی در شکل‌گیری گفتمان‌های میان آن‌ها و تسری این گفتمان‌ها از حوزه‌های مشخص به سایر حوزه‌ها، رویکردهای نامبرده انتخاب شدند. پیکرۀ مورد تحلیل شامل 10 اصطلاح است که از کتاب «ریشه­های تاریخی امثال و حِکم» تألیف مهدی پرتوی آملی (1391) و از میان اصطلاحات پرکاربرد امروزی انتخاب شده­اند. علت انتخاب این کتاب، جامع بودن آن و توجه دقیق مؤلف به تألیفات گذشتگان در این حوزه بوده است. (اصطلاحات عبارت بودند از:»بز بیاری»، «به کرسی نشاندن حرف»، «از کوره در رفتن»، «بل گرفتن»، «پته­اش روی آب افتاد»، «آتش بیار معرکه»، «آب پاکی روی دست کسی ریختن»، «آب زیر کاه»، «حرف مفت نزدن» و «جنگ زرگری»). به منظور بررسی و تحلیل اصطلاحات منتخب، عناصر کردار اجتماعی و چگونگی تبدیل هر کردار به گفتمان اصطلاحی، نوع گفتمان برساخته از کردار اجتماعی و معنامندی اصطلاحات براساس رویکردهای مذکور، ارزیابی شده­اند.

 

  1. تحلیل داده­ها

در ابتدای روند اصطلاح­سازی نوعی خلاقیت و آشنایی­زدایی اتفاق می­افتد؛ کنشگر تصمیم می­گیرد تا با استفاده از خلاقیت خود گفتمان مرتبط با کارکردی اجتماعی را از وضعیت ایجابی خارج کرده و آن را به سمت پویایی ببرد. برای نیل به این هدف، کنشگر با تغییر در روی­آورندگی، جهت­مندی و بعضاً زاویۀ دید و موضع­داری تلاش می­کند وضعیت ایجابی گفتمان را تغییر دهد و کنشگر مقابل را تحت تأثیر قرار داده و او را با خود همسو کند. پس در اینجا شاهد ممارستی گفتمانی برای تغییر در گفتمانی ایجابی و تثبیت‌شده هستیم که در روند شکل‌گیری اصطلاحات زبانی این ممارست منجر به مماشات گفتمانی شده است و نهایتاً این مماشات، مجدداً وضعیتی ایجابی را رقم می­زند که به شکل اصطلاحات پیش‌ساختۀ زبانی­ بروز می­کنند؛ بنابراین، دو قلمرو گفتمانی به وجود می­آید: یکی قلمرویی برگرفته از کرداری اجتماعی (گفتمان 1) و دیگری قلمرویی متأثر از خلاقیت کنشگران (گفتمان 2). رابطۀ دیالکتیک بین این دو قلمرو سبب ایجاد ارزش جدید برای گفتمان اول می­شود؛ یعنی، نشانۀ زبانی­ای که فقط در یک بافت خاص به کار می­رفت از طریق استحاله­ای شناختی دچار گستردگی در کاربرد می‌شود و به سمت استعاره شدن پیش می­رود. ون لیوون (1395) استعاره را اصل کلیدیِ نوآوریِ نشانه­شناختی می‌داند و معتقد است که جوهر استعاره مفهوم «انتقال[26]» است، انتقال چیزی از جایی به جای دیگر براساس شباهت بین دو «مکان» (ون‌لیوون، 1395: 74). در شکل­گیری اصطلاحات زبانی از کردارهای اجتماعی، این انتقال به شکل عبور از «بودن» به سمت «شدن» صورت می­پذیرد. به این ترتیب که سوژۀ اجتماعی خلاق از وحدت و همانندی می­گذرد و در آنچه همه بر سر آن وحدت نظر دارند گسست و تغییر ایجاد کرده، گفتمان را به حوزه‌ای دیگر منتقل می­کند و در این رهگذر سایر سوژه­ها را نیز با خود همراه می­کند. این گسترش و فراتر رفتن از حوزۀ کاربردی مشخص به سمت حوزه­های جدید و ناهمگون و برقراری اتصال میان آن­ها، ساختاری شبکه­ای و همپایه را رقم می­زند و به این ترتیب مفهومی شکل می­گیرد که رفته­رفته رابطۀ متناظر عینی و ذهنی گذشته را با مصداق بیرونی (عالم واقع) از دست می­دهد و توانایی اتصال به حوزه­های جدید را پیدا می­کند و متکثر می­شود. این فاصله گرفتن و گسست از یک حوزه، برنامه­ریزی شده و براساس دلالت قبلی نیست بلکه حوزۀ جدید به صورت سوژه­ای فعال به تعامل ارزشی با حوزۀ قبلی می­پردازد. پس گسستی ریزوماتیک و غیر دلالت­گر سبب ایجاد ارتباطی شبکه­ای می­شود. به این ترتیب، حوزۀ اول و حوزه­های دیگر به صورت قطعات یک پازل در کنار هم قرار می­گیرند و ساخت قالبی و پیش‌ساختۀ اصطلاح زبانی شکل می­گیرد؛ اما سؤال اینجاست که کدام بخش از کردار و یا گفتمان مرتبط با آن این مسیر را طی کرده و به اصطلاح زبانی تبدیل می­شود؟ بررسی نمونه­های مورد تحلیل نشان می­دهد که آن بخشی که سبب ایجاد نوعی گسست در روند طبیعی و پیوستۀ یک کردار و به تبع آن گفتمان، شده یا به نوعی از هنجار فاصله گرفته است، تبدیل به اصطلاح شده و گویی آن بخش نقطۀ عطفی است که پس از آن روند شکل­گیری معنا دستخوش تغییر می­شود. مثلاً در کردار مربوط به اصطلاح «آب پاکی روی دست کسی ریختن»، آب پاکی پایان‌دهندۀ ناپاکی است و پس از آن پاکیزگی آغاز می­شود. در کردار مربوط به «آب زیر کاه»، پوشاندن سطح آب باتلاق نوعی فاصله گرفتن از روند عادی و هنجار مبارزه در جنگ است. در کردار مربوط به «بز بیاری»، بز آوردن سبب باختن بازیکن و پایان یافتن حضور او در بازی می­شود. در کردار مربوط به اصطلاح «پتۀ کسی روی آب افتادن»، افتادن پته بر روی آب سبب فاش شدن یک راز و بی­آبرو شدن و نشان‌دهندۀ فاصله گرفتن از هنجاری اجتماعی و اخلاقی است. در کردار مربوط به «حرف مفت نزدن»، شاهد نوعی گسست در روند اصلی و ابتدایی کردار بودیم؛ به این صورت که ابتدا تلگراف زدن رایگان بود و ناگهان دستور داده شد که «دیگر حرف مفت قبول نمی­شود. برای روشن­تر شدن مطلب، تحلیل پنج مورد از اصطلاحات ارائه می­شود.

 

5- 1. اصطلاحات مبتنی بر بستر کنشی

5- 1- 1. بزبیاری

این اصطلاح زبانی از کردار اجتماعی یک طبقۀ اجتماعی خاص در دوره­ای از زمان سرچشمه گرفته است. کنشگران این کردار اجتماعی از طبقۀ پایین اجتماع بودند، کنش آن­ها بازی سه قاپ و ابزار لازم برای انجام آن، سه قاپ با نام­های مختلف بوده است. لباس و فضای مشخصی برای انجام این بازی وجود نداشته است. روش انجام بازی به این شکل بوده است که حریفان به‌طور چمباتمه بر روی زمین می­نشستند و سه قاپ را در لای انگشتان دست راست خود قرار می­دادند و در یک زمان بر زمین می­انداختند؛ بنابراین، آنچه در برد و باخت این بازی اهمیت داشته است همزمانی شکل­های سه قاپ ریخته شده بوده است و آن اَشکالی که موجب باخت بازیکن می­شده را «بُز» می­نامیدند. پس بز آوردن نشان‌دهندۀ زمان باخت یک بازیکن بوده است. از این کردار اجتماعی کنش­ها، کنشگران، روش و منابع کنار گذاشته شده­اند اما عنصر زمان که نشان­دهندۀ زمانِ رخداد بدشانسی است در اصطلاح حاصل از آن حفظ شده است و به‌صورت نگرشی از نوع موجه­سازی (یعنی بد آوردن و باختن به علت همزمان شدن اَشکال خاصی)، به اصطلاح زبانی اضافه شده است. تغییر دیگری که در روند تبدیل کردار اجتماعی به اصطلاح مذکور رخ داده است جایگزینی مفهوم انتزاعی «بدشانسی آوردن» به جای کنش عینی باختن در کردار اصلی است که این جایگزینی از طریق جداسازی یکی از ویژگی­های کردار اجتماعی مورد بحث (یعنی باختن) و افزودن آن به اصطلاحِ ایجادشده، شکل گرفته است. از سوی دیگر، با توجه به اینکه انجام این بازی براساس برنامه­ای مشخص صورت می­گیرد و کنشگران به دنبال کسب امتیاز به‌عنوان ابژه­ای ارزشی­­اند و رسیدن به هدف، یعنی برنده شدن، سبب تغییر وضعیت و در نتیجه تغییر معنا می­شود بنابراین، می­توان گفت که خاستگاه این اصطلاح، گفتمانی کنشی است که ریشه در رویدادی اجتماعی و قواعد قراردادی آن دارد.

 

5- 2. اصطلاحات مبتنی بر بستر حسی- ادراکی

5- 2- 1. پته­اش روی آب افتاد

این اصطلاح ریشه در کنشی اجتماعی دارد که در گذشته در شهرها و روستاها انجام می­شده و دلیلش نبودن لوله­کشی آب بوده است. کنشگران همۀ مردم شهر و روستا بودند و ابزار لازم برای انجام آن، سد یا بند کوچکی از جنس چوب بوده که به آن «پته» می­گفتند. فضا و روش انجام کنش به این صورت بوده که هر جا لازم بوده است تا مقداری از آب چاه­ها و چشمه­ها به داخل کوچه­ها یا خانه­های مسکونی جریان پیدا کند، پته را در مسیر آب جوی کوچه­ یا خیابان قرار می­دادند و مسیر حرکت آب را به داخل کوچه یا خانۀ خاصی منحرف می­کردند؛ اما برخی افراد بودند که به حقوق دیگران تجاوز کرده و نیمه­شب با قرار دادن پتۀ خود در مسیر آب، آب نوبتی آن­ها را برای خود می­بردند. ولی گاهی فشار آب موجب می­شد که پته­شان روی آب بیفتد و به جاهای دیگر برود. در این صورت سایرین پته را بر روی آب می­دیدند و آبروی آب دزد برباد می­رفت. همان‌طور که از توضیحات برمی­آید، در این کردار اجتماعی کنش، کنشگران، روش، منابع، زمان و فضا قابل تشخیص­اند اما نمایش یا همان شیوۀ آراسته شدن کنشگران، مورد مهم و قابل‌توجهی نبوده است. در گذر از کردار اجتماعی به سوی اصطلاح زبانی، همۀ این عناصر کنار گذاشته شده­اند اما ارزیابی مربوط به کردار اجتماعی اصلی به صورت معنای ضمنی به اصطلاح افزوده شده است. به‌علاوه، یک ویژگی این کرداراجتماعی (آشکار شدن راز) از آن جدا شده است و به صورت مفهومی انتزاعی در اصطلاح جایگزین شده است. از سوی دیگر، گفتمان حاصل از کردار مذکور که خاستگاه اصطلاح است، گفتمانی حسی- ادراکی است چراکه حاوی قضاوت و ارزش­گذاری گویشوران در مورد آن پدیده است.

 

5- 3. اصطلاحات مبتنی بر بسترهای کنشی و حسی- ادراکی

5- 3- 1. آب پاکی روی دست کسی ریختن

این اصطلاح زبانی، در اصل کرداری اجتماعی بوده که ریشه در اعتقادات مذهبی کنشگران داشته است. کنشگرانی که جزئی از این کردار اجتماعی­ هستند، مسلمان‌اند. کنش آن­ها شستن یا آب کشیدن نجاست است. روش آن­ها تکرار این عمل بین سه بار تا هفت بار است. ابزار لازم برای از بین بردن نجاست عبارت‌اند از آب، زمین و آفتاب که البته مؤثرترین آن­ها آب است. فضایی که کنش شستن در آن رخ می­دهد فضایی است که دچار نجاست و ناپاکی شده است و زمان انجام این کردار اجتماعی و اعتقادی مدت زمانی است که در دین اسلام برای برطرف شدن نجاست با آب یعنی بین سه تا هفت بار در نظر گرفته شده است؛ اما در عبور از واقعیت به سمت اصطلاح، تغییراتی صورت گرفته است. پر واضح است که در این اصطلاح زبانی عقاید مذهبی کنشگران، کنش آب کشیدن شیء یا فضای نجس و روش انجام این کار کنار گذاشته شده است و تنها موردی از این کردار اجتماعی که در مفهوم اصطلاحی باقی مانده است، مورد زمان و تکرار یک موضوع است. از سوی دیگر، در این مسیر علیرغم اینکه هم در واقعیت و هم در اصطلاح، آبِ پاکی منجر به پایان یک وضعیت و شروع وضعیت جدیدی می­شود، در کردار اجتماعی اصلی وضعیتی نامطلوب پایان می­یابد و شرایط مطلوبی ایجاد می­شود درحالی‌که در اصطلاح، آنچه رخ می­دهد قطع امید و شروع ناامیدی است. پس مفهوم انتزاعیِ پایان­دهندگی، جایگزین ابژۀ عینیِ آبِ پاکی در کردار اجتماعی شده است. به‌علاوه، شاهد نوعی بازآرایی از کردار اجتماعی هستیم که در آن لزوماً تعداد دفعات تکرار کنش، مشابه آنچه در واقعیت باید باشد نیست؛ همچنین، بار معنایی مثبت این کردار اجتماعی به بار معنایی منفی در اصطلاح تغییر یافته است. از سوی دیگر، این اصطلاح هدف از انجام کردار اجتماعی اصلی که همان پایان دادن به یک وضعیت بوده را در خود حفظ کرده است. علاوه بر این باید گفت که این اصطلاح از بستری کنشی برخاسته است چراکه، با توجه به آنچه در بخش 3 بیان شد، در کردار مربوط به این اصطلاح، نوعی نقص (ناپاکی یا نجاست) باعث بروز کنشی جهت رسیدن به ابژه­ای ارزشی (شی­ء پاک) شده است و این تغییر وضعیت براساس برنامۀ مشخص و از قبل تعیین شده که ریشه در اعتقادات مذهبی دارد صورت می­گیرد. براین اساس باوری که در مورد هفتمین مرحلۀ ریختن آب بر روی موضع ناپاک به وجود آمده است سبب تغییر معنای آن نزد کنشگران شده و به‌این‌ترتیب می­توان پایگاهی حسی- ادراکی را نیز برای این گفتمان قائل شد.

 

5- 4. اصطلاحات مبتنی بر بسترهای شناختی و حسی- ادراکی

5- 4- 1. آب زیر کاه

این اصطلاح برگرفته از کنشی است که در زمان برخی از جنگ­ها مورد استفاده قرار می­گرفته؛ بنابراین، کنشگران حاضر در این کنش جنگی جوامعی بودند گرفتار جنگ که به علت ضعف و ناتوانی، جز از طریق مکر و حیله، توان مبارزه و مقابله با دشمن را نداشتند. فضایی که این کنش در آن رخ می­داده مناطق باتلاقی و نقاطی بوده­اند که شالیزار داشتند تا وجود کاه و علف سبب سوء­ظن دشمن نشود. پس منابع لازم برای انجام این کنش، وجود باتلاق­ها و کاه و علف بوده و روش انجام این عمل به این صورت بوده است که در مسیر حرکت دشمن باتلاق­هایی پراکنده و کم­عرض حفر می­شده و روی آن­ها با کاه و علف پوشیده می­شده؛ بنابراین، همۀ عناصر کردار اجتماعی به‌جز شیوه آراستن کنشگران در اینجا به چشم می­خورد. حال ببینیم در گذر از این واقعیت اجتماعی به سمت اصطلاح چه تغییراتی صورت گرفته است. همان‌طور که مشخص است علیرغم اینکه این گروه از کلمات در گذشته توصیف‌کنندۀ وضعیت یا راهبردی جنگی بوده­اند، اصطلاح زبانی «آب زیر کاه» به‌عنوان صفتی برای انسان­ها به کار می­رود و حوزۀ کاربرد آن در میان گویشوران تغییر کرده است؛ بنابراین، در فرآیند تبدیل شدن به اصطلاح زبانی، شاهد جایگزینی مفهومی انتزاعی به جای عناصر عینی یک کردار یا کنش اجتماعی هستیم. همچنین، بسیاری از عناصر حاضر در کردار اجتماعی اصلی از جمله کنش، کنشگران، فضا، منابع، زمان و حتی روش کنار گذاشته شده­اند؛ اما تغییر دیگری که در این فرآیند رخ داده این است که ارزیابی گویشوران زبان از مفهوم ضمنی حاصل از کردار اجتماعی، به اصطلاح افزوده شده است. پس این اصطلاح حاوی ارزیابی کردار اجتماعی اصلی است. به‌علاوه، با توجه به اینکه حوزۀ کاربرد این عبارت زبانی تغییر کرده است و از توصیف بافت موقعیت در زمان خاصی به توصیف ویژگی انسانی ارتقا یافته می­توان گفت که شاهد بازآرایی واقعیت در گفتمان ایجاد شده هستیم. براساس تعریفی که از بعد شناختی گفتمان ارائه شد، باید گفت که در اینجا پدیدۀ روی آب ماندنِ مواد سبکی مثل برگ و کاه و ... که سبب ایجاد شناختی ثابت در ذهن شده است تغییر جهت داده و به‌صورت دیگری در گفتمان بروز کرده است. این شناخت جدید دیگر شناختی مکانیکی نیست بلکه شناختی تعاملی است. پس می­توان گفت که این اصطلاح ریشه در گفتمانی شناخت‌محور دارد. به‌علاوه، با توجه به اینکه یک پدیدۀ طبیعی از زاویه­ای متفاوت درک شده است در نتیجه گفتمان مرتبط با آن دارای پایگاهی حسی- ادراکی هم هست.

 

5- 5. اصطلاحات مبتنی بر بسترهای کنشی و شناختی

5- 5- 1. حرف مفت

این اصطلاح برگرفته از کرداری اجتماعی است که بر اثر افتتاح تلگراف‌خانه در تهران شکل گرفت؛ به این صورت که چون کنشگران (یعنی مردم عادی) باور نمی­کردند که امکان مکالمه از فاصله­های دور وجود داشته باشد و برخی از آن­ها هم به وجود شیاطین و ارواح در سیم­های تلگراف معتقد بودند پس از استفاده از تلگراف حذر می­کردند در نتیجه حکومتِ وقت به مردم اجازه داد که چند روزی به‌صورت رایگان به دوستان و اقوام خود تلگراف بزنند تا مردم یقین کنند که تلگراف شعبده­بازی نیست. ولی پس از مدتی که مقصود دولت در جلب مشتری حاصل شد وزیر تلگراف دستور می­دهد که در ورودی تلگراف‌خانه بر کاغذی بنویسند «از امروز به بعد حرف مفت قبول نمی­شود» و برای هر کلمه مثلاً یک عباسی حق­المخابره باید پرداخت شود. از روزی که صحبت پول به میان آمد مطلب تلگرافی بیش‌ازحد فشرده و مختصر گردید. در این کردار اجتماعی کنش، کنشگران، روش، فضا و زمان مشخص است ولی شیوۀ خاصی برای آراسته شدن کنشگران مدنظر نیست. در عبور از واقعیت به اصطلاح زبانی، همۀ عناصر کردار اجتماعی به‌جز کنش (حرف زدن) و کنشگران (مردم عادی) کنار گذاشته شده­اند و به اصطلاح زبانیِ ایجاد شده، ارزیابی کردار اجتماعی اصلی افزوده شده است چراکه برای حرف­هایی که زده می­شدند باید پول پرداخت می­شد و حرف قیمت پیدا کرده بود. به‌علاوه، در این اصطلاح نوعی بازآرایی زمانی نسبت به کردار اجتماعی اصلی به چشم می­خورَد زیرا در فرآیند تبدیل این کردار به اصطلاح، کنش حرف زدن در هر دو مرحله وجود دارد فقط حرف مفت در کردار اصلی تنها زمانی معنی داشت که کنشگر در فضای تلگراف‌خانه قصد انجام کنش تلگراف زدن را داشت درحالی‌که در گفتمان اصطلاحی، زدن حرف مفت یا حرف بی­پایه و اساس و بی­ارزش در هر زمانی ممکن است. باید اضافه کرد که در این گفتمان، عینی بودن کنش پول دادن به ازای هر کلمه با مفهوم انتزاعیِ «ارزش و اهمیت حرف» جایگزین شده است. از سوی دیگر، کنش­گذار در این کنش به دنبال مجاب کردن مردم به استفاده از تلگراف برای رساندن پیام (ابژۀ ارزشی) بود و برای رسیدن به این هدف و ایجاد معنا و باوری جدید در ذهن مخاطب و به تبع آن در جامعه باید با باور خرافی آن­ها مقابله می­کرد؛ به این منظور مدتی تلگراف زدن بدون دریافت پول انجام شد تا زمانی که کنشگران مجاب شدند و هدف حاصل شد. پس می­توان گفت که بستر شکل­گیری این اصطلاح زبانی، گفتمانی کنشی است که براساس قانونی اجتماعی در دوره­ای از تاریخ شکل گرفته است. به‌علاوه، با توجه به اینکه تلگراف زدن روشی جدید برای برقراری ارتباط بود که با شیوه­های قبلی تفاوت داشت و سبب دگرگونی و حتی جایگزینی شناخت تثبیت‌شده کنشگران در مورد ارسال پیام شد پس این گفتمان شناخت محور هم بوده است.

همان‌طور که در تحلیل هر داده اشاره شد، در روند شکل­گیریِ اصطلاحات زبانی از واقعیت­های اجتماعی، هر چهار تغییری که ون­لیوون (1395) در تبدیل واقعیت به گفتمان برمی­شمارد را می­توان دید؛ اما نکته­ای که در اینجا وجود دارد این است که همان‌طور که گفته شد، ون­لیوون گفتمان­ها را دانش­هایی دربارۀ برخی ابعاد واقعیت می­داند که به کمک آن­ها می­توان بُعد خاصی از واقعیت را بازنمایی کرد. ولی آن‌طور که مشخص است، در استفاده از یک اصطلاح زبانی معمولاً  بُعدی از واقعیت بازنمایی نمی­شود بلکه براساس ارزیابی گویشوران زبان از یک موقعیت، ایشان از یک اصطلاح با مفهومی مرتبط استفاده می­کنند. از سوی دیگر به گفتۀ او گفتمان­ها متکثر هستند درحالی‌که یک اصطلاح زبانی، ساختاری مشخص و غیر قابل دخل و تصرف است که می­تواند در موقعیت­های مختلف مورد استفاده قرار بگیرد. به‌علاوه، امکان بازسازی دانشی که سبب شکل­گیری اصطلاحات زبانی شده­اند، از روی متون مختلفی (گفتاری/ نوشتاری) که این اصطلاحات در آن­ها به کار رفته­اند وجود ندارد. براین اساس، نمی­توان اصطلاحات زبانی را گفتمان به حساب آورد.

در بخش سوم پژوهش حاضر در تعریف اصطلاح نشانه- معناشناختیِ «گفتمانه» گفتیم که هنجارگریزی و دگرگونی در یک گفتمان می‌تواند منجر به ایجاد گفتمانی منحصربه‌فرد شود که در نشانه- معناشناسی، گفتمانه نامیده می‌شود. بر این اساس می‌توان گفت که اصطلاح زبانی، گفتمانه­ای است که در فرآیند شکل­گیری آن شاهد کنار گذاشته شدن برخی از عناصر کردار اجتماعی، افزایش معنای ضمنی و اهداف کاربردی، جایگزینی معنایی ضمنی به جای معنی مستقیم و بالاخره، بازآرایی کرداری اجتماعی از طریق حذف زمان کنشی از آن هستیم. همۀ این تغییرات نشان از صیرورت و گذر از «بودن» به «شدن» دارند. وقتی این گفتمانۀ اصطلاحیِ ایجاد شده، در دوره­های مختلف میان متن کلامی قرار می­گیرد سه کارکرد ریزومی، شبکه­ای و پازلی دارد:

اصطلاح به‌صورت یک ریزوم عمل می­کند و کارکرد ریزوماتیک دارد چراکه بدون هیچ دلیل قبلی و برنامه­ریزی شده­ای ایجاد گسست کرده و در جای دیگر دوباره اتصال ایجاد می­کند. این ریزوم­ها مثل یک نقشه عمل می­کنند. طبق گفتۀ دلوز (Deleuze & Guattri, 1987)، همۀ ابعاد نقشه باز هستند و قابلیت اتصال و جدا شدن دارند، برگشت­پذیر هستند و می­توانند در هر نقطه­ای (آغاز، میانه، پایان) به هر جایی وصل شوند (Deleuze & Guattri, 1987: 12). اگر بخواهیم از استعارۀ دلوز استفاده کنیم می­توانیم بگوییم که اصطلاحات، فلات­هایی هستند که در هر نقطه­ای می­توانند به جملاتی که به لحاظ معنایی دارای انسجام هستند متصل شوند؛ می­توانیم آن­ها را از جمله حذف کنیم –چراکه در زبان­ها برای اصطلاحات، جایگزین واژگانی وجود دارد و اصطلاحات زبانی خلاء واژگانی را پر نمی­کنند مثلاً وقتی می­گوییم «چشمم آب نمی­خوره که علی حرفم رو قبول کنه!» می­توانیم به جای اصطلاح «چشم آب نخوردن» از فعل «بعید بودن» استفاده کنیم؛ بنابراین، اصطلاحات زبانی کارکرد ریزومی دارند از این لحاظ که می­توانند گسست ریزوماتیک ایجاد کرده، نظم گفتمانی را بر هم زنند و مرزهای معنایی را جابجا کنند ولی به طور همزمان در حال ایجاد نوعی بینامتنیت و به این ترتیب گستردگی معنایی هستند زیرا اصطلاحات بخشی از یک گفتمان تکراری در دوره­ای از زمان هستند.

اصطلاحات زبانی در کنار عناصر ترتیبی متن کلامی قرار می­گیرند و یک آژانسمان تشکیل می­دهند و با توجه به ناهمگن بودن ساختار معنایی­شان، فرآیندی را شکل می­دهند که طی آن شناخت کنشی که ناشی از تمرکز بر ذات کلمات و معنای اشاری[27] آن­ها است را به سمت رویداد و شناخت شوشی می­برد. هاتفی (1399) معتقد است که آنچه باعث عبور متن از وضعیت گفتمانی و شناختی متعارف می­شود، درهم‌ریزی بیش‌ازحد مرزهایی است که براساس آن­ها می­توانیم نظام تمایزها را رعایت کنیم اگر این مرزها برداشته شوند، دیگر از تمایز و شناخت نمی­توان سخن گفت ) هاتفی، 1399: 149). او از بین رفتن بیش از پیش «تمایز» را باعث از بین رفتن شالودۀ «گفتمان» و آمادگی گفتمان برای «عبور از خود» می­داند. با «درونی شدن گفتمان»، «وضعیت شبکه­ای» و «وضعیت تراگفتمانی» رخ می­دهد (هاتفی، 1399: 207). اصطلاحات کارکرد شبکه­ای دارند زیرا وقتی یک اصطلاح در دل یک متن کلامی قرار می­گیرد به تعامل با آن می­پردازد؛ در جریان این تعامل، اصطلاح زبانی ارزش خود را که ناشی از ارزیابی، قضاوت و باور تاریخی گویشوران زبان بوده است، با متن کلامی به اشتراک می­گذارد و ارزشش را به آن القا می­کند. به این ترتیب، سبب تغییر در شناخت کنشی، فنی و روایی حاصل از متن کلامی و تبدیل آن به شناخت شوشی و ایجاد باوری نو می­شود.

اصطلاحات کارکرد پازلی دارند زیرا گروهی کلمه هستند که به‌صورت قالبی و نقشه­وار و مانند قطعه­ای از یک پازل در جایی از متن کلامی قرار می­گیرند و کمک به اتصال مجدد متن و شکل­گیری کلیت معنایی –از طریق رفت‌وبرگشت‌های معنایی و شناختی میان اجزای اصطلاح و اجزای متن کلامی- می­کنند. در حقیقت، این گروه واژگانیِ قالبی، از دیدگاه شناختی و انسجام معنایی، در سطح، هیچ ارزش مشخصی ندارند اما در متن کلامی عمق معنایی ایجاد می­کنند زیرا اصطلاحات زبانی گروهی کلمه هستند که نمایندۀ ارزیابی، موضع­گیری و قضاوت کنشگرانی در دوره­ای از تاریخ در مورد کرداری اجتماعی هستند و به این ترتیب اصطلاحات شامل لایه­های معنایی، فرهنگی، تاریخی، زمانی و مکانی مختلف هستند. پس می­توان گفت که اصطلاحات در کلام حجم و بُعد ایجاد می­کنند و این معنای عمیق و ضمنی را به متن کلامی بخشیده به این ترتیب ارزش گفتمان را از حالت تک‌بعدی و خطی خارج کرده و آن را چندبعدی می­کنند.

بطور خلاصه می­توان کارکرد اصطلاحات زبانی را به شکل زیر خلاصه کرد:

 

جدول 1- کارکردهای اصطلاحات زبانی

Table 1- Linguistic idioms` functions

کارکرد اصطلاحات

کارکرد ریزومی

کارکرد شبکه­ای

کارکرد پازلی (نقشه­وار)

 

ایجاد گسست (معنایی و شناختی) غیر دلالت­گر

القای ارزیابی، قضاوت و باوری تاریخی

اتصال مجدد

بر هم زدن نظم گفتمانی

تبدیل شناخت کنشی به شناخت شَوشی

ایجاد عمق و حجم معنایی

ایجاد گستردگی معنایی

عبور از ذات به رویداد

تبدیل ارزش تک‌بعدی و روایی به چندبعدی و ضمنی

 

  1. نتیجه­گیری

براساس آنچه گفته شد می­توان نتیجه گرفت که فرضیۀ اول پژوهش مبنی بر اینکه اصطلاحات زبانی گفتمان­هایی برگرفته از واقعیت‌های اجتماعی هستند به‌طور کامل تائید نمی­شود زیرا همان‌طور که در بخش قبل توضیح داده شد، اصطلاحات زبانی، نه گفتمان که گفتمانه­هایی هستند، برگرفته از گفتمان­هایی که ریشه در کردارها دارند. فرضیۀ دوم پژوهش نیز به‌طور کامل تائید نمی­شود زیرا گفتمان­هایی که از واقعیت­های اجتماعی شکل گرفته بودند فقط کنشی نبودند بلکه در میان آن­ها گفتمان­های شناختی و حسی- ادراکی هم دیده شدند و برخی از آن­ها دارای ویژگی­های دو نوع گفتمان به‌طور همزمان بودند و فرضیۀ سوم پژوهش تائید شد چراکه این گفتمانه­ها دارای سه عملکرد ریزومی، شبکه­ای و پازلی هستند. گفتمان­هایی که خاستگاه این گفتمانه­ها هستند، خود، ریشه در کردارهای اجتماعی در مکان­ها و زمان­های خاص دارند. این گفتمانه­ها براثر تعامل گویشوران خلاق زبان، به چالش کشاندن قلمروهای گفتمانی و گذراندن پروسۀ مقاومت، ممارست و مماشات گفتمانی توسط آن­ها شکل گرفته­اند. در جریان این تعامل و فرآیند خلاق شاهد انتقالی از نوع استعاره­سازی هستیم و شناختی کنشی که به شناختی شوشی استحاله می­یابد. این گفتمانه­ها برخلاف گفتمان­های مرتبط با کردار اجتماعی اصلی، بی­مکان و بی­زمان­اند به همین دلیل می­توانند در گفتمان مربوط به کردارهای اجتماعی متفاوت که دارای وجه مفهومی مشترک هستند به کار روند. با توجه به اینکه برای اصطلاحات زبانی معادل واژگانی از قبل در زبان موجود بوده است پس می­توان گفت که اصطلاح زبانی خلاءای را برطرف نمی­کند اما جمله را از حالت مستقیم خارج کرده و بار معنایی متفاوتی ایجاد می­کند و این نشان می­دهد که اصطلاحات زبانی قدرت دارند و می­توانند گستردگی در معنا ایجاد ­کنند و به لایه­های معنایی بیفزایند. اینکه بگوییم «فلانی خالی­بنده!» با اینکه بگوییم «فلانی دروغگوئه!» به لحاظ کاربردی، سبکی و بار عاطفی متفاوت است. به این ترتیب، می­توان اصطلاحات زبانی را ساخت­هایی گستره­آفرین و قدرت­آفرین معرفی کرد.

 

[1] T. Van Leeuween

[2] Social semiotics

[3] idioms

[4] Gilles Deleuze

[5] M. Omazik

[6] Conceptual integration

[7] Modified phraseological units

[8] Social practice

[9] rhizome

[10] evaluations

[11] legitimations

[12] exclusion

[13] rearrangement

[14] substitution

[15] objectification

[16] actions

[17] orientation

[18] position

[19] Point of view

[20] intention

[21] Praxis énonciatif

[22] In connection with

[23] agancement

[24] event

[25] manipulatoire

[26] transference

[27] Denotational meaning

آزاد، امید و مجتبی منشی‌زاده (1394). «رویکردهای غالب روان‌شناختی زبان پیرامون فرآیند درک اصطلاح». جستارهای زبانی. دورۀ 6، شماره 1(پیاپی 22)، 1-20.
بابک­معین، مرتضی (1394). معنا به­مثابۀ تجربه زیسته: گذر از نشانه­شناسی کلاسیک به نشانه­شناسی با دورنمای پدیدار شناختی. تهران: سخن.
پرتوی­آملی، مهدی (1391). ریشه­های تاریخی امثال و حکم (جلد 1). تهران: انتشارات سنایی.
دستغیب، سید عبدالعلی (1386). «اندیشۀ دلوز و فلسفۀ او». نشریۀ کیهان فرهنگی. شمارۀ 250. صص: 36-43.
راسخ­مهند، محمد و مونا شمس­الدینی (1391). «طبقه­بندی معنایی اصطلاحات فارسی از دیدگاه زبان­شناسی شناختی». ادب پژوهی. شمارۀ 20. صص: 11-32.
رامین­نیا، مریم (1394). «رویکرد ریزوماتیک و درختی: دو شیوۀ متفاوت در آفرینش و خوانش اثر ادبی». ادب پژوهی. شمارۀ 32، صص: 31-62.
شعیری، حمیدرضا (1385). تجزیه و تحلیل نشانه ـ معناشناختی گفتمان. تهران: انتشارات سمت.
شعیری، حمیدرضا. (1391). نشانه معناشناسی دیداری. تهران: سخن.
شعیری، حمیدرضا. (1394). «مقاومت، ممارست و مماشات گفتمانی: قلمروهای گفتمان و کارکردهای نشانه – معناشناختی آن». مجلۀ جامعه­شناسی ایران. شمارۀ 1، صص: 110-128.
شعیری، حمیدرضا. (1395). نشانه معناشناسی ادبیات: نظریه­ها و روش تحلیل گفتمان ادبی. تهران: دانشگاه تربیت مدرس، مرکز نشر آثار علمی.
شورچه، محمود (1400). «مفهوم «آژانسمان» در فلسفۀ ژیل دلوز و کاربرد آن در جغرافیا». رشد آموزش جغرافیا. شمارۀ 3، صص: 4-10.
نامور مطلق، بهمن و منیژه کنگرانی (1388). «از تحلیل بینامتنی تا تحلیل بیناگفتمانی». پژوهش­نامه فرهنگستان هنر. شمارۀ 12. صص: 73-94.
نجومیان، امیرعلی (1384). هزارتوی شهر در هزارتوی متن: یک بررسی نشانه-معناشناختی، مقالات دومین هم­اندیشی نشانه­شناسی هنر. تهران: فرهنگستان هنر. صص: 213- 223.
ون لیوون، تئو (1395). آشنایی با نشانه­شناسی اجتماعی. محسن نوبخت. تهران: علمی.
هاتفی، محمد (1399). عبور از گفتمان. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
Azad, O.and Monshizadeh, M. (2015). “The dominant psycholinguistic approach on the process of idiom comprehension”. LRR. 6(1), 1-20.
Babak Moin, M. (2015). Signification as lived experience, the transition from classical semiotics to semiotics with phenomenological perspective. Tehran: Sokhan [In Persian].
Dastgheyb, Abdolali. (2007). ”Andisheye Gilles Deleuze va falsafeye ou”. Keyhan Farhangi. 250, 36-43 [In Persian].
Deleuze, G. and Felix Guattri. (1987). “A thousand Plateaus: Capitalism and Schizophrenia”, translated by Brian Massumi, University of Minnesota Press.
Foucault, M. (1977). The archeology of knowledge. London, Tavistock.
Hatefi, Mahammad (2020). Beyond discourse. Tehran: Institute for humanities and cultural studies [In Persian].
Landowski, E. (2010). “Régimes d`espace”. Nouveaux actes sémiotiques. Recherches sémiotiques. http://revues.unilim.fr/nas.
Namvar Motlagh, B. & Kangarani, M. (2009). “From intertextual analysis to interdiscourse analysis”. Academy of Art. 12, 73-94.
Nojoumian. Amir Ali. (2006). “Labyrinthine city in labyrinthine text: a semiotic study”, proceeding of the second semiotics of arts conference (Tehran: academy of arts, 2006). PP: 213- 223 [In Persian].
Omazik, M. (2008). “processing of idioms and idiom modifications: A view from cognitive linguistics”. Phraseology An interdisciplinary perspective edited by Sylvian Granger and Fanny Meunier. John Benjamins publishing company. pp: 67-79.
Partovi Amoli, M. (2012). Rishehaye Tarikhiye Amsal Va Hekam. Tehran: Sanayi [In Persian].
Raminnia, M. (2015). “Arboreal and Rhizomatic approaches: two ways of creating and reading a literary text”. Adab Pazhuhi, 9(32), 31-61 [In Persian].
Rasekh Mahand, M. and Shamseddini, M. (2012). ”Semantic classification of idioms: a cognitive look”. Adab Pazhuhi. 6(20), 11-32 [In Persian].
Shairi, H. R. (2006). Semiotic analysis of discourse. Tehran: SAMT organization [In Persian].
Shairi, H. R. (2012). Visual semiotics: Theory and artistic discourse analysis. Tehran: Sokhan publication [In Persian].
Shairi, Hamid Reza. (2015). “Discourse resistance, insistence and appeasement: the realms of discourse and its semiotic functions”. Iranian Journal of Sociology. 16(1), 110-128 [In Persian].
Shairi, H. R. (2016). Semiotics of Literature Theories and Practices of Literary Discourse Regimes. Tehran: Tarbiat modares publication [In Persian].
Shourcheh, M. (2021). “Mafhume »agancement« dar falsafeye Gilles Deleuze va karborde an dar joghrafia”. Roshd Magazine (Geography) 3, 4-10 [In Persian].
Van Leeuwen, T. (2005). Introducing social semiotics. Translated by: Mohsen noubakht (1395). Tehran: Elmi publication [In Persian].