Document Type : Research Paper
Author
Assistant professor of Linguistics, Department of English and Linguistic, Faculty of Language and Literature, University of Kurdistan, Sanandaj, Iran
Abstract
Keywords
1.مقدمه
نشانهشناسی و معناشناسی زمان در طول تاریخ کانون توجه محققان زیادی بوده است؛ این تحقیقات، حوزه وسیعی از جمله زمان دستوری، اشارهگرهای زمانی، الگوهای ارجاع زمانی و استعارههای زمانی را در برمیگیرند (e.g., Reichenbach 1947; Vendler 1967; Comrie 1985; Klein 1994; Evans 2005, 2013). اما نشانه شناسی فضا[1] و نوع بازنمایی آن در متون ادبی و فرهنگی به تدریج از قرن اخیر مورد توجه قرار گرفت (e.g., Lefebvre 1991; Levinson 2004; Westphal 2011; Tally 2013; Garrard 2014; Tally & Battista 2016; Slovic and et al. 2019). آنچه که نقطۀ مشترک تحقیقات نوین است ناظر بر این نکته است که فضا نه یک امر منفعل و از پیش موجود، بلکه برساخت و محصول فرایندهای نشانهشناختی است. به عبارت دیگر بر خلاف رویکردهای کلاسیک (مانند فضا در منظومۀ فلسفی افلاطون و ارسطو و بر خلاف مفهوم فضای مطلق نیوتن (Tally, 2013: 28) فضا را نمی توان به یک محفظه و زمینهای تقلیل داد که اشیاء و عناصر متفاوت را در خود میگیرد، بلکه فضا خود مانند تمام ابژهها و کالاهای فرهنگی دیگر در زیستجهان بشر تولید و ساخته میشود. به همین دلیل لوفور[2] (1991) بیان کرد که فضا و رویههای فضایی در هر عصری متاثر از سازوکارهای تولیدی آن عصر به صورت خاصی تولید و بازتولید میشوند. در واقع تقابل و تضادهای ایدئولوژیک میان دو جریان متعارض ممکن است خود را در قالب تقابل و تضاد در رویههای تولید و بازتولید فضا نشان دهد.
به همین دلیل، محققان انتقادی در حوزۀ فضا ( Certeau 1984 ; Lefebvre 1991; Rendell 2007, 2010) به جای اینکه فضا را مانند زمین بازی محضی تصور کنند که نیروهای معارض اجتماعی در بستر آن قرار میگیرند، الگوهای فضایی را محصول سازوکارهای تولیدی متفاوت متعلق به جریانهای متضاد تاریخی و اجتماعی قلمداد کردند. لذا کرچو[3] (1984) از تقابل راهبردهای فضایی[4] در برابر تاکتیکهای فضایی[5]، و همچنین لوفور (1991) از تقابل بازنماییهای فضایی[6] در برابر فضاهای بازنمایی[7] سخن گفتند. گروه اول (راهبردهای فضایی و بازنماییهای فضایی) به رویههای متعارف تولید و برساخت فضا طبق الگوهای یکسانساز و وحدتساز قدرتها و ایدئولوژیها اشاره دارند، که در پی تولید فضاهای نو طبق الگوهای حاکم، و یا نظم و نسق دادن به فضاهای پیشین بر طبق نقشه و الگوهای غالب هستند، اما گروه دوم (تاکتیکهای فضایی و فضاهای بازنمایی) در راستای رویههای تولید و برساخت فضا در جهت نیروهای کمینه، و یا خارج از حلقۀ قدرت عمل میکنند. فضاهای تولید شده توسط رویههای تولیدی گروه دوم فضاهایی نو، غیرقابل پیشبینی، و محصول تخیل فضایی غیررسمی میباشند. این ساحت نقادانۀ رویۀ فضایی در آثار رندل[8] (2007، 2010) به صورت رویۀ فضایی نقادانه[9] تبیین میشود.
شاید این تقابل به بهترین شیوه خود را در مفاهیم قلمروسازی[10] و قلمروگشایی[11] دلوز[12] و گاتاری[13] (1983) نشان دهد. بر طبق نظر دلوز و گاتاری (1983) هر گفتمان غالبی در فرایند غلبه بر گفتمانهای رقیب، ابتدا قلمرویی (فضاهای نمادین، مادی، و نظم فضای اجتماعی) را واسازی کرده و هنجارها و ساختار مادی و نمادین حاکم بر آن را ملغی اعلام میکند (قلمرو گشایی). در مرحلۀ بعد، آن گفتمان شروع به تولید فضاهای اجتماعی در ابعاد نمادین و مادی نوینی میکند (قلمرو سازی). به عبارت دیگر هر گفتمان پیروز ابتدا ساختار فضای مادی و نمادین قبلی را تخریب کرده و شروع به ساخت و تولید فضایی دیگری میکند که سوژههای اجتماعی در آن حیات نوینی را آغاز میکنند. برای مثال فوکو (1388) در کتاب تاریخ جنون نشان میدهد که چگونه با ظهور هر گفتمان جدید فضاهای درمانی و درمانگاهی نوینی بازتولید میشوند. این فضاها تنها محوطههای خنثی و منفعلی نیستند که بیماران نوینی را در خود جای دهند، بلکه هر فضا علاوه بر اینکه نظم فضایی خاصی را بر تعاملات اجتماعی تحمیل میکند، بلکه رویههای درمانی و الگوهای انسان شناختی خاص خود را بازتولید میکند.
اما باید متذکر شد که هیچگاه یک گفتمان خاص نمیتواند بر کلیت فضای اجتماعی غلبه پیدا کند، و همیشه ما شاهد نوعی آنتاگونیسم و تقابل مداوم در بستر جریانهای اجتماعی هستیم. به همین دلیل باید گفت که فضای یک زیست جهان خاص نیز هرگز محدود و محصور در یک نظم سیاسی و فرهنگی واحد نخواهد بود، بلکه گسترۀ فضا و رویههای تولیدی فضا نیز بستر آنتاگونیسم و تقابلهای اجتماعی است. به عبارت دیگر، در یک نظم اجتماعی میتوان الگوهای متعارض فضایی، تقابل رویههای تولید فضا و تعاملات فضایی متفاوت را مشاهده کرد. لذا در تحلیل یک زیست جهان خاص، نباید صرفاً به توصیف الگوها و ساختارهای فضایی خاص آن جهان پرداخت، بلکه همچنین باید به ابعاد تقابلی فضایی در آن جهان نیز توجه داشت.
یکی از بسترهایی که در آن میتوان هم شاهد الگوها و رویههای خاص تولید فضا بود، و هم به نوعی، تقابلهای فضایی را در بستر منازعات ایدئولوژیک مشاهده کرد، بستر فضای قدسی[14] است. در واقع هر گفتمان معنوی در بدو تاسیس نه تنها نظامی از ایدهها، باورها و احکام را میسازد، بلکه فضاهایی عینی و خیالی را نیز بازتولید میکند. این فضاها یا بستری برای انجام مراودات، شعائر و یا تجمع پیروان هستند، و یا اینکه فضاهایی ذهنی میباشند که کارکردهای دینی و مذهبی خاصی دارند. در واقع امر قدسی بر بستر این فضاهای عینی و ذهنی تعین مییابد. اما همچنین این فضاهای تولیدی در تقابل و تعارض با فضاهای قبلی که متعلق به گفتمانهای رقیب هستند شکل میگیرند. لذا تولید هر فضای معنوی تنها به جهت مکانمند کردن امر قدسی نیست، بلکه در جهت تعارض و نفی فضاهای قبلی نیز انجام میگیرد.
با توجه به مقدمات پیش گفته، مقالۀ حاضر در صدد بررسی مفهوم فضای قدسی در آیین یارسان است. به عبارت دیگر این مقاله تلاش میکند که با استفاده از روشهایی خاص نشان دهد که این آیین از چه ابزارهای دستوری و ادبی در راستای بازنمایی انگارههای فضایی در متون دینی خود بهره میبرد. باید ذکر کرد که این آیین مصداق بسیار خوبی از جریانهای باطنی ایرانی است که ارادۀ راسخی در تولید فضاهای معنوی و مکانمند کردن امر قدسی دارند. از سوی دیگر این آیین از رویههای ویژهای برای ادغام و بازسازی فضاهای عینی و ذهنی پیشین در نظام فضایی مطلوب خود استفاده میکند. این آیین به عنوان یک جریان باطنی در قرون میانۀ اسلامی (قرن هفت و هشت هجری) و به ظاهر توسط فردی به نام اسحاق برزنجی شکل گرفت (رک: مینورسکی الف2007، Kreyenbroek 2020). البته آنچه که در این قرن اتفاق افتاده است، بیش از آنکه پدید آوردن یک طریقت معنوی نوین باشد، تدوین، نظام مند کردن و یکپارچه سازی یک سنت دیرینۀ باطنی در نواحی غربی ایران بوده است. این سنت در کسوت طریقتهای متفاوتی جریان داشته است، اما گویا در این قرن همۀ آنها در یک نظام فکری و اجتماعی نوین سازماندهی مجدد میشوند (Kreyenbroek: 2002: 261-2). به همین دلیل التقاط (حضور عناصر ناهمگون مذاهب دیگر در یک آیین) از ویژگیهای اصلی این آیین است (مینورسکی 2007 ب؛ Kreyenbroek 1992; Van Bruinessen 1991, 2017 ).
طبق تاریخنگاری متون دینی، این جریان توسط اسحاق برزنجی (ظهور یافته در برزنجه در کردستان عراق) شروع شد، که گویا خود از نوادگان باباعلی همدانی بوده است (رک: دفتر روحتاف، صفی زاده 1376). آنچه که در مورد این جریان معنوی قابل توجه است وابستگی شدید این جامعه به اماکن مقدس و در عین حال کوچ و مهاجرت مداوم آنها در بین مرزهای عراق و ایران است. به شیوه ای که از آنجا که نسل اول این آیین (سید عیسی و سید موسی) در برزنجۀ عراق بوده است، برخی از اماکن مقدس آن در همان مکان می باشد، و با کوچ نسل دوم (اسحاق برزنجی و ایوت هشار و پیروانشان) به مناطق شیخان و اورامانات در ایران، بخش زیادی از اماکن مقدس آنها در این منطقه تاسیس شد. از سوی دیگر با کوچ نسل سوم (شاه ابراهیم و بابا یادگار) به مناطق دالاهو و سرانه (در ایران)، اماکن و محوطههای مذهبی آنها در این مناطق بنا شد (رک: دفتر تولد شاه ابراهیم (در نامه سرانجام طاهری 2007: 915-923)، دفتر جانشنیی شاه ابراهیم (در نامه سرانجام طاهری 2007: 966-972)). نآآال=مهاجرت و در عین حال سکونت آنها در این مناطق تاریخ و تحول رویههای تولید فضاهای معنوی این جریان را در این مناطق مختلف نشان میدهد. در عین حال فرایندهای تولید فضایی این جریان پیوسته در تقابل با جریانهای رقیب صوفیانه در این مناطق بوده است. مقالۀ حاضر تلاش میکند که با بررسی یکی از مهمترین متون این آیین (بارگه بارگه (bārga bārga)) انگارهها و الگوهای تولید فضای قدسی را در متون مقدس این آیین نشان داده، و سپس این الگوها را در بستر تعارضات گفتمانی با دیگر جریانات متصوفه در منطقه تبیین کند. لازم به ذکر است تا کنون راهبردهای تولید فضا در متون یارسان مورد بررسی قرار نگرفته است. آنچه تا کنون در این رابطه انجام شده است تحقیق محمدیان و دیگران (1395) است که عمدتاً به بررسی ابعاد جغرافیایی و تاریخی چند سازۀ یادبودی و زیارتی در مناطق یارساننشین پرداخته است. آنها در این مقاله به اصل رازداری در آیین یارسان و تبلور آن در برخی اماکن مقدس پرداخته و سپس بیان میکنند که کارکرد این بناها عمدتاً کارکردی یادبودی میباشد. از سوی دیگر الفتی و دیگران (1400) نیز در بخشی از مقالۀ خود پیرامون شعر و معماری در یارسان به بررسی بناهایی در آیین یارسان میپردازند، اما تحلیلهای این مقاله به کلی تکرار یافتههای مقالۀ محمدیان و دیگران (1395) است. اما در این رابطه باید متذکر شد که مقالۀ حاضر به بررسی نشانهشناسی اماکن مذهبی نمیپردازد بلکه به بررسی راهبردهای بازنمایی انگارههای فضایی در متون یارسان میپردازد.
در این مقاله، در بخش دوم ابتدا به مفهوم دستور فضا بر اساس رویکرد لویسنون (2004) پرداخته، و شیوههای متعارف مکانیابی و تعیین جایگاه فضا در زبان تشریح خواهد شد. سپس در بخش سوم به معرفی انگارۀ فضا در سطح بومشناسی انتقادی بر اساس رویکرد وستفال (2011) میپردازیم. در رابطه با ارتباط بین این دو نظریه در مقالۀ حاضر میتوان گفت که روش لوینسون (2004) تنها برای بررسی ابزارهای دستوری بکار رفته در متون یارسان برای مکانیابی و توصیف فضایی استفاده شده، و روش وستفال (2011) نیز برای بررسی راهبردهای بازنمایی اماکن جغرافیایی در متون مذکور بکار میرود. لذا روش اول در صدد بررسی دستور فضا بوده، و روش دوم راهبردهای بازنمایی اماکن جغرافیایی را در متون مذکور نشان میدهد. فصل چهارم به عنوان فصل تحلیل خود به چند زیربخش تقسیم میشود. در بخش 4-1 به معرفی کوتاه انگارههای بنیادی آیین یارسان در متن بارگه بارگه (در نامه سرانجام طاهری 2007: 367-399) خواهیم پرداخت. سپس در بخش 4-2 به بررسی الگوهای فضایی بکار رفته در متن بارگه بارگه بر اساس رویکرد لوینسون (2004) خواهیم پرداخت. در بخش 4-3 به بررسی راهبردهای بازنمایی و تولید فضا در متن مذکور بر اساس رویکرد وستفال (2011) میپردازیم و در بخش پنجم نتایج تحقیق ارائه خواهد شد.
در این بخش سعی میکنیم که تبلور انگارۀ فضا در زبان را به صورت کلی شرح داده و سپس ابزارهای دستوری موجود برای بازنمایی آن را در زبان با کمک رویکرد لوینسون (2004) شرح دهیم. فضا در زبان توسط عناصر و ابزارهای متفاوتی رمزگذاری میشود. در نظریۀ جهان متن[15]، عناصری وجود دارند که جهان متن را میسازند. برای مثال عناصری هستند که اشخاص و زمان رخدادهای یک متن را رمزگذاری میکنند. از سوی دیگر، عناصر دیگری نیز موجود هستند که فضای اصلی متن (که حوادث در بستر آن اتفاق می افتند) را رمزگذاری میکنند. این عناصر به عناصر جهانساز[16] معروف هستند. چرا که جهان متن را (جهانی که رخدادها و اتفاقات در بستر آن رخ میدهند) میسازند ( Stockwell: 2002: 137 ; Gavins 2007: 36). عناصری مانند اسامی خاص، ضمایر شخصی و ضمایر اشاره عمدتاً برای رمزگذاری اشخاص در یک متن استفاده شده و عناصری مانند زمان دستوری، نمود، قیدهای زمانی و عبارات قیدی نیز ابعاد زمانی جهان متن را میسازند. اما همچنین عناصری هستند که برای رمزگذاری عناصر فضایی متن استفاده میشوند. به عبارت دیگر این عناصر فضا و مکان داستان را تولید و بازنمایی میکنند. برای مثال اشارهگرهای مکانی[17] (مانند اینجا، آنجا) اولین گروه از عناصری هستند که ابعاد فضایی جهان یک متن را میسازند. غیر از اشارهگرهای مکانی، عناصر دیگری نیز مانند افعال حرکتی (رفتن، آمدن)، قیدهای مکانی (در خانه، در مدرسه)، اسمهای مکانی نسبی (پشت، سر، جلو و ...) و اسامی خاص مکانی نیز در تولید فضای یک متن نقش فعال دارند. این عناصر تنها در سطح واژگان، معانی فضایی را در یک متن بازنمایی میکنند، اما یک متن (یا یک زبان) برای بازنمایی و تولید معانی فضایی در سطحی پیچیدهتر به ساختها و عبارات زبانی فراتر از واژگان تکیه میکند. برای ترسیم این ساختها در این تحقیق، به الگوی نظری لوینسون[18] ( Levinson & Wilkins 2006 ; 2004) تکیه میکنیم.
لوینسون (2004) بر اساس تمایز اصلی بین مقولات تصویر[19] و زمینه[20]، امکانات و شیوههای متفاوت بازنمایی فضا را در ذهن و زبان تشریح میکند. تصویر به شی خاصی اشاره دارد که در زمینه و فضای مشخصی به صورت برجسته موجود است (مانند تصویر یک گربه در پس زمینۀ سفید یک تابلو). دستور فضا در هر زبان به شیوههای متفاوتی رابطۀ بین این دو را مفهومپردازی میکند. به اعتقاد لوینسون (2004: 6-65) رابطۀ بین یک شی (تصویر) و فضای دربرگیرندۀ (زمینه) آن میتواند به دو شیوۀ متفاوت باشد. در شیوۀ اول، فرد مفهومپرداز برای ترسیم رابطۀ فضایی بین دو عنصر از هیچ چهارچوب ارجاعی[21] استفاده نمیکند، و در شیوۀ دوم از چهارچوب ارجاعی بهره میبرد. چهارچوب ارجاع به شیوهها و الگوهای شناختیای اشاره دارد که بر حسب آن، جایگاه یک شی به نسبت فضای پیرامون مشخص میشود. اما پرسش این است که چه زمانی برای تعیین رابطۀ بین تصویر و زمینه، نیاز به چهارچوب ارجاع است. در واقع زمانی که تصویر به شیوهای به زمینه چسبیده یا در مجاورت آن قرار دارد نیازی به چهارچوب ارجاع نیست، چرا که موقعیت زمینه و قرابت مکانی آن با تصویر، مکانیابی تصویر را تسهیل میکند. اما زمانی که تصویر و زمینه از هم جدا بوده و فاصلهای (همراه با زاویه) بین آنها قرار دارد، برای مکانیابی تصویر و تعیین جهت و زاویۀ آن با زمینه، نیاز به یک چهارچوب ارجاع هست. در زیر این دو گروه و اعضای آن نشان داده شدهاند:
گروه اول (بدون نیاز به چهارچوب ارجاع): 1. نامجایها[22] 2. اشارهگرها[23] 3 . توپولوژی (تجانس[24])
گروه دوم (با چهارچوب ارجاع): 1 . درونی[25] 2 . نسبی[26] 3 . مطلق[27]
پیش از توضیح اعضای این دو گروه باید متذکر شد که هر دو گروه، روابط فضایی ایستا را بازنمایی میکنند. به عبارت دیگر، آنها یک رابطۀ فضایی ساکن و ایستا را میان دو عنصر تصویر و زمینه نشان میدهند. در گروه اول برای تعیین رابطۀ فضایی بین تصویر و زمینه هیچ نیازی به یک چهارچوب ارجاع خاص نیست، بدین دلیل که تصویر یا به سادگی با زمینه مماس بوده یا در فاصلۀ نزدیکی با آن قرار داشته یا اینکه تصویر خود بخشی از زمینه است. برای مثال در جملۀ "ماشین در مدرسه است" تصویر ماشین به سادگی در زمینۀ مدرسه قرار داده شده است و نیازی به تعیین یک رابطۀ پیچیدۀ فضایی بین آنها نیست. حروف اضافهای مانند در، بر، داخل و .. عمدتاَ برای نشان دادن این رابطه هستند. اولین مقوله در این گروه رابطۀ فضایی توپولوژی نامیده میشود. این رابطه به رابطههای فضایی مانند تماس تصویر و زمینه، هم سطحی آنها، شمول و مجاورت آنها ارتباط دارد. برای مثال در زبان انگلیسی حروف اضافه مانند in, at, between, near برای نشان دادن این رابطه استفاده میشوند (مانند: کتاب در قفسه است). اشارهگرها نیز نوع دوم از این گروه هستند. عباراتی مانند "کتاب اینجاست" و "خودکار آنجاست" از این نوع هستند (این، آن، اینجا و آنجا). در این ساختار موقعیت بدن سخنگو به نوعی زمینه را نشان داده و موقیعت تصویر به نسبت آن تعیین میشود. گروه سوم گروه نامجایها نامیده میشود. در این حالت نام و اسامی مکانی برای تعیین جایگاه زمینه و تصویر استفاده میشود. عباراتی مانند الف در نامجای ب است از این نوع می باشد. در اینجا صرف نام تعیین کنندۀ جایگاه است. این راهبرد راهبرد ناممکان نام دارد (مانند: حسن نیویورکه).
اما گروه دوم راهبردهایی هستند که بر اساس چهارچوب ارجاع میباشند. در واقع در این حالت یک الگوی ذهنی مورد استفاده قرار میگیرد که در آن رابطۀ بین تصویر، فضا و زاویه دید بیننده تبیین میشود (Levinson 2004: 74). این الگوها زاویۀ خاصی را بین تصویر و زمینه با توجه به زاویه دید بیینده تعیین میکنند. در این گروه، سه چهارچوب ارجاع وجود دارد. اولین نوع الگو، الگوی نظام درونی نامیده میشود (Levinson 2004: 76). در این حالت جایگاه یک شی (تصویر) به نسبت ویژگی یا جنبۀ درونی و ذاتی یک زمینه معین میشود. برای مثال در جملاتی مانند "کتاب در جلوی تلویزیون قرار دارد" یا "میز پشت خانه قرار دارد" از این الگو استفاده شده است. عباراتی مانند جلوی تلویزیون ، پشت خانه، جلوی دوچرخه با توجه به تلقیهای فرهنگی و کارکردی ما از اشیا معنا پیدا میکنند. برای مثال جلوی تلویزیون، صفحۀ آن و پشت خانه، ضلع مقابل درگاه خانه لحاظ می شود. لذا در این حالت جایگاه زمینه بر اساس یک ضلع یا جنبه زمینه معین میشود. به این دلیل این الگو شی محور نامیده میشود. عباراتی مانند پشت، جلوی، کنار ، راست یا چپ و ... جزو این گروه هستند.
اما الگوی دیگر در این گروه الگوی چهارچوب ارجاع نسبی نامیده میشود (Levinson 2004: 48). در این الگو نیز سه عنصر زاویه دید بیننده، تصویر و زمینه وجود دارد. برای مثال در جملۀ "گربه پشت درخت است" واژۀ پشت بر حسب زاویه دید بیننده تعیین میشود، در غیر این صورت درخت نه به لحاظ کارکردی و نه فرهنگی جنبۀ پشت و یا جلو ندارد. در این حالت رابطهای بین نگاه فرد، تصویر و زمینۀ درخت وجود دارد که عنصر تعییین کنندۀ آن، زاویه دید بیننده است. درواقع گربه بین درخت و بیینده قرار دارد. این الگو، الگوی نسبی نامیده میشود بدین دلیل که مکانیابی شیء وابسته به موقعیت و زمینۀ گوینده یا بیینده است. این الگو عمدتاً بیینده محور است و زاویه دید بیننده در آن از قبل لحاظ شده است. لذا سه عنصر زمینه، تصویر و زاویه دید در این الگو قرار دارد. همینطور جملۀ "توپ در طرف چپ درخت وجود دارد" نیز از این گونه است؛ و ابعاد درخت بر حسب زاویه دید بیننده مشخص میشود. در واقع بالا/ پایین، چپ / راست، جلو/ پشت یک شی در این الگو بر حسب زاویه دید فرد معلوم میشود.
الگوی سوم در این نظریه، الگوی چهارچوب ارجاع مطلق نامیده میشود (Levinson 2004: 90). این الگو برای تعیین موقعیت فضایی زمینه بر اساس جهات مطلق انتزاعی (مانند شمال، جنوب، شرق و غرب) یا بر اساس نشانههای باثبات (مانند جهات بادها، کوهها و ...) ساخته می شود. چون در اینجا زاویه دید یا ابعاد و جنبههای یک شی خاص مدّ نظر نیست لذا این نوع، گونۀ مطلق نامیده میشود. این جهات ثابت عمدتاً متاثر از شرایط جاذبه زمین هستند. همچنین گاهی برخی فرهنگها با تثبیت برخی نشانهها، جهات مطلق فضایی را میسازند.
اما تمام موارد فوق در واقع الگوهای ثابت و ایستا برای تعیین موقعیت فضایی است. یک الگوی دیگر که برای بازنمایی فضا در یک متن استفاده میشود، الگوی حرکتی[28] است (Levinson 2004: 95). در این الگو عنصر تصویر ثابت نیست بلکه در حرکت است. همچنین برخلاف الگوهای ثابت، در این الگو دو نوع زمینه ممکن است فعال باشد: مبدأ و مقصد حرکت تصویر. به عبارت دیگر زمینه میتواند مبدأ یا مقصد باشد. در این الگو برای بازنمایی حرکت تصویر، حرکت به صورت حرکت تصویر به سمت زمینۀ مقصد یا حرکت تصویر از زمینۀ مبدأ ترسیم میگردد (مانند: توپ به سمت دروازه حرکت کرد؛ ماشین از سمت خانه (مبدا) به سمت خیابان (مقصد) سقوط کرد). همچنین حرکت میتواند به صورت امحای یک رابطۀ توپولوژیک یا ایجاد آن بازنمایی شود. حالت اول با عباراتی مانند " تصویر از درون زمینه خارج شد" و حالت دوم با عباراتی مانند "تصویر به درون زمینه حرکت کرد" بازنمایی میشود. در این الگو افعال و اقمار آن با کمک گروه حروف اضافهای در سطح جمله این فضای حرکتی را ترسیم میکنند. افعال حرکتی (که ممکن است ابعاد اشارهگرانه هم داشته باشند) مربوط به این الگو هستند. جملاتی مانند "توپ از سمت دروازه به طرف خط دوم خارج شد" یا "مسافران از در ورودی به سمت ما آمدند" مثالهایی از این الگو هستند. چون در این الگو جهت حرکت تصویر به نسبت زمینه (مبدأ یا مقصد) مشخص شده و نیازی به زاویه دید گوینده نیست، لذا این الگو نیز نیازی به چهارچوب ارجاع ندارد. در واقع مقصد و یا مبدأ حرکت نقش زمینه را برای عنصر تصویر (مانند توپ) بازی میکنند.
در پایان باید گفت که گاهی در یک جمله ممکن است که الگوی حرکتی و یکی از چهارچوبهای ارجاعی با هم ترکیب شوند. برای مثال در جملۀ زیر الگوی حرکتی و الگوی نسبی با هم ترکیب شدهاند.
اول به سمت چپ بچرخ، سپس به سمت راست.
به همین سیاق، ممکن است که الگوی حرکتی با چهارچوبهای درونی و یا مطلق نیز ترکیب شود. برای مثال وقتی فردی با اسکی از کوه پایین آمده و به سمت چپ خودش میچرخد، گوینده جملۀ دوم را با کمک الگوی حرکتی و الگوی درونی (با توجه به وضعیت بدنی خود اسکیباز)، و جملۀ سوم را با کمک الگوی حرکتی و الگوی نسبی (با توجه به وضعیت بدنی گوینده) بیان میکند:
در نهایت باید گفت که تمام این الگوها در همۀ زبانها موجود نیست. بلکه هر زبان و فرهنگی از برخی از این الگوها با درجات مشخصی بهره میبرد. از سوی دیگر این الگوها لزوماً با ساختارهای زبانی مشخصی منطبق نمیشوند. بلکه گاهی چند الگوی خاص با یک ساختار زبانی مشخصی منطبق میشود. لذا نباید انتظار داشت که رابطهای یک به یک بین ساختارهای زبانی و مفهومی وجود داشته باشد. هر چند به صورت کلی یک سری رابطه به صورت نسبی بین برخی از الگوها و ساختارهای زبانی مشخص شده است (Levinson 2004: 92). مثلاً ممکن است اطلاعات در بارۀ شکل تصویر در گروههای اسم مکانی و یا افعال مکانی بیان شود و اطلاعات دربارۀ شکل زمینه با کمک حروف اضافه بیان شود. برای مثال لوینسون (2004: 102) بیان میکند که حالتهای مکانی، حروف اضافه و اسامی مکانی (اسامی ربطی و اسامی قیدی) برای رمزگذاری روابط مکانی توپولوژیکی استفاده میشوند و گاهی در برخی زبانها افعال مکانی برای این مقصود استفاده میشوند. همچنین چهارچوبهای ارجاع معمولاً با برخی از ساختهای زبانی همبسته هستند، برای مثال چهارچوب ارجاع مطلق گاهی با عبارات اشاری، گروههای اسمی ربطی[29]، قیدهای اسمی و گاهی با فعل بیان میشوند. اما چهارچوب ارجاع نسبی بیشتر با افعال و عبارات اشاری بیان میشوند.
خوانش فضا در سطح انتقادی توسط متفکران زیادی مطرح شده است، اما در این مقاله تمرکز ما اساساً مبتنی بر رویکرد وستفال (2011) خواهد بود و سپس از برخی از ابزارهای نظری لوفور[30] (1991) نیز بهره خواهیم برد. رویکرد وستفال به رویکرد بومشناسی نقادانه[31] معروف است. این رویکرد حوزهای از مطالعات ادبی است که به بررسی و تحقیق مفاهیم فضایی و جغرافیایی در متون ادبی و فرهنگی میپردازد. این رویکرد با استفاده از ابزارهای نظری سعی در تبیین انتقادی فضاهای واقعی و خیالی دارد که در آثار ادبی بازنمایی و تولید میشوند. در واقع در اینجا مرز روشنی نیز بین فضای واقعی و خیالی وجود ندارد، چرا که فرایند بازنمایی یک ساختار فضایی خود به نوعی تولید یک فضا نیز هست. به عقیدۀ وستفال (2011) رویکرد بومشناسی انتقادی سه اصل بنیادی دارد. اصل اول به اصل فضا-زمانمندی[32] معروف است (Westphal, 2011: 9). این اصل بیانگر رابطۀ عمیق بین زمان و فضا میباشد. در طول تاریخ بیشتر مفهوم زمان مدّنظر دانشمندان بوده است، اما پس از جنگ جهانی دوم و خصوصاً بعد از گسترش نظریۀ نسبیت، مفهوم فضا نیز در کانون توجه قرار گرفت؛ این امر به گشت فضایی[33] معروف است(Westphal, 2011: 24). لذا مفهوم فضا و زمان از هم قابل تفکیک نبوده و هر دو در کنار هم مورد بررسی قرار میگیرند. لذا این نظریه مفهوم فضا-زمان و تاریخ و جغرافیا را با هم در یک متن ادبی مورد بررسی قرار میدهد.
اصل دوم اصل تراگذرندگی[34] است (Westphal, 2011: 37). این اصل به سیالیت و حرکت مداوم فضا در عصر مدرن اشاره دارد. در واقع بازنمایی فضا امری ثابت نبوده و امری پویا است، لذا راهبردهای بازنمایی، پیوسته در حال تغییر و شکل دادن به فضا میباشند. به همین دلیل اموری مانند مرزهای بینابینی، حرکت و تغییر مرزهای یک فضا در کانون توجه این نظریه میباشد. اصل سوم به اصل ارجاعیت[35] اشاره دارد (Westphal, 2011:75). این اصل به رابطۀ بین واقعیت و خیال و فضاهای جهان واقعی و فضاهای موجود در متن میپردازد. این اصل برای ایجاد رابطه میان متن و جهان یا واقعیت و خیال در یک متن تعبیه شده است. در واقع این اصل فرایند خیالی شدن جهان واقعی و همچنین امحای مرز واقعیت و خیال را در متن بررسی میکند. این انگاره نقش مهمی در بررسی بازنماییهای منظرۀ خیالی شهر یا رابطۀ آنها با منظرههای واقعی بازی میکند.
همچنین وستفال (2011: 122) ابزارها و روشهای دیگری را نیز برای بررسی مفهوم فضا در متون ارائه میدهد. اولین ابزار تحلیلی برای ادراک فضا در یک متن چندکانونیسازی[36] است. این اصل به این امر اشاره دارد که برای درک چگونگی بازنمایی و تولید فضای یک محیط نباید تنها به یک زاویه دید بسنده کرد، بلکه میبایست چندین زاویه دید را -ولو از آثار متفاوت- مورد بررسی قرار داد. این زوایه دیدها، ادراکات و برداشتهای متفاوتی را از یک محیط به ما ارائه میدهند. دومین ابزار تحلیلی چندحسی بودن[37] است که به این امر اشاره دارد که تجربۀ محیط فضایی محصول چندین حس است، لذا در یک متن باید به تجربۀ فرد از فضا با توجه به تمام حسها و ادراکات بصری، شنوایی، لامسه و حتی بویایی توجه داشت ( Westphal, 2011:131). این رویکرد حسی هم برای فهم فضای واقعی و هم برای درک فضای خیالی استفاده میشود. سومین ابزار در این نظریه بینش قشربندی زمانی[38] است ( Westphal, 2011:137) . طبق این اصل، ادراک و بازنمایی افراد از یک پدیدار فضایی بشدت متاثر از وضعیت تاریخی و زمانی آنهاست. لذا برای ادراک یک پدیدار فضایی، باید تلاش کرد که بازنماییهای آن را در متون متفاوت (در دورههای تاریخی متفاوت) بررسی کرد تا به بینشهای متعدد و گوناگونی در بارۀ آن پدیدار دست بیابیم. در نهایت ابزار بینامتنیت[39] نیز برای تحلیل یک فضا در اثر ادبی بسیار کارآمد است. در واقع هویت یک فضای شهری از طریق تولیدات تاریخی متنی و از طریق روابط میان متون پیوسته تولید و بازتولید میشود.
اما تمام این ابزارهای مفهومپردازی فضایی و همچنین مبانی تحلیل فضا در متون را باید در زمینه ای انقادی درک کرد. در این راستا انگارۀ لایههای متفاوت تولید فضا و تقابل بین آنها در نظریۀ لوفور(1991: 33, 38) بسیار روشنگر است. او این فرایند را به سه سطح رویۀ فضایی[40]، بازنماییهای فضایی[41] و فضاهای بازنمایی[42] تقسیم میکند. رویۀ فضایی به عنوان لایۀ اول (سطح فیزیکی و وادراک شده[43]) به عینیترین و بیواسطهترین سطح ادراک فضا ارتباط دارد. در واقع شبکههای ارتباطی شهری (مسیرها و پیوندهای فضایی میان محیط خانه، کار و اماکن تفریحی یا فرهنگی)، پیوندهای فضایی زیربنای تعاملات اجتماعی و نهادی و همچنین راهبردهای خلق فضاهای اجتماعی، رویههای فضایی یک فضای شهری را میسازند. رویههای فضایی در واقع تبلور عینی ایدهها و انگارههای فضایی ارائه شده توسط قدرتها و نظامها (مهندسان و برنامهریزان شهری) هستند. به عبارت دیگر، رویۀ فضایی کنش عینی پروژههای فضایی هستند که توسط لایۀ دوم یعنی بازنماییهای فضایی ارائه شدهاند. اما لایۀ دوم به نظام ایدهها و نقشههای فضایی اشاره دارد که از سوی یک قدرت و گفتمان خاصی تولیده شده و به عینیت رسیده است. این سطح، سطح پنداشتی[44] نامیده میشود. در واقع این سطح به انگارهها و نقشهها آنگونه که در ذهن عاملان یک گفتمان شهری شکل گرفته اشاره دارد. برای مثال یک مکتب معماری خاص با نقشههای فضایی خاص خودش و مستظهر به یک قدرت، بازنماییهایی انتزاعی را از یک فضا تولید کرده که سپس با رویههای فضایی محقق میشود. در نهایت سطح سوم سطح فضاهای بازنمایی است که به سطح تجربۀ زیسته[45] و متکثر آدمیان در فضای اجتماعی اشاره دارد. این سطح به نوعی به ابعاد زیرزمینی، هنری و جریانهای ناهمخوان اجتماعی اشاره دارد که ساختار و نظم فضایی غالب را به چالش میکشند. همچنین معانی و تفاسیر نمادین آدمیان بر اساس تجربۀ خود در یک محیط در این سطح مورد بررسی قرار میگیرد. در واقع مقاومت فضایی و خلاقیت هنری بر علیه نظم فضایی مستقر در این سطح بررسی میشود. لذا تقابلهای فضایی را باید بین دو سطح بازنماییهای فضایی و فضاهای بازنمایی دید. از سوی دیگر گاهی تقابلهای فضایی مانند تقابل دو گونه از بازنماییهای فضایی (مانند تقابل دو جریان همزمان ایدئولوژیک و معماری) در یک محیط شهری خود را نشان میدهد. لذا در بررسی فرایند تولید فضا در یک متن باید دید که آیا رویههای خلاقانۀ تولید فضای آن متن و راهبردهای بازنمایی فضایی در آن چگونه بر علیه جریان تحمیل شده توسط نهادهای قدرت (بازنمایی های فضایی) عمل میکنند.
این بخش که به تحلیل دادهها اختصاص دارد خود به سه زیربخش تقسیم میشود. در بخش 4-1 ابتدا سعی میکنیم که اصول بنیادی آیین یارسان دربارۀ امر قدسی، تاریخ قدسی و انگارۀ تجلی را به صورت خلاصه توضیح دهیم و سپس به صورت خلاصه متن بارگه بارگه و الگوهای استعاری مهم بکار رفته در آن را توضیح دهیم. سپس در زیربخش 4-2 تلاش خواهیم کرد که الگوهای اصلی دستور فضا را که در متن مذکور بکار رفته است بر حسب رویکرد لویسنون (2004) تببین و تشریح کنیم. در نهایت در زیربخش 4-3 نیز سعی خواهیم کرد با استفاده از رویکرد وستفال (2011) انگارههای فضایی بکار رفته در متن را در سطحی انتقادی تشریح کنیم.
1-4. معرفی کوتاه انگارههای بنیادی آیین یارسان در متن بارگه بارگه
برای بررسی فضای قدسی در آیین یارسان ابتدا باید به چند مفهوم کلیدی در نظام الهیاتی آن توجه کرد. یکی از این اصول بنیادی آن تاریخ قدسی ظهورات الهی است. به عبارت دیگر در این آیین، تاریخ تجلیگاه ظهورات متفاوت خدا در نظر گرفته شده، و هر دورۀ تاریخی (شامل دین و شخصیتهای مقدس آن دوره) تجلی خاصی از او پنداشته میشود. این اصل را انگارۀ دورههای تجلی مینامیم. این دورهها بر حسب متون مذهبی یارستانی شامل هفت دورۀ زیر میباشد:
1- دورۀ اسرار (دورۀ پیش از خلقت: معروف به دورۀ دون یا دورۀ خاونکاری (دورۀ خلقت) 2-دورۀ پادشاهان الهی 3- دورۀ شریعت (عصر امام علی در قرن یک) 4- دورۀ طریقت (شاه خوشین قرن چهار) 5-دورههای شاه مهمانی شامل دورههای میانی بابانائوس، بهلول، بابا سرهنگ از قرن پنج تا هفت6- دورۀ حقیقت (اسحاق برزنجی قرن هفت و هشت) 7- دوره جانشینان (بابا یادگار و شاه ابراهیم قرن هشت به بعد)
این دورهها بر حسب تاریخ نگاری مذهبی متون یاری و با تکیه بر دفاتر شیخ امیر (دستنویس)، دفتر نوروز (دستنویس)، دفتر فرمایشات کابشربزهویی (دستنویس) و نسخۀ سرانجام ماشاالله سوری (1344) استنباط شده است.
اما اصل دوم در این رابطه به اصل بروز و یا مظهریت معروف است. طبق این اصل هر تجلی مبتنی بر نوعی تجسد امر قدسی نیز هست. به عبارت دیگر در این آیین، امر قدسی در هر دورۀ تاریخی در کسوت شخصیتهایی مقدس متجلی و متجسد میشود. این تجسد با عباراتی استعاری مانند دون (جامه)، جامه، بارگه (چادر) یا یورت (چادر) در متون یاری تصویر میشود (مانند تصویر استعاری جامه پوشیدن برای بیان متجسد شدن در بدن). اما نکتۀ جالب توجه این است که امر قدسی در هر دورۀ تاریخی به شکل و صورت خاصی متجلی میشود، لذا ظهورات امر قدسی در تاریخ قدسی متکثر، متنوع و گوناگون هستند. همین اصل به نوعی مبنای وحدت ادیان در یارسان است. به عبارت دیگر، همۀ ادیان و جریانهای معنوی در طول تاریخ و دورههای تاریخی متفاوت، تجلیهای آن حقیقت قدسی لحاظ میشوند. لذا به اعتقاد آنان دورههای تاریخی متفاوت که دربردارندۀ جریانهای متفاوت است در عین کثرت و تنوع، وحدت و یکسانی هم دارند.
این تاریخ قدسی و ویژگی خاص آن (وحدت در کثرت ادیان) به بهترین شکل در متن بارگه بارگه (در نامه سرانجام طاهری 2007: 367-399) ترسیم شده است. این متن اگر مستقیماً در دورۀ سلطان اسحاق سروده شده باشد، احیاناً به تاریخ هفت یا هشت هجری تعلق دارد. این متن از 72 بند تشکیل شده که هر بند به یکی از ظهورات الهی در تاریخ قدسی این آیین میپردازد. در هر بند زمان و مکان یک تجلی خاص همراه با شخصیتهای مقدس آن دوره روایت میشود. اما نکتۀ جالب توجه این است که این متن یک راوی واحد ندارد، بلکه هر بند توسط یک راوی مستقل روایت میشود. هر بند دارای چند بیت بوده که عمدتاً مقفی میباشند. زبان این متن کردی گورانی میباشد که نوعی زبانی ادبی محسوب میشود که عمدتاً از ترکیب گویشهای غربی (سورانی، هورامی و کلهری) تشکیل شده است
( Kreyenbroek & Chamanara 2013 ; Chamanara & Amiri 2018). مثال زیر یکی از این بندها را نشان میدهد. این بند، بند هجدهم متن بارگه بارگه (نامه سرانجام طاهری2007: 373) بوده که در ابتدا راوی معرفی شده و سپس قطعۀ مربوط به او گفته میشود:
فرماید-می جاف ابراهیم پیر
پیر ابراهیم جاف میفرماید:
Wast wa pәrdiwar// bārga-y ŝā-m wastan waraw pәrdiwar
پردیور به سمت نزول کرد شاهم اضافه-بارگه // پردیور به نزول کرد
در پردیور نزول کرد// بارگه شاه در سمت پردیور نزول کرد.
Haftawān chawgā ʔāwrd wa nazar//wenay ʔazali rәzhyā wa ʔanwar
انور به ریخت ازلی تصویر // نظر به آورد آنزمان هفتنان
هفتوان را در آن زمان پدید آورد// و صورتهای ازلی را در آن روز با نور خود خلق کرد.
Pay sekkay piri gholāmān yaksar// yār dāwdәŝ chawgā shā kәrd ʔaw rahbar
رهبر آن کرد شاه آنزمان اش-داود یار // یکسر غلامان پیری اضافه-سکه برای
برای سکۀ پیمان و برای همۀ پیروان// داود را در آنزمان رهبر معنوی قرار داد.
Benyām pay yārān bi wa peghambar// pay shafākhwāzi jomlay nāmwar
نامور اضافه-جمله شفاخوانی برای // پیغمبر به شد یاران برای بنیامین
و بنیامین پیغامرسان یاران شد// و برای شفای (شفاعت) همۀ یاران
Raja makarān ʔaw na pәrdiwar.
پردیور در او می کرد دعا
در پردیور دعاگویی میکرد.
اما انگارۀ تجلی و بروز امر قدسی در تاریخ معنوی، در متن مورد بررسی در این مقاله (متن بارگه بارگه) با دو استعارۀ بنیادی کاروان و رنگبازی[46] بیان میشود. بر اساس استعارۀ رنگبازی، خدا مانند یک رنگرز مفهومپردازی میشود که در هر دورۀ تاریخی خاص یک رنگ خاصی را از خود بروز میدهد. در این بیان استعاری، امر قدسی به صورت رنگرز و تجلیها و همچنین خلقتهای انجام شده توسط او در طول تاریخ (مانند خلق و بروز شخصیتهای مقدس و ادیان متفاوت) مانند ارائه و نمایش رنگها به صورت استعاری مفهومپردازی میشوند. نمونههای زیر که برگرفته از متن بارگه بارگه (نامه سرانجام طاهری 2007: 367-[47]399) است این الگوی استعاری را به خوبی نشان میدهند:
زنگ و-کین دل از میبرد اش-رنگ // رنگ صد دارد او است-رنگباز ام-مولا
مولای من رنگباز است، او صدها رنگ دارد// رنگ او از دل کین و تباهی را پاک میکند. (سرانجام طاهری: 367)
آزاری نبینید اش-رنگ از یاران // بسیاری اش-رنگ است-رنگباز ام-مولا
مولای من رنگباز است و رنگهای او بسیار است// یاران از رنگهای او آزرده نشوید. (سرانجام طاهری: 387)
"خدا رنگرز است"
پیش به اش-آورد آنزمان اش-هفتنان // نشان از داد رنگ غزنین شهر در
او در شهر غزنین رنگرزی کرد// و هفتوانه را در آن زمان خلق کرد. (سرانجام طاهری: 380)
"خلقت رنگرزی است"
اظهار نکرد اش-یاران اضافه-دین // اظهار اش-کرد رنگی جا هر در
در هر جایی (در هر دوره) یک رنگ را اظهار کرد// اما دین یاری را آشکار نکرد. (سرانجام طاهری: 395)
نشان داد اش-رنگ روز ازل روز // سلطانیان آن نزول کرد ام-شاه اضافه-بارگه // سلطانیان آن
در کسوت سلطانیان// بارگه شاه در کسوت سلطانیان فرود آمد// او در روز اول ازل رنگ خود را نشان داد. (سرانجام طاهری: 396)
نشان داد رنگی وقتی هر ام-پادشاهم // بکتاشیان آن نزول کرد ام-شاه اضافه-بارگه
بارگۀ شاه در میان بکشتاشیان فرود آمد... // شاه من هر زمان رنگی را نشان داد. (سرانجام طاهری: 387)
"تجلی رنگرزی است"
لذا در این حالت تاریخ تجلیها چون تاریخ رنگهای بروز یافته از امر قدسی نشان داده میشود.
اما استعارۀ دوم که مبنای متن بارگه بارگه در بیان تاریخ قدسی است، استعارۀ کاروان است. عبارتی که به کرات در این متن تکرار شده، و مبنای این استعاره است عبارت “bārga wastәn” است. این عبارت به صورت تحت الفظی به معنای انداختن و فرود آوردن چادر در مکانی است. در زبان کردی چادر و بار مسافر bārgaw bәna نامیده میشود. همین عبارت در دفاتر دیگر با کلمۀ ترکیwastәn yort هم آمده است. کلمۀ yort هم در ترکی به معنای چادر است. این عبارت اشاره به زمانی دارد که یک مسافر (در کاروانی) از اسب و یا شتر فرود آمده و سپس در مکانی مشخص چادری را برای سکونت و اتراقی موقت برپا میکند. در واقع این الگوی استعاری مبتنی بر الگوی فرهنگی کهن مسافرت با کاروان است. این الگوی استعاری بدین منظور استفاده شده است که تاریخ و سیر امر قدسی در زمان به صورت حرکت یک کاروان در مکانهای متفاوت بازنمایی شود. در اینجا خدا به صورت مسافری بازنمایی شده که مسیری طولانی را طی کرده و در بین مبدا و مقصد در منزلگاههای متفاوتی فرود میآید. هر منزلگاهی که مسافر قدسی در آن نزول میکند به صورت استعاری با یک دورۀ تاریخی خاصی (یا به عبارت دیگر با یک تجلی خاص او) منطبق میشود. برای مثال، تجلی امر قدسی در دورۀ الف به صورت توقف کاروان در مکان الف و برپایی بارگه و یورت در آن مکان تعبیر میشود. همچنین تجلی امر مقدس در دورۀ ب به صورت نزول در مکان ب و برپاداشتن چادر برای سکونت در آن مکان بیان میشود. در نهایت توالی تجلیهای امر قدسی در تاریخ به صورت حرکت کاروان مقدس در منزلگاههای متفاوت (دورههای تاریخی متفاوت) مفهومپردازی میشود. لذا تجلیهای متفاوت خدا در تاریخ مانند مسافرت با کاروان در مکانهای متفاوت بازنمایی میشود. لذا استعارۀ بنیادی این الگو، استعارۀ مفهومی "تجلی در تاریخ مسافرت (با کاروان) است" میباشد.
نکتۀ جالب توجه در این مورد این است که عناصر متفاوت الگوی کاروان با عناصر متفاوت ایدۀ تجلیهای تاریخی خدا و شخصیتهای مقدس منطبق میشوند. برای مثال خدا به صورت مسافر بازنمایی شده و یک دورۀ تاریخی مانند یک مکان توقف تصویر میشود. از سوی دیگر تجسد و تجلی امر قدسی مانند نزول و سکونت او در یک چادر مفهومپردازی میشود. همچنین بدن و جسم مانند کاروان تصویر میگردد. از سوی دیگر شخصیتهای مقدس هر آیین به صورت افراد متفاوتی در کاروان بازنمایی میشوند. برای مثال رهبر معنوی دین به عنوان رهبر کاروان و دلیل معنوی (یک مقام مذهبی) به صورت جارچی کاروان مفهوم پردازی میشوند. همچنین پیروان یک آیین به عنوان مردم همراه آن کاروان تصویر میشوند. در نهایت باید متذکر شد که مکان تجلی، گاهی همیشه لزوماً یک مکان جغرافیایی خاص نیست، بلکه گاهی یک رود و یا حتی منزل و بدن یک فرد نیز به صورت منزلگاه تاریخی آن اتراق قدسی قلمداد میشوند. مثالهای زیر این الگو را به خوبی نشان میدهند. گروه اول (از 11 تا 14) بندهایی هستند که به تجلی امر قدسی در یک مکان جغرافیایی اشاره دارند و گروه دوم (از 15 تا 19) به بندهایی تعلق دارد که تجلی را بر اساس عناصر (رود، بنا و یا خانۀ فرد) دیگر بیان میکنند. البته این عناصر هم بیانگر یک دورۀ زمانی خاص هستند، چرا که یا به یک شخص و یا به یک مکان معروف در آن دوره اشاره دارند. نکتۀ جالب توجه این است که این عناصر نیز به صورت استعاری مانند یک مکان جغرافیایی (برای اتراق کاروان) و محل تجلی مفهومپردازی میشوند، لذا با کلمۀ "کوی" آمدهاند. در این مثالها هر مکان جغرافیایی مانند مکانی تصویر شده که امر قدسی در آنجا نزول کرده و برای جلوس در آنجا چادری (بارگه) برپا کرده و در آن چادر اتراق میکند.
او-به کسی بود سر سال سیصد ./ هورامان کوی آن نزول کرد ام-شاه اضافه-بارگه // اورامان کوی آن
nazānān.
ندانست
در آن کوی هورامان، بارگه پادشاه در سمت کوی هورامان نزول کرد//... او سیصد سال سری نهان بود و کسی بر او واقف نبود. (سرانجام طاهری: 376)
شکل هزار از آمدند غلامان // مدینه آن نزول کرد // رفت ام-شاه اضافه-بارگه
بارگۀ شاه حرکت کرد// و در سمت آن مدینه نزول کرد// غلامان (پیروان) او از هزار رنگ و تیره در پی او آمدند. (سرانجام طاهری: 378)
مردان // کسنزان کوی آن نزول کرد ام-شاه اضافه-بارگه // کسنزان کوی آن کسنزان کوی آن
magilān qāf tā qāf jihān.
جهان قاف تا قاف میگردند
در کوی کسنزان، در کوی کسنزان // بارگه شاه من در سمت کوی کسنزان فرود آمد// مردان قاف تا قاف جهان را در پی او میگردند. (سرانجام طاهری: 367)
اضافه-سلطان است-خودش خاقان // چین اضافه-شهر آن نزول کرد نزول کرد ام-شاه بارگه// چین اضافه-شهر آن نزول کرد
rangin.
رنگین
در سمت آن شهر چین نزول کرد// بارگه شاه در شهر چین نزول کرد// خاقان هم او بود سلطان رنگین. (سرانجام طاهری: 386)
در بندهای زیر، گاهی رودها، بناها (خانه، آتشکده و یا کلیسا) و گاهی بدن آدمیان مانند مکان اتراق کاروان (جایگاه تجلی) تصویر شدهاند.
اضافه-بانگ بلند شد آنجا // سیروان اضافه-شط آن نزول کرد ام-شاه اضافه-بارگه // سیروان شط آن
sarhadān// ja pardiwardā ŝām gәrtan diwān.
دیوان گرفت ام-شاه پردیور در // سرحدان
در آن شط سیروان// بارگه شاه من در سمت آن شط سیروان فرود آمد// در آنجا بانگ سرحدان بلند شد// و شاه در پردیور دیوان شاهی برپا کرد. (سرانجام طاهری: 372)
فرمان برای فرستاد اش-زرتشت // خانه آتش آن نزول کرد ام-شاه اضافه-بارگه // خانه آتش آن
در آن آتشکده// بارگه شاه من در سمت آن آتشکده نزول کرد// او زرتشت را برای دستور ارسال کرد. (سرانجام طاهری: 393)
نشان داد بروز بکتاش حاجی در // بکتاشیان آن نزول کرد ام-شاه اضافه-بارگه // بکتاشیان آن
در میان آن بکتاشیان (مردم یک آیین)// بارگه شاه در سمت آن بکتشایان نزول کرد// او در کسوت حاجی بکتاش خود را ظاهر کرد. (سرانجام طاهری: 387)
پیر با داود بنیامین // عیسی اضافه-خانه آن نزول کرد ام-شاه اضافه-بارگه// عیسی اضافه-خانه آن
musā//soltān sahākŝān kerda pā busi.
بوسیدن پا کرد شان-سهاک سلطان // موسی
در آن خانۀ عیسی همدانی// بارگه شاه در سمت خانه عیسی همدانی نزول کرد// بنیامین، داود همراه با پیر موسی// خدمت سلطان شرفیاب شدند. (سرانجام طاهری: 378)
اش-کرد شاه جان ابن اضافه-خانه از // محتار اضافه-یورت آن در نزول کرد ام-شاه اضافه-بارگه// مختار اضافه-یورت آن
godār.
گذر
در یورت (چادر: بدن) مختار// بارگه شاه در آن یورت مختار نزول کرد// او از خانه بن جان عبور کرد. (سرانجام طاهری: 388)
استعارههای کلی این بندها بدین صورت است: "خدا مسافر است"؛ "تجلی در یک دوره اتراق در یک مکان است"؛ "جسم چادر است"؛ "تجسد سکونت در یک چادر است".
در متون زیر دین، به صورت کاروان و شخصیتهای متفاوت دین، به صورت افرادی متفاوت با مسئولیتهای متفاوت در کاروان بازنمایی شدهاند:
پس نشویم یاری قطار از // آزمون از بدهی مان-نجات
بار خدایا، مرا از آزمون الهی کهن نجات ده// و مرا از کاروان (دین) یاری جدا نکن. (سرانجام طاهری: 431)
"دین یارسان کاروان است"
جارچی مان-داود ... قطاری همه پیشنگ مان-قاضی
قاضی پیشاهنگ هر قطاری (کاروانی) است.. و داود جارچی کاروان است. (سرانجام طاهری: 156)
" دلیل جارچی کاروان است".
هستی-قطار سر تو شاهی اقرار // هستی قطار سر تو بنیامین پیر
ای پیر بنیامین تو سر قطار (رییس کاروان) هستی// به اقرار شاه، تو سر قطار هستی. (سرانجام طاهری: 294)
است-دست به جلو بنیامین پیر // است-پیوست هر دو هر ام-پادشاه اضافه-پیر
پیر و پادشاه هر دو با هم پیوند دارند// پیر بینامین پیش قراول کاروان است. (سرانجام طاهری: 385 )
"پیر رهبر کاروان است"
در زیر مجموعۀ استعارههای زیربنایی الگوی کاروان را مشاهده میکنیم:
جدول 1- استعارههای الگوی کاروان
Table 1- The metaphors of Caravan model
1 |
خدا مسافر است. |
2 |
تجلی در تاریخ (تناسخ) سفر در مکان است. |
3 |
زمان مکان است. |
4 |
تجلی در یک دوره اتراق در مکان است |
5 |
جسم چادر است. |
6 |
تجسد سکونت در چادر است. |
7 |
دین کاروان است. |
8 |
دلیل جارچی کاروان است. |
9 |
پیر رهبر کاروان است. |
این نظامهای استعاری مبنای اصلی تولید انگارههای فضایی در متن بارگه بارگه است. به عبارت دیگر استعارههای بنیادی "زمان مکان است"، "تجلی در تاریخ سفر در مکان است" و همینطور "تجسد سکونت در چادر (مسافرتی) است" مبنایی را میسازند که بر اساس آن تاریخ تجلیهای الهی مانند سفر و جستجویی معنوی در اماکن جغرافیایی متفاوت بازنمایی میشود. نکتۀ جالب توجه این است که این امکان خود همبستۀ یک دورۀ تاریخی خاص هستند. این امر نشان میدهد که ابعاد زمان و مکان در این متن قابل تفکیک نیستند. به همین دلیل این پدیدار اصل بنیادی فضا-زمانمندی وستفال (2011: 9) را به یاد میآورد. طبق این اصل هویت زمان و فضا در متون از هم قابل تفکیک نیستند. به همین سیاق فضاهای جغرافیایی مطرح شده در این متن نیز از استعارههای فضایی و همچنین از وابستگی آنها به دورههای تاریخی نشأت میگیرند.
2-4: الگوهای فضایی در متن بارگه بارگه
حال در این بخش سعی خواهیم کرد نشان دهیم از میان الگوهای دستوری فضا طبق نظر لوینسون (2004) کدامیک در متن بارگه بارگه مورد استفاده قرار گرفته است. پس از بررسی متن مشخص شد که الگوهای زاویه دار[48] (مبتنی بر چهارچوب ارجاع: نسبی، درونی و مطلق) در این متن به هیچ وجه مورد استفاده قرار نگرفتهاند. همانگونه که قبلاً ذکر شد الگوهای زاویهدار مبتنی بر چهارچوب ارجاع بوده (نسبی و درونی) و مکان یابی یک تصویر در آن بر اساس مشخصات درونی زمینه (درونی) یا بر اساس زاویه دید ناظر (نسبی) مشخص میشود. دلیل این امر شاید این باشد که استفاده از الگوهای نسبی و درونی در یک متن کهن که در آن ناظر و اشیاء غایب هستند، زیاد کارآمد نیست. همچنین هیچ موردی از الگوی چهارچوب مطلق (مکان یابی بر حسب جهات مطلق) مشاهده نشد، تنها در یک بند عبارت "خاور زمین"مورد استفاده قرار گرفته است که حتی میتوان آن را نام سرزمین و نه جهت فضایی مطلق در نظر گرفت:
زمین خاور آن نزول کرد ام-شاه اضافه-بارگه // زمین خاور آن
در خاور زمین// بارگه شاه در خاورزمین نزول کرد. (سرانجام طاهری: 381).
شاید دلیل غیاب جهات مطلق نیز بدین دلیل باشد که چون متن در صدد ترسیم فضاهای متعدد تاریخی، اسطورهای و گاهی خیالی است، کاربرد این جهات مطلق نیز در این متن سودمند نیستند. از سوی دیگر دلیل دیگر شاید این باشد که در زمان نگارش متن جهات مطلق در آن جامعۀ مذهبی زیاد مورد استفاده نبودهاند.
اما نتایج تحقیق نشان داد که سه الگوی فضایی حرکتی، توپولوژی و اشارهای بیشترین کاربرد را در برساخت این متن داشتهاند. علت اینکه این سه الگو در متن بیشترین استفاده را داشتهاند، شاید این باشد که: اولاً این الگوها برای مکانیابی عنصر تصویر نیاز به منظر یک ناظر ثابت ندارند (مانند الگوی نسبی) و همچنین برای مکانیابی مکانهای تاریخی و گاهی خیالی به ویژگیهای درونی یک زمینۀ ثابت (مانند الگوی درونی) هم وابسته نیستند. در واقع این الگوها در غیاب ناظر وگویندۀ مشخص بهینهترین الگو برای تعیین موقعیت فضایی هستند. جدول زیر فراوانی استفاده از این سه الگو را در متن بارگه بارگه نشان میدهد. به صورت کلی در متن مذکور از حدود 569 خط حدود 175 مورد استفاده از الگوهای فضایی مشاهده شده است. لازم به ذکر است که در پیکرۀ مورد استفاده، در اکثر موارد هر خط شامل دو مصرع میباشد. همچنین عنوان راوی هر قطعه (مثلا پیر سلیمان میفرماید: ) نیز جزو خطوط حساب شد.
جدول 2- فراوانی الگوهای فضایی در متن
Table 2- The frequency of spatial models in the text
رتبه |
نام الگو |
فراوانی |
درصد |
1 |
الگوی حرکتی-اشاری |
89 |
%50.8 |
2 |
الگوی ایستای اشارهگری |
60 |
%34.2 |
3 |
الگوی ایستای توپولوژی |
26 |
%14.8 |
اولین الگوی فضایی که در متن برای مکانیابی و تعیین جایگاه فضایی عناصر استفاده شده است، الگوی فضایی حرکتی است. همانگونه که در قبل توضیح دادیم این الگو مبتنی بر افعال حرکتی بوده و عمدتاً مبدأ یا مقصد حرکت نیز در جمله مشخص میشود. عنصر مبدأ یا مقصد نقش زمینه را برای تصویر (عنصر متحرک) بازی میکند. در واقع بر اساس مبدأ یا مقصد جایگاه فضایی عنصر تصویر مشخص میشود. اما با تحلیل متن مشخص شد که اگر چه عمدۀ جملههای متن بر اساس الگوی حرکتی هستند، اما عنصر زمینه (مقصد) با ضمیر اشارۀ aw (آن) مشخص میشود. حضور همین عنصر اشاری در درون ساخت حرکتی باعث میشود که نام این گروه را حرکتی-اشاری بنامیم. اشارهگر aw یک اشارهگری است که معنای آن بر اساس موقعیت فیزیکی راوی بند (فردی که در اول بند معرفی میشود) مشخص میشود. چون اشارهگر نوعی اشارهگر دور (آن نه این) میباشد، میتوان گفت که فاصلهای مکانی و زمانی بین راوی و مکان جغرافیایی لحاظ شده است. این امر البته بدین دلیل است که بر طبق تعالیم شفاهی جامعۀ یارسان، متن بارگه بارگه در عصر اسحاق برزنجی و در پردیور (شیخان در اورامانات ایران) سروده شده است، لذا هر مکان و دورهای که از این مرکز فاصله داشته باشد با اشارهگر aw همراه میشود. برای اثبات این امر میتوان به ابیاتی در متن اشاره کرد که در چند موضع محدود (مثال های 25 و 26)، وقتی نام پردیور میآید از عبارت chaygā (اینجا و اکنون) استفاده شده است. این امر نشان میدهد که مرکز مکانی مورد قبول این متن مکان پردیور است:
به آورد در اضافه-دل اضافه-شرط // کاری پر کرد یار اضافه-دین اینجا // یاری به ظاهر شد پردیور در تا
dyāri.
ارمغان
تا در پردیور در دین یاری تجلی کرد// و در اینجا به دین یاری مشغول شد// و عهد عصر در را به ارمغان آورد. (سرانجام طاهری: 396)
اش-بارگه شهرزور به ام-شاه // ظاهر شد اینجا برد ات-غوطه آنجا // روز اضافه-شب یاری برای تلاش میکرد
ʔāmāʔi.
آمدی
برای دین یاری کوشش میکرد// در آنجا به زیر آب رفت و در اینجا (شهرزور در کردستان قدیم نزدیک پردیور) ظاهر شد// بارگه شاه به شهرزور آمد. (سرانجام طاهری: 371)
در متن چهار بار، اشارهگر نزدیک chaygā برای اشاره به مناطق اطراف زاگرس ایران استفاده شده است. این امر نشان میدهد که در حافظۀ فضایی این متن، مرکز مکان یابی جهان معنوی همین مناطق اورامانات قدیم بوده است. لذا تمام مکانهای توصیفی در متن با علامت اشارۀ دورaw بیان شدهاند. مثالهای زیر نمونههایی از این الگو هستند. در اکثر این مثالها فعل wastan (نزول کردن به سمت جایی) یک فعل حرکتی است که عمل پویای نزول از آسمان را به جای خاصی (مقصد) نشان میدهد. عنصر مقصد هم با یک نام جغرافیایی مشخص میشود. اما قبل از عنصر مقصد ضمیر اشارۀ (آن) هم ظاهر میشود:
کسنزان کوی آن نزول کرد ام-شاه اضافه-بارگه // کسنزان کوی آن
آن کوی کسنزان// بارگه شاه من به سمت آن کوی کسنزان نزول کرد. (سرانجام طاهری: 367)
پردیور به سمت نزول کرد ام-شاه اضافه-بارگه // پردیور به نزول کرد
به سمت پردیور نزول کرد// بارگه شاه به سمت پردیور نزول کرد. (سرانجام طاهری: 373)
جمهور کوی آن نزول کرد رفت ام-شاه اضافه-بارگه // جمهور کوی آن نزول کرد
در کوی جمهور نزول کرد// بارگه شاه رفت و به سمت آن کوی جمهور نزول کرد. (سرانجام طاهری: 371)
صورت هزار از آمدند غلامان // مدینه آن نزول کرد رفت ام-شاه اضافه-بارگه
بارگه شاه رفت و به سمت آن مدینه نزول کرد// غلامان از هزار رنگ آمدند. (سرانجام طاهری: 378)
سمنگان کوی آن رفت ام-شاه اضافه-بارگه // سمنگان کوی آن
آن کوی سمنگان// بارگه شاه رفت به سوی آن کوی سمنگان. (سرانجام طاهری: 382)
چین شهر آن نزول کرد نزول کرد ام-شاه اضافه-بارگه// چین شهر آن نزول کرد
به سمت آن شهر چین نزول کرد// بارگه شاه به سمت آن شهر چین نزول کرد. (سرانجام طاهری: 386)
در واقع دو دلیل اصلی برای کاربرد فراوان الگوی حرکتی وجود دارد: اولاً این الگو نیاز به زاویه دید ناظر ثابت نداشته و فقط حضور عنصر مقصد در متن برای مکان یابی عنصر زمینه کافی است. ثانیاً این الگوی حرکتی بهترین الگو برای به تصویر کشیدن نزول امر قدسی از آسمان و تجسد آن بر روی زمین میباشد. در واقع چون کل متن در بارۀ نزول و تجسد امر قدسی در مناطق متفاوت و در دورههای متفاوت است، الگوی حرکتی نزول بهترین الگو برای به تصویر کشیدن این حرکت و نزول الهی است.
اما پیش از سخن گفتن در بارۀ الگوی دوم اجازه دهید به الگوی سوم (توپولوژی) بپردازیم. همانگونه که در قبل گفتیم الگوی توپولوژی برای ساختهایی استفاده میشود که اولاً رابطهای ایستا بین تصویر و زمینه برقرار بوده و ثانیاً در آنها عنصر تصویر یا با زمینه مماس بوده، و یا در داخل آن قرار دارد. حالت دیگر این است که عنصر تصویر بخشی از زمینه باشد. حروف اضافۀ در، داخل، بین یا روی برای نشان دادن این رابطۀ ایستا بکار میرود. به عبارت دیگر در این ساخت رابطهای ثابت و ایستا میان تصویر و زمینه برقرار است، و عمدتاً تصویر در داخل زمینه قرار دارد. این الگو حدود 26 بار در متن مورد استفاده قرار گرفته است. در زیر نمونههایی از این الگو را میبینیم.
دیوان گرفت ام-شاه پردیور در
شاه در پردیور دیوان و قصرش را برپا کرد. (سرانجام طاهری: 372)
قرقری به سوی فرستاد اش-نصیر او // جایی هر در است-حاضر اش-ذات
ذات او در هر جایی حاضر است// او نصیر را به سوی ماهی قرقری فرستاد. (سرانجام طاهری: 379)
جمع-خیر اضافه-خیر است-نوشزاد ام-میر// است-میر کوی در ام-شاه // مژدگانی یاران
یاران مژدگانی// شاه در کوی میران است// میر نوشزاده و سرمایۀ خیر است. (سرانجام طاهری: 387)
خاوندکار مکان کرد شان-پیدا // شهر بغداد در شیخ سراج الدین دین
دین سراج الدین، شیخ در شهر بغداد (بود)// او مکان خاوندکار را پیدا کرد. (سرانجام طاهری: 378)
است-حاضر اش-ذات جا هر در // قاهر اضافه-قدیم کرم اضافه-کان با
با آن کان و کرم آن قدیم قاهر// ذات او در هر جایی حاضر است. (سرانجام طاهری: 380)
برده اش-شرط راستی اضافه-قول // سپرده شان-سر نار اضافه-ساج در
او سر را در زیر ساجنار به پیرش سپرد// و شرط و پیمان خود را با گفتار راست به سرانجام رساند. (سرانجام طاهری: 383)
یارا به اش-حکم بحر اضافه-بر همه در // صحرا گوشه چهار آفتاب اضافه-کوره در
در کورۀ آفتاب در چهار جهت صحرا// حکم او در همه صحرا و دریاها جاری است. (سرانجام طاهری: 389)
اظهار کرد-منفی اش-یاران اضافه-دین // اظهار کردن رنگ جا هر در
او در هر جایی یک رنگی را اظهار کرد// اما دین یاری را آشکار نکرد. (سرانجام طاهری: 396)
این ساخت در اکثر مواقع با حرف اضافۀ "در" بیان شده و برای بیان حضور تصویر (شخص یا حادثه) در درون زمینه (مکان) استفاده میشود. این ساخت یک رابطۀ فضایی ایستا را نشان میدهد.
حال به ساخت سوم که الگوی ایستای اشارهگر است، میپردازیم. این ساخت اغلب در اول مصرع هر بندی تکرار شده و به نوعی نیمۀ ناتمام مصرع دوم بیت اول هر بند است. نصف بودن مصرع اول هر بند یکی از خصوصیات سبکشناختی اشعار گورانی است. برای مثال در بند زیر (که تنها چهار مصرع آن آمده) مشهود است که مصرع اول به لحاظ تعداد هجا نصف مصرعهای دیگر است. گاهی افرادی که با ویژگیهای سبکی اشعار گورانی آشنا نیستند، به اشتباه مصرع اول را برای جبران تعداد هجاهای غایب تکرار میکنند:
سیمرغ اضافه-لانه آن رفت ام-شاه اضافه-بارگه // سیمرغ اضافه-لانه آن
آن لانۀ سیمورغ// بارگه شاه به لانۀ سیمورغ رفت.
Simur razbār bi chani zardahoor//zāl dastānsh ʔāward wa habrur.
البرز به آورد اش-دستان زال // زردهور با بود رزبار سیمرغ
سیمورغ رزبار بود با زردهور// زال نیز رستم را به البرز آورد. (سرانجام طاهری: 386)
تمام موارد و نمونههای الگوی ایستای اشارهگر (که عمدتاً مبتنی بر اشارهگر دور (آن) هستند) اغلب در همین مصرع ناقص اول مطرح شدهاند. در این مصرع یک مکان جغرافیایی با علامت اشارهگر دور معرفی میشود. همانگونه که در قبل گفتیم علت استفاده از علامت اشارهگر دور این است که راویان بندهای این دفتر گویا در زمان سرایش در مکان پردیور حضور داشتهاند، لذا همه مکانهای دیگر (که عمدتاً هم تاریخی و متعلق به دوران قدیم بودهاند) از آنجا تنها با علامت اشارهگر دور قابل دسترس بودهاند. در زیر نمونههایی از این الگو را میبینیم:
مازندران آن نزول کرد ام-شاه اضافه-بارگه // مازندران آن
آن مازندارن// بارگه شاه در مازندران فرود آمد. (سرانجام طاهری: 395)
آرشان کوی آن نزول کرد ام-شاه اضافه-بارگه // آرشان کوی آن
آن کوی آرشان// بارگه شاه در کوی آرشان نزول کرد. (سرانجام طاهری: 381)
غزنین اضافه-شهر آن نزول کرد ام-شاه اضافه-بارگه // غزنین اضافه-شهر آن
آن شهر غزنین// بارگه شاه در آن شهر غزنین نزول کرد. (سرانجام طاهری: 380)
شهرزور آن نزول کرد ام-شاه اضافه-بارگه // شهرزور آن
آن شهرزور// بارگه شاه در آن شهرزور نزول کرد. (سرانجام طاهری: 379)
محیط اضافه-بحر آن نزول کرد ام-شاه اضافه-بارگه// محیط اضافه-بحر آن
آن بحر محیط// بارگه شاه در آن بحر محیط نزول کرد. (سرانجام طاهری: 396)
این سه الگوی مکانیابی اصلیترین الگوهای فضاسازی در سطح دستور زبان متن هستند. در واقع آنها تناسب بسیار زیادی با ابعاد متنی و محتوایی متن بارگه بارگه دارند. به عبارت دیگر، در غیاب راوی، ناظر و اشیاء بهترین الگوها در یک متن برای مکانیابی همین سه الگو هستند، بدین دلیل که آنها وابسته به زاویه دید و ویژگی درونی اشیاء نیستند. حال در بخش بعد به بررسی راهبردهای تولید فضا در متن مذکور در سطح نشانه شناختی میپردازیم.
3-4: راهبردهای بازنمایی و تولید فضا در متن بارگه بارگه
در ادامه به بررسی انواع نامجایها در متن بارگه بارگه میپردازیم و سپس سعی میکنیم راهبردهای بکار رفته در بازنمایی آنها و نیّات مورد نظر در استفاده از آنها را تبیین کنیم . قبل از بیان این امر، باید متذکر شد که نامجایهای استفاده شده در متن هر کدام به عنوان محیط و مکان تجلی امر قدسی در یک زمان و دورۀ خاص درنظر گرفته میشوند. این امر مبتنی بر الگوی استعاری کاروان است که طبق آن امر قدسی مانند مسافری در نظر گرفته میشود که در هر دوره در یک مکان خاصی اتراق میکند. هر مکان خاص با یک نامجای ویژه بیان میشود. نکتۀ جالب توجه در این مورد این است که نامجایها در این متن هم بیانگر یک مکان مقدس هستند که امر قدسی در آنجا متجلی شده است و هم اینکه بیانگر یک دورۀ زمانی هستند که امر قدسی در آنجا ظاهر شده است. برای مثال نام بردن از مکه تنها نشانگر مکان مکه در عربستان نیست، بلکه به ظهور امر قدسی در کسوت اسلام در عصر گذشته نیز مربوط است. به همین شیوه نام بردن از آتشکده نیز تنها اشاره به یک محیط مقدس زرتشتی نیست، بلکه اشاره به عصر زرتشت و دورۀ معنوی خاصی است که امر قدسی در آن دوره به این صورت متجلی شده است. در زیر مثالهایی را در این مورد میبینیم:
مدینه اضافه-غار ...صورت هزار از آمدند غلامان // مدینه آن نزول کرد رفت ام-شاه اضافه-بارگه
paspasakola tārәŝ tanina.
تنید اش-تار عنکبوت
بارگه شاه حرکت کرد و در مدینه نزول کرد// غلامان از هزار رنگ آمدند (سرانجام طاهری: 378)... غار مدینه// در آنجا که عنکبوت تاری تنید. (سرانجام طاهری: 379)
فرمان برای فرستاد اش-زرتشت // خانه آتش آ ن نزول کرد ام-شاه اضافه-بارگه // خانه آتش آن
آن آتشکده// بارگه شاه در آن آتشکده نزول کرد// او زرتشت را برای فرمان و دستور فرستاد. (سرانجام طاهری: 392)
به کرد شاه آنزمان اش-داود یار ./ پردیور به سوی نزول کرد ام-شاه اضافه-بارگه// پردیور به نزول کرد
rahbar.
رهبر
در پردیور (در هورامان) نزول کرد// بارگه شاه در سمت پردیور نزول کرد// ... او داود را در آنجا رهبر کرد. (سرانجام طاهری: 373)
اش میگشت بنیامین پیر // جیحون بحر آن نزول کرد ام-شاه اضافه-بارگه // جیحون اضافه-بحر آن
wa ŝun// paydāŝ kәrd sәr wa be chanoo choon.
چندچون بدون با سر کرد پیدا // دنبال به
آن بحر جیحون// بارگه شاه در آن بحر جیجون نزول کرد// پیر بنیامین در پی او میگشت// او بدون چون و چرا سر او را پیدا کرد. (سرانجام طاهری: 377)
در مثالهای فوق، تجلی امر قدسی در زمان/ مکانهای متفاوت (آتشکده (زرتشتی)، مدینه (اسلام) و پردیور (یارسان)) روایت شده است. در واقع این ویژگی سبکی متن بارگه بارگه با اصل فضا-زمانمندی وستفال (2011) کاملاً هماهنگ است که طبق آن ابعاد مکانی و زمانی در یک متن بشدت در هم تنیده هستند. یعنی یک نامجای خاص در متن فقط بیانگر یک محیط فضایی نیست، بلکه نشانگر ابعاد تاریخی، مذهبی و فرهنگی نیز هست.
نامجایها در متن بارگه به صورت پرشماری مورد استفاده قرار گرفتهاند. با محاسبۀ نامجایها در داخل متن مشخص شد که حدود 85 مورد نامجای در متن مورد استفاده قرار گرفته است. با بررسی این نامجایها مبرهن گشت که آنها را میتوان به هفت گروه متفاوت تقسیم کرد. عمدۀ نامجایها درواقع مربوط به مناطق زاگرس ایران و همچنین مناطق کردنشین در عراق هستند. این امر بدین دلیل است که آیین یارسان در این مناطق جریان داشته و رخدادهای تاریخی آن نیز بیشتر در این مناطق به وقوع پیوسته است. اما باید متذکر شد که برخی از مناطق مرکزی ایران نیز در متن ذکر شده است. از سوی دیگر در متن به اماکن خارج از ایران نیز به کرات اشاره شده است. اما تعداد قابل توجهی از نامجایهای ذکر شده در متن یا مصداق مشخصی نداشته و یا یک مکان خیالی هستند. در واقع طبق اصل ارجاعیت وستفال (2011) گاهی مرز بین فضای واقعی و خیالی در یک متن کاملاً محو میشود. در واقع میتوان استدلال کرد که متن مذکور بر حسب این اصل تنها اماکن و فضاهای واقعی را بازنمایی نکرده، بلکه فضاها و محیطهایی خیالی و اسطورهای را نیز بازتولید کرده است. در برخی مواقع تعیین مرز خیال و واقع در مناطق جغرافیایی روایت شده در متن بسیار دشوار است.
در پایان باید ذکر کرد که بخش قابل توجهی از اسامیای که به صورت مکان امر قدسی ذکر شدهاند، نامجای رسمی نیستند، بلکه اسمگذاریهایی هستند که مبتنی بر تمهید مجاز (شخص برجستۀ حاضر در مکان به جای مکان، بنای برجستۀ حاضر در مکان به جای مکان، استفاده از یک طایفه به جای مکان زندگی آنها و ...) تولید شدهاند. برای مثال ظهور امر قدسی در زمین و زمانهای که مربوط به شخصیت مقدس بابا طاهر عریان بوده، به صورت کوی طاهر بیان شده است و یا زمانه و زمینۀ ظهور امر قدسی در دورهای که مربوط به برخی شخصیتها بوده، به صورت کوی (فضا/ مکان) آن شخصیت بیان گشته است:
حاضر است-ذات جا هر در / طاهر اضافه-خانه آن نزول کرد ام-شاه اضافه-بارگه// طاهر اضافه-خانه آن
در آن خانۀ طاهر// بارگه شاه در خانه طاهر نزول کرد// ... ذات او در هر جا حاضر است. (سرانجام طاهری: 380)
ایاز کوی آن نزول کرد رفت ام-شاه اضافه-بارگه // ایاز کوی آن نزول کرد
در کوی ایاز نزول کرد// بارگه شاه حرکت کرد و در کوی ایاز نزول کرد. (سرانجام طاهری: 380)
همچنین گاهی برای بیان یک زمان/مکان مشخص از راهبرد نام بردن از اماکن و یا اشیا مطرح در آن زمان/ مکان به جای خود مکان بهره برده میشود. برای مثال برای بیان زمان و فضای تجلی قدسی در عصر زردتشت و مسیحیت از آتشکده و کلیسا نام برده میشود.
خانه آتش آن نزول کرد ام-شاه اضافه-بارگه // خانه آتش آن
آن آتشکده// بارگه شاه در سمت آتشکده نزول کرد. (سرانجام طاهری: 392)
کلیسا آن نزول کرد ام-شاه اضافه-بارگه // کلیسا آن
آن کلیسا// بارگه شاه در سمت کلیسا نزول کرد. (سرانجام طاهری: 392)
نکتۀ جالب توجه در این مورد این است که در متن وقتی به صورت مجاز از نام اشخاص و اشیا برای اشاره به یک زمان و فضای خاص استفاده میشود، عبارت کوی قبل از نام آنها بکار میرود. در پایین جدول مربوط به توزیع نامجاهای بکار رفته در متن را مشاهده میکنیم. کلیت نامجاها حدود 85 مورد بوده است. لازم به ذکر است که ردیف اشخاص و اشیا به مواردی اشاره دارد که اشیا و یا اشخاص به صورت مجازی یک مکان را نشان دادهاند. در این حالت عمدتاً کلمه کوی (مکان) قبل از آنها آمده است.
جدول 3- نامجایهای بکار رفته در متن
Table 3- The placenames employed in the text
|
نامجای |
تعداد |
درصد |
مثال |
1 |
مناطق زاگرس و شمال شرق عراق |
19 |
%22.3 |
شهرزور،پردیور، لرستان |
2 |
مناطق غیرزاگرس در ایران |
4 |
%4.7 |
نیشابور، مازندران |
3 |
مناطق خارج از ایران |
10 |
%11.7 |
مدینه، چین |
4 |
کلی |
3 |
%3.5 |
بحر و بر، موجود |
5 |
مبهم و یا خیالی |
12 |
%14.11 |
یله، قاف، کسنزان |
6 |
اماکن |
10 |
%11.76 |
کعبه، کلیسا، آتشکده |
7 |
اشخاص و اشیاء |
27 |
%31.76 |
هوشنگ، بهرام |
تا کنون کارکرد دو اصل ارجاعیت و فضا-زمانمندی را در این متن نشان دادیم. حال به بررسی اصل تراگذرندگی در این متن میپردازیم. طبق این اصل احتمال دارد که مرزهای فضایی در یک متن پیوسته دستخوش تغییر و دگرگونی شوند. همچنین فرایند بازنماییهای (جغرافیایی) موجود در یک متن ممکن است ساختارهای فضایی متعارف را در متن به صورت پویا تغییر دهد. اصل تراگذرندگی جزو راهبردهای بسیار بنیادی در متن بارگه بارگه است، بدین دلیل که مرزهای فضایی را بین اماکن متفاوت و دور ازهم (یا به صورت ایدئولوژیک جدا شده از هم) کمرنگ کرده و سپس آنها را به نوعی در یک فضای واحد و ترکیبی نو با هم ادغام میکند. برای مثال اماکن و محیطهای مذهبی متفاوت را در یک روایت تاریخی خاص (تجلی امر قدسی در ظهورات متفاوت) با هم همنشین کرده و مرزهای ایدئولوژیک بین آنها را کمرنگ میکند. برای مثال در قطعات زیر، ساختارهای فضایی آتشکده، کلیسا و مدینه در کنار هم و به صورت ابعاد متفاوت یک حقیقت تاریخی واحد بازنمایی (بازتولید) شده است:
فرمان برای فرستاد اش-زرتشت // خانه آتش آن نزول کرد ام-شاه اضافه-بارگه // خانه آتش آن
آن آتشکده// بارگه شاه در سمت آتشکده نزول کرد// و زرتشت را برای دستور فرستاد. (سرانجام طاهری: 392)
کلیسا آن نزول کرد ام-شاه اضافه-بارگه // کلیسا آن
آن کلیسا// بارگه شاه در سمت کلیسا نزول کرد. (سرانجام طاهری: 392)
صورت هزار از آمدند غلامان // مدینه آن نزول کرد رفت ام-شاه اضافه-بارگه
بارگه شاه در مدینه ایستاد// غلامان از هزار رنگ و تیره آمدند. (سرانجام طاهری: 378)
جدای از موارد فوق تخریب مرزهای متعارف و آوردن کشورهایی مانند چین و هند در کنار مراکز معنوی در ایران (خراسان و اورامان) نوعی تراگذرندگی فضایی است. این راهبرد در واقع متأثر از اصل وحدت ادیان در این طریقت معنوی است. همچنین کمرنگ شدن و تخریب مرزهای متعارف بین فضاهای واقعی و خیالی نیز از همین اصل تبعیت میکند.
در نهایت باید گفت که راهبرد دیگری که در این متن برای تولید نمادین فضا استفاده میشود، استفاده از پسوند راویان متن است. قبل از توضیح این امر باید به نقش راوی در این متن اشارهای کنیم. متن بارگه بارگه از هفتاد و دو قطعۀ کوتاه تشکیل شده است که هر قطعه یک "مرمو" یا "گفته" ((maramo نامیده میشود. هر قطعه توسط یک راوی روایت میشود. هر "مرمو" در واقع در بارۀ یکی از تجلیات امر قدسی است. اما آنچه که در اینجا حائز اهمیت است این است که هر راوی یک پسوند جغرافیایی دارد که اصالت جغرافیایی راوی را نشان میدهد:
فرماید-می اورامی تیمور پیر
ʔaw bahr-u barri// bārgay ŝām wastan ʔaw bahru barri
بر اضافه-بحر آن نزول کرد ام-شاه اضافه-بارگه // بر اضافه-بحر آن
Zātәŝ hāzәrәn na gәŝt hawarre// ʔaw nosayrәŝ kyāst cherii qәr qәri…
قرقری به سوی فرستاد اش-نصیر او // جا هر در است-حاضر اش-ذات
(پیر تیمور اورامانی میفرماید:
آن بحر و بر// بارگه شاه در سمت آن بر و بحر نزول کرد
ذات او در همه جا حاضر است// او نصیر را در پی ماهی قرقر فرستاد. (سرانجام طاهری: 379))
Pir dānyāl dālāhoi maramo:
فرماید-می دالاهویی دانیال پیر
Mirza ʔāmāna// bārgay ŝām wastan Mirza ʔāmāna
آمانه میرزا نزول کرد ام-شاه اضافه-بارگه // آمانه میرزا
Barakatәŝ wast ʔaw lorestāna// wa dune khoshin kerdәŝ bayana
بیان اش-کرد خوشین دون با // لرستان آن نزول کرد اش-برکت
(پیر دانیال دالاهویی میفرماید:
میرزا آمانه// بارگه شاه در (خانه) میرزا آمانه فرود آمد
او برکت را در لرستان نازل کرد// و در دون خوشین ظاهر شد. (سرانجام طاهری: 381))
با بررسی نام تمام راویان مشخص شد که در مجموع هفتاد و چهار بار نامجایهای جغرافیایی با نام برخی از راویان بکار برد شده است. عمدۀ نامجایها، مربوط به مناطق زاگرس و مناطق کردنشین عراق بوده و بقیۀ موارد مربوط به مناطق دیگر بوده است. درجدول زیر توزیع نامجایها را در بخش مربوط به راویان میبینیم.
جدول 4- نامجای استفاده شده با نام راویان
Table 4- The placenames used with the name of narrators
|
نامجای |
تعداد |
درصد |
مثال |
1 |
مناطق زاگرس و شمال شرق عراق |
28 |
%37.8 |
شاهویی، ماهیدشتی |
2 |
مناطق غیرزاگرس در ایران |
13 |
%17.5 |
خراسانی، شوشتری |
3 |
مناطق خارج از ایران |
13 |
%17.5 |
بغدادی، هندی |
4 |
بدون نام جغرافیایی |
8 |
%10.81 |
- |
5 |
نامجایهای مبهم |
12 |
%16.21 |
بالامویی، مامولانی |
تکثر و تنوع پسوندهای جغرافیایی راویان متن در واقع دو کارکرد اصلی دارد: از سویی در خدمت اصل تراگذرندگی عمل میکند، بدین شیوه که مرز بین راویان از مناطق جغرافیایی متفاوت و گاه متضاد را کمرنگ کرده و به چالش میکشد. اما کارکرد دوم آن در راستای اصل چندکانونیسازی عمل میکند. در واقع تنوع و کثرت راویان نشان دهندۀ حضور زاویه دید و منظرهای متفاوتی است که همه در عین تفاوت و کثرت یک حقیقت یکسان (تجلیهای متفاوت یک حقیقت واحد) را روایت میکنند. تکثر راویان و در عین حال همگونی روایت در آنها محتوای ایدئولوژیک متن را راحتتر در ذهن مخاطب جای میدهد. چرا که بیان یک حقیقت در جلوههای متفاوت از زبان و منظر افراد متفاوت آن را باورپذیرتر میکند.
در نهایت باید گفت که الگوهای دستور فضایی بکار رفته در متن (حرکتی، توپولوژی و اشاری) و همچنین راهبردهای تولید فضا (اصل فضا-زمانمندی، اصل تراگذرندگی، چند کانونیسازی) در این متن یارستانی در راستای این امر بکار میروند که یک ساختار و نقشۀ فضایی نوینی از معنویت و تاریخ را ارائه دهند. با توسل به رویکرد لوفور (1991) میتوان گفت که ایدئولوژی یارسان در صدد تولید یک نظام بازنمایی فضایی نو (سطح دوم یا بازنماییهای فضایی) است که در تقابل با نقشههای فضایی گفتمانهای رقیبش قرار دارد. این ساختار را میتوان ایدئولوژی فضایی یارسان نامید که سپس در مناطق جغرافیایی زاگرس با رویههای فضایی تبلور عینی پیدا کرده است.
مقالۀ حاضر به بررسی راهبردهای مفهومپردازی فضا در یکی از متون بنیادی آیین یارسان پرداخت. نتایج این مطالعه نشان داد که در این متن انگارههای فضایی و راهبردهای مفهومپردازی فضایی در راستای بیان و تثبیت ایدههای اصلی متن (تاریخ تجلی قدسی و وحدت ادیان) بکار میرود. با بررسی متن مشخص شد که کلیت متن بر اساس دو استعارۀ کاروان و رنگبازی است. این دو استعاره از سویی ایدئولوژی متن را در باب تاریخ قدسی تجلیهای الهی نشان میدهند و از سویی دیگر مبنای اصلی برای بیان انگارههای فضایی در این متن هستند. با استفاده از رویکرد لوینسون (2004) مشخص شد که متن بارگه بارگه برای بیان انگارههای فضایی در سطح دستور از الگوهای فاقد چهارچوب ارجاع استفاده میکند. لذا سه الگوی حرکتی، توپولوژی و اشاری تنها الگوهای بکار رفته در متن برای مکانیابی و بیان روابط فضایی هستند. نتایج تحقیق نشان داد که علت بکار بردن این سه الگو این است که اولاً آنها با سبک نوشتار متنی (غیاب ناظر و سخنگو) سازگاری بیشتری داشته و برای مکان یابی نیاز به تصور کردن زاویه دید سخنگو ندارند. از سوی دیگر الگوی حرکتی هم انطباق زیادی با انگارههای پویا و متحرک از فضا (سفر امر قدسی در تاریخ و اماکن) در متن مذکور دارد.
از سوی دیگر با استفاده از رویکرد وستفال (2011) نشان دادیم که گفتمان فضایی مطرح شده در متن کاملاً مبتنی بر اصل فضا-زمانمندی است. بدین شیوه که انگارههای فضایی بیان شده در متن کاملاً وابسته به انگارۀ زمان قدسی و تاریخ قدسی است. در واقع هر انگارۀ فضایی همبستۀ یک دورۀ تاریخی خاص است. از سوی دیگر متن با توجه به اصل ارجاعیت مرزهای بین فضاهای خیالی، بازنمودی و واقعی را کمرنگ کرده و نوعی فضای مرزی و بینابین بین واقع و خیال در آن برساخته میشود. همچنین با بررسی انگارههای فضایی در متن مبرهن گشت که انگارهها و ایدههای فضایی در متن بارگه بارگه بسیار پویا و متغیر بوده، به شیوهای که مرزهای متعارف و واضح بین مناطق و حوزههای جغرافیایی و فضایی در متن با چالش جدی روبرو شده و در عمدۀ موارد این مرزها کمرنگ و ناپدید میشوند (اصل تراگذرندگی). در پایان به راهبرد حضور راویان متعدد در متن اشاره شد. این راهبرد در واقع با ارائۀ زاویه دیدهای متنوع و همچنین با استفاده از راویان گوناگون سعی میکند گفتمانی را با کانونیسازیهای متفاوت به خواننده ارائه دهد. این راهبرد در راستای تثبیت ایدههای متن در ذهن مخاطب و از سوی دیگر در راستای اقناع او عمل میکند. به صورت خلاصه میتوان گفت که راهبردهای تولید و استفاده از انگارههای فضایی در متن بارگه بارگه از سویی در راستای به تصویر کشیدن ایدههای کانونی متن عمل کرده (ایدههای تاریخ قدسی و وحدت ادیان)، و از سوی دیگر در راستای اقناع مخاطب با توسل به گفتمانی با زاویهدیدها و روایتهای متنوع عمل میکند. در پایان استدلال شد که این متن در واقع در صدد ارائۀ نوعی نقشۀ فضایی نوین (سطح بازنماییهای فضایی) است که در تقابل با ایدئولوژی فضایی رقیبان خود قرار میگیرد.
منابع یارسان
دفتر روحتاف (جلد سوم مجمع الکلام سرانجام نسخه دستنویس)، ویرایش به همت سام الدین تبریزی.
دفتر شیخ امیر (نسخه دستنویس)، ویرایش به همت علی نوروزی.
فرمایشات کا بشر بزهویی (نسخه دستنویس)، ویرایش توسط عزیز پناهی توتشامی.
نامه سرانجام (مجموعه کلامهای یارسان). (2007). ویرایش طیب طاهری. سلیمانیه: آراس.
دفتر نوروز (نسخه دستنویس)، ویرایش به همت مراد کاکایی.
[1] space
[2] Lefebvre
[3] Certeau
[4] Strategies
[5] Tactics
[6] Representations of space
[7] Representational spaces
[8] Rendell
[9] Critical special practice
[10] territorialization
[11] deterritorialization
[12] Deleuze
[13] Guattari
[14] Sacred space
[15] Text world theory
[16] World building element
[17] Spatial deixis
[18] Levinson
[19] figure
[20] ground
[21] Frame of refrence
[22] placenames
[23] deixis
[24] Contiguity
[25] Intrinsic
[26] Relative
[27] Absolute
[28] motion
[29] relational
[30] Lefebvre
[31] Geocriticism
[32] Spatiotemporality
[33] Spatial turn
[34] Transgressivity
[35] Referentiality
[36] Multifocalization
[37] Polysensoriality
[38] Stratigraphic Vision
[39] intertextuality
[40] Spatial practice
[41] Representations of space
[42] Representational spaces
[43] Perceived
[44] Conceived
[45] lived
[46] اصطلاح رنگبازی در متون یاری استفاده شده، و به معنای تجلی در رنگها و جلوههای متفاوت است.
[47] زین پس برای ارجاع به بندها و مثالهای این متن، برای رعایت اختصار فقط عبارت سرانجام طاهری و شماره صفحه ذکر میشود.
[48] angular