Document Type : Research Paper
Authors
1 Ph.D. of Linguistics, Faculty of Literature and Foreign Languages, Allameh Tabataba’i University, Tehran, Iran
2 Associate Professor of Linguistics, Faculty of Literature and Foreign Languages, Allameh Tabataba’i University, Tehran, Iran
Abstract
Keywords
Main Subjects
ریتم[1] یا نظمِ حاصل از تکرار واحدهای برجسته در گفتار، یک ویژگی نوایی[2] است که براساس آن زبانها را در رده[3]های هجا ـ زمان[4] و تکیه ـ زمان[5] جای میدهند.[6] در تعاریف اولیه ( Abercrombie, 1967 ; Pike, 1945)، اصطلاح تکیه ـ زمان، برای اشاره به زبانهایی به کار رفته است که در آنها تکیه[7] تمایل[8] به تکرار در فواصل زمانی تقریباً یکسان دارد. از آنجا که تعداد هجاهای بیتکیه در فواصل بینتکیهای[9] متفاوت است، به منظور حفظ فاصلۀ زمانی مساوی بین هجاهای تکیهبر، هجاهای بینابین کوتاه یا کشیده میشوند. زبانهای انگلیسی، روسی و عربی از جمله زبانهای تکیه ـ زمان هستند. در مقابل، در زبانهای هجا ـ زمان، مانند اسپانیایی، فرانسوی و لهستانی، هجاها دیرش[10] یکسان دارند و فاصلۀ هجاهای تکیهبر در آنها بسته به تعداد هجاهای بینابین متغیر است (Dauer, 1983).
در تعاریف اولیه از ردههای ریتمی[11] بر دیرش هجاها و فواصل بینتکیهای تأکید شده بود؛ بدین معنا که در زبانهای تکیه ـ زمان دیرش هجاها متغیر و دیرش فواصل بینتکیهای تقریباً یکسان در نظر گرفته میشد. در مقابل، در زبانهای هجا ـ زمان دیرش هجاها تقریباً یکسان و دیرش فواصل بینتکیهای متغیر بود. این در حالی است که پژوهشهای بعدی ( Eriksson, 1991 ; Mairano, 2011; Uldall, 1971; Wenk & Wioland, 1982) مفهوم «یکزمانی»[12] در ردهبندی ریتمی زبانها را به چالش کشیدند. برای مثال، روچ[13] (1982: 78) با بررسی انحراف معیار[14] دیرش هجاها نشان داد که، برخلاف انتظار، در برخی از زبانهای تکیه ـ زمان دیرش فواصل بینتکیهای یکسان نیست و در زبانهای هجا ـ زمان نیز، دیرش هجاها متغیر است. از این رو، معیارهای آوایی دیگری با عنوان شاخص تنوعپذیری دوتایی[15] (Ramus, Nespor & Mehler, 1999) و شاخص تغییرپذیری دوتایی هنجاریافته[16] (Grabe & Low, 2002) برای مشخصکردن ردۀ ریتمی زبانها به کار گرفته شدند که براساس توزیع نسبی واکهها و همخوانهای گفتار به دست میآیند. از سوی دیگر، با تأیید متغیر بودن دیرش فواصل بینتکیهای در زبانهای تکیه ـ زمان و متفاوتبودن دیرش هجاها در زبانهای هجا ـ زمان، برخی منابع ( Allen, 1975; 1979 ; Donovan & Darwin, 1979; Lehiste, 1977; 1979) این نکته را مطرح کردند که ریتم نه یک ویژگی تولیدی،[17] بلکه یک ویژگی ادراکی[18] است. ادراکی بودن ریتم بدین معناست که برای مثال، در زبانی تکیه ـ زمان مانند زبان انگلیسی شنوندگان تمایل دارند فواصل بینتکیهای را یکسان بشنوند، حتی اگر دیرش فواصل بینتکیهای بسیار متغیر باشد.
از نظر بسیاری از دیگر پژوهشگران ( Dasher & Bolinger, 1982 ; Dauer, 1983; Grabe & Low, 2002; Ramus, Nespor & Mehler, 1999)، اصولاً ریتم ریشه در مشخصههای واجی زبانها دارد و به سازماندهی زمانی[19] مرتبط نیست. در واقع، تفاوت در ریتم زبانهایی مانند انگلیسی و اسپانیایی بیشتر به تفاوت در ساخت زبانی[20] آنها (ویژگیهای واجی، آوایی، واژگانی[21] و نحوی[22]) برمیگردد تا اینکه نتیجۀ تلاش گویشوران برای تولید هجاها یا فواصل بینتکیهای با دیرش یکسان باشد (Dauer, 1983: 55). در همین راستا، پژوهشهای متعددی به بررسی ویژگیهای نظام واجی زبانهایی پرداختند که در پژوهشهای پیشین در ردههای هجا ـ زمان و تکیه ـ زمان جای گرفته بودند. در این پژوهشها، اصلیترین ویژگیهای واجی زبانهای تکیه ـ زمان در برابر زبانهای هجا ـ زمان عبارتاند از: وضعیت تکیه در این ردههای ریتمی ( Auer, 1991: 296 ; 1993: 8; Bertinetto, 1989: 108; Dauer, 1983; Nishihara & van de Weijer, 2011; Puppel, 1986: 108; Wagner, 2008: 115)، فرایندهای واجی حساس به تکیه[23] بهخصوص کاهش واکهای[24] ( Auer, 1991: 295 ; Baltazani, 2007: 41; Bertinetto, 1981; Dauer, 1983: 57; Delattre, 1966: 188; Flege & Bohn, 1989: 59; Nishihara & van de Weijer, 2011: 157; Puppel, 1986: 108; Roach, 1982: 4; Solé Sabater, 1991: 154) و پیچیدگی یا سادگی ساخت هجایی آنها ( Auer, 1993: 6 ; Bertinetto, 1989: 108; Dahak, 2009: 138; Dasher & Bolinger, 1982: 61; Dauer, 1983: 55; 1987; Grabe & Low, 2002: 4; Kelly, 2004: 24; Nishihara & van de Weijer, 2011: 158; Orzechowska, Mołczanow & Jankowski, 2019: 176; Solé Sabater, 1991: 154; Ulfsbjorninn, 2016: 5; Wagner, 2008: 115).
در ردهشناسی[25] ریتم، هدف دستهبندی کردن زبانها براساس یک ویژگی مانند دیرش هجاها یا دیرش فواصل بینتکیهای نیست، بلکه هدف یافتن تمایلهای همراه با این ویژگیها در کل نظام زبانی است. به بیان سادهتر، آنچه یک زبان را در ردۀ ریتمی خاصی قرار میدهد ویژگیهایی است که در کل نظام واجی آن زبان مشاهده میشود و هدف از پژوهش حاضر نیز تعیین ویژگیهای ریتمی زبان فارسی بر همین اساس است.
زبان فارسی، از دیدگاه حقشناس (1356: 129) در ردۀ زبانهای هجا ـ زمان جای دارد و به همین دلیل، دیرش تمامی هجاهای کوتاه در این زبان کموبیش مساوی است. همچنین، تمامی هجاهای متوسط و بلند دیرش یکسانی دارند. بوبان (1386) نیز با بررسی شاخص هنجاریافتۀ فواصل واکهای در زبان فارسی نشان داده است که این زبان، مانند زبان فرانسوی، در ردۀ زبانهای هجا ـ زمان جای میگیرد. با این حال، بررسی موقعیت زبان فارسی بر روی نمودار گریب و لو[26] (2002) نزدیک بودن آن را به زبان ژاپنی ـ که به باور برخی یک زبان مورا ـ زمان است ـ نشان داده است؛ زبانی که در آن دیرش موراهای متوالی مساوی فرض گرفته میشود. در رویکرد گریب و لو، ردۀ مورا ـ زمان تأیید نشده است و زبان ژاپنی نیز در ردۀ هجا ـ زمان جای گرفته است. بر این اساس، بوبان نتیجه میگیرد که هجاها یا موراها بهعنوان واحدهای درون هجا نقش اصلی را در ریتم زبان فارسی ایفا میکنند. در پژوهشی دیگر نیز، پورتاجالدینی (1394) با مقایسۀ دو گونۀ کرمانی و تهرانی زبان فارسی در چارچوب پژوهش گریب و لو (2002)، گونۀ تهرانی را در دستۀ هجا ـ زمان و گونۀ کرمانی را در دستۀ تکیه ـ زمان جای داده است.
زبان فارسی معیار در بررسیهای آوایی معدودی که به آنها اشاره شد، هیچگاه در ردۀ ریتمی تکیه ـ زمان قرار نگرفته است و در رویکرد گریب و لو (2002) نیز در زمرۀ زبانهای هجا ـ زمان جای گرفته است. با این وجود، همان طور که پیش از این اشاره شد، در ردهشناسی زبان، ردهبندی زبانها تنها براساس حضور یا عدم حضور یک یا دو ویژگی صورت نمیگیرد، بلکه در اینگونه مطالعات کل یک نظام و تمایلات آن مدنظر هستند. فرض اصلی در پژوهش حاضر این است که ریتم حاصل ویژگیهای واجی هر زبان، از جمله زبان فارسی است و ویژگیهای آوایی ردۀ ریتمی این زبان خود برگرفته از ویژگیهای واجی آن زبان هستند. بهطور خاص، در پژوهش حاضر در جستجوی پاسخ به این پرسش هستیم که زبان فارسی از منظر ویژگیهای واجیِ تکیه، فرایندهای واجی حساس به تکیه و ساخت هجا تا چه میزان تمایل به یک زبان هجا ـ زمان را نشان میدهد و به این منظور، این زبان را با زبان انگلیسی که یک زبان تکیه ـ زمان است مقایسه میکنیم.
در این بخش به بررسی آن دسته از ویژگیهای واجی زبان فارسی میپردازیم که در تعیین ریتم این زبان نقش ایفا میکنند و از این جهت این زبان را با زبان انگلیسی که زبانی تکیه ـ زمان است قیاس میکنیم.
2ـ1. وضعیت تکیه در واژگان و همبستههای صوتشناختی آن
یکی از ویژگیهای زبانهای تکیه ـ زمان در برابر زبانهای هجا ـ زمان قید شدن تکیه در واژگان[27] ردۀ نخست و قید نشدن آن در واژگان ردۀ دوم است. از نظر هیز[28] (1995: 31)، ثابت[29]بودن تکیه در هر زبان به قابلپیشبینی بودن آن میانجامد و به این ترتیب، دیگر نیازی به قید شدن تکیه در واژگان نیست. از سوی دیگر، در زبانهای دارای تکیۀ آزاد[30] جایگاه وقوع تکیه قابلپیشبینی نیست و هجای تکیهبر هر واژه باید در واژگان ذکر شود.
در زبان انگلیسی، تکیۀ واژگانی در بسیاری از موارد قاعدهمند است. برای مثال، در اسمها و صفتها معمولاً تکیه بر روی هجای پایانی واقع نمیشود؛ بنابراین، تکیۀ اکثر اسمها و صفتهای دوهجایی روی هجای نخست قرار میگیرد؛ مانند 'pho.to و 'hap.py. در عین حال، این قاعده استثنا هم دارد و تکیۀ برخی از اسمهای دوهجایی، بهخصوص وامواژهها، روی هجای پایانی واقع میشود، مانند واژۀ ca'fe. در اسمها و صفتهای مشتقی که بیش از دو هجا دارند، بسته به نوع پسوند، تکیه میتواند روی هجای پیشپایانی[31] یا ماقبلپیشپایانی[32] قرار گیرد. از آنجا که در زبان انگلیسی شرط سنگین[33]بودن هجای تکیهبر حاکم است، در واژهای مانند[fə.ˈtɑː.ɡrə.fi] pho.'to.gra.phy که هجای پیشپایانی آن سبک[34] است، تکیه روی هجای سنگین ماقبلپیشپایانی قرار میگیرد؛ اما در واژۀ [foʊ.tə.ˈgræf.ɪk] pho.to.'graph.ic هجای پیشپایانی سنگین است و تکیۀ اصلی روی آن واقع میشود.[35] بنابراین، مشاهده میشود که گرچه الگوی تکیه در زبان انگلیسی قاعدهمند است، جایگاه تکیه در واژهها ثابت نیست و قواعد علاوهبر ویژگیهای واجیِ وزن[36] هجا، به مقولۀ دستوری واژه، ساختار صرفی و بومی یا قرضیبودن واژه نیز حساساند و همین امر پیشبینی جایگاه تکیه را دشوار و قیدشدن آن در واژگان را الزامی میکند.
از سوی دیگر، تکیۀ واژگانی در زبان فارسی که یک زبان هجا ـ زمان است، تابع قاعدۀ (1) است (سامعی، 1374: 19):
قاعدۀ (1) گویای آن است که جایگاه تکیه در واحدهای واژگانی فارسی ثابت است و این نکتهای است که در پژوهشهای پیشین (از جمله اسلامی، 1384: 24؛ علوی، 1388: 107ـ108؛ نجفی،1390: 52؛ Butskhrikidze, 2002: 9) نیز به آن اشاره شده است. این قاعده فارغ از ساخت صرفی واژه عمل میکند، یعنی واژههای بسیط («کودک» [ku'dac])، مشتق («کودکی» [kuda'ci])، مرکب («مهدکودک» [mahdeku'dac]) و همراه با وند تصریفی («کودکان» [kuda'kɑn]) همه تکیۀ پایانی دارند. صورت صرفشدۀ افعال در زبان فارسی، بهدلیل ویژگیهای صرفی این زبان (مانند اتصال وندهای تصریفی شخص و شمار، نمود،[38] وجه[39] و زمان[40] و واژهبست[41]های مفعولی به پایههای[42] فعلی)، اقلام واژگانی محسوب نمیشوند و طبیعتاَ در واژگان مشخص نمیشوند. تنها صورت مصدری افعال در واژگان ذکر میشود که الگوی تکیۀ آنها نیز تابع قاعدۀ (1) است (اسلامی، 1384: 79ـ80).
مشخص است که قاعدۀ تکیۀ واژگانی در زبان فارسی بسیار سادهتر از قواعد تکیه در زبان انگلیسی است. علاوهبر ثابتبودن جایگاه تکیه در زبان فارسی، قاعدۀ تخصیص تکیه نیز به وزن هجا، ساختار صرفی و بومی یا قرضیبودن واژه حساس نیست. بر این اساس، نیازی نیز به مشخص شدن تکیه در واژگان زبان فارسی وجود ندارد و کافی است قاعدۀ (1) بر بازنمایی زیرین[43] تکواژها[44] در واژگان اعمال شود تا بازنمایی آوایی[45] آنها به دست آید. در واقع، در هیچیک از زبانهای هجا ـ زمانی که داور[46] (1983: 58) بررسی کرده است تکیۀ واژگانی مشاهده نشده است و چنانچه در این زبانها برجستگی وجود داشته باشد، این برجستگی، پساواژگانی[47] و برگرفته از تغییرات در الگوی زیروبمی[48] است[49] ( صادقی، 1397: 5ـ6، Bybee, Chakraborti, Jung & Scheibman, 1998: 277; Schaefer, 2015: 28).
به باور پژوهشگران حوزۀ ردهشناسی ریتم، قید شدن تکیه در واژگان بر کل نظام واجی و نوایی زبان تأثیرگذار است و آن زبان را به سمت تکیه ـ زمانبودن سوق میدهد (Dauer, 1983: 58). به اعتقاد آنان، میان بار نقشی[50] تکیه در واژگان و همبستههای صوتشناختی[51] آن رابطهای مستقیم برقرار است. به بیانی دیگر، بالا بودن بار نقشی تکیه در واژگان مستلزم نمود آوایی بسیار قوی آن است که به این منظور و بهطور همزمان، از مشخصههای دیرش، بسامد پایه[52] (همبستۀ صوتشناختی زیروبمی)، شدت[53] و ویژگیهای طیفی[54] (تغییرکیفیت واکه) برای برجسته کردن هجاهای تکیهبر و کاهش هجاهای بیتکیه استفاده میشود ( Auer, 1991: 296 ; Mairano, 2011: 71). این ویژگی در زبانی تکیه ـ زمان مانند زبان انگلیسی مشاهده میشود. در این زبان از مجموعهای از همبستههای صوتشناختی بهمنظور ایجاد تقابل بین هجاهای تکیهبر و بیتکیه استفاده میشود، گرچه ممکن است در پژوهشهای متفاوت نتایج متفاوتی در مورد نقش هر یک از این همبستهها به دست آمده باشد ( Fry, 1958 ; Huss, 1978; Lieberman, 1960; McClean & Tiffany, 1973; Morton & Jassem, 1965; Sereno & Jongman, 1995).
از سوی دیگر، در زبانهایی که جایگاه تکیه در آنها ثابت است، همبستههای صوتشناختی ضعیفتری برای نشان دادن تکیه به کار گرفته میشوند؛ زیرا گویشوران این زبانها نسبت به تکیه حساسیت نشان نمیدهند و نیازی به ایجاد تقابل بین هجاهای تکیهبر و بیتکیه وجود ندارد ( Peperkamp, Dupoux & Sebastián-Gallés, 1999 ; Peperkamp & Dupoux, 2002). بر این اساس، میتوان چنین نتیجه گرفت که زبانهای دارای تکیۀ ثابت تمایل بیشتری به هجا ـ زمانبودن دارند ( Auer, 1991: 297 ; Wagner, 2008: 5, 117, 190).
در زبان فارسی، بهعنوان یک زبان هجا ـ زمان که تکیه در واژگان آن قید نمیشود، برخلاف نظر نخستین پژوهشگران اروپایی
( Chodzko, 1852 ; Salemann & Shükovski, 1889)، از شدت برای برجسته کردن هجاها استفاده نمیشود و اگر هم بشود، نقش آن جانبی و کمرنگ است (سپنتا، 1354؛ بیجنخان، 1392؛ Abolhasanizadeh, Bijankhan, Gussenhoven, 2012؛ صادقی، 1397). بررسی تغییر ویژگیهای طیفی واکهها (تغییر کیفیت واکه) نیز در موضع بیتکیه در مقایسه با هجاهای تکیهبر در زبان فارسی، نتیجۀ واحدی را نشان نداده است. قرائتی (1389) و علینژاد (1391) تغییر کیفیت واکههای زبان فارسی را در جایگاه بیتکیه تأیید کردهاند و نشان دادهاند که این امر موجب تفاوت در فضای واکهای در هجاهای بیتکیه و تکیهبر میشود. با این حال، این ویژگی در پژوهشهای صادقی (1392)، مدرسی قوامی (1392) و ابوالحسنیزاده، بیجنخان و گاسنهافن[55] (2012) مشاهده نشده است. تغییرات زیروبمی یا بسامد پایه در پژوهشهای متعددی در زبان فارسی بهعنوان همبستۀ آوایی تکیۀ واژگانی معرفی شده است (ابوالحسنیزاده، 1392؛ سپنتا، 1354؛ مدرسی قوامی، 1393؛ موسوی، 1386؛ وحیدیان کامیار، 1379؛ Abolhasanizadeh, Bijankhan, Gussenhoven, 2012). این در حالی است که صادقی (1397) در پژوهش خود به این نکته اشاره کرده است که در همۀ پژوهشهای پیشین در زبان فارسی تکیۀ واژگانی در بافت دارای تکیۀ زیروبمی بررسی شده و از این رو، مشاهدۀ بسامد پایه بهعنوان همبستۀ آوایی تکیۀ واژگانی در زبان فارسی دور از انتظار نبوده است. وی کوشیده است تکیۀ واژگانی را در بافت فاقد تکیۀ زیروبمی بررسی کند و در پژوهش خود به این نتیجه رسیده است که همبستۀ صوتشناختی تکیۀ واژگانی در زبان فارسی دیرش است و این عامل « [...] تنها عاملی است که مستقل از تغییرات زیروبمی و نوع واکه، با سطح اطمینان بالایی هجاهای تکیهبر را از هجاهای بیتکیه متمایز میکند» (صادقی، 1397: 71). این یافته، نتایج پژوهشهای سپنتا (1354)، موسوی (1386)، مدرسی قوامی (1391؛ 1393)، بیجنخان (1392) و صادقی (1392؛ 1394) را نیز در مورد دیرش تأیید میکند. بر این اساس، اگر به نکتۀ درست صادقی دربارۀ لزوم بررسی همبستۀ صوتشناختی تکیۀ واژگانی در بافت فاقد تکیۀ زیروبمی قائل شویم و به پژوهشهای پیشینی که تغییرات دیرشی را در هجاهای تکیهبر در برابر هجاهای بیتکیه مشاهده کردهاند نیز استناد کنیم، به نظر میرسد که دیرش همبستۀ تکیۀ واژگانی در زبان فارسی باشد. با وجود این، نکتهای که باید در تعبیر یافتههای صادقی (1397) مدنظر قرار گیرد این است که در این پژوهش برای بررسی همبستۀ صوتشناختی تکیۀ واژگانی، مانند ابوالحسنیزاده، بیجنخان و گاسنهافن (2012)، از جفتهایی مانند [mini] (کوچک) و [mini] (یک مین) برای بررسی تکیۀ واژگانی استفاده شده است. میدانیم که [miˈni] بهعنوان یک صفت یک واحد واژگانی است که تکیۀ آن بر روی هجای پایانی قرار میگیرد و [ˈmin=i] یک گروه واژهبستی[56] است که تکیۀ واژگانی آن روی تنها هجای [min] قرار میگیرد و خود بهعنوان یک گروه میتواند الگوی زیروبمی یک واحد بزرگتر از واژه را نشان دهد. قرار دادن این نوع نمونهها در بافت فاقد تکیۀ زیروبمی میتواند این مشکل را برطرف کند؛ اما نکتهای که باید در مقایسۀ این جفت واژهها مدنظر قرار گیرد، این احتمال است که افزایش دیرش واکۀ [i] در [min] یا [i] دوم در [mini] چیزی جز دیرش پایان گروه[57] در گروه اسمی/ صفتی نباشد. به بیان دیگر، لازم است این نکته را مدنظر داشته باشیم که در زبانهای هجا ـ زمان واژهها بهتنهایی الگوی گروههای آهنگین[58] را نشان میدهند و برجستگی در آنها ارتباطی به تکیۀ واژگانی ندارد (Auer, 1993: 56).
چنانکه مشاهده میشود، تعیین همبستۀ آوایی تکیۀ واژگانی در زبان فارسی دشوار است و روششناسی دقیقی میطلبد. اگر نتایج بهدستآمده از پژوهش صادقی (1397) صحیح باشند و دیرش را بتوان بهعنوان تنها همبستۀ آوایی تکیۀ واژگانی در زبان فارسی پذیرفت، باز هم وضعیت آن قابلمقایسه با زبانی تکیه ـ زمان مانند زبان انگلیسی نیست؛ زیرا در زبان انگلیسی از امکانات متعددی برای برجسته کردن یک هجا نسبت به دیگر هجاها استفاده میشود.
2ـ2. فرایندهای واجی حساس به تکیه
بایبی[59] و همکاران (1998: 268) یکی از ویژگیهای زبانهای تکیه ـ زمان را وجود فرایندهای واجی حساس به تکیه در این رده میدانند. در زبان انگلیسی، فرایندهای واجی کاهش واکهای در هجاهای بیتکیه، زنشیشدگی[60] همخوانهای انسدادی لثوی[61] بین یک واکۀ تکیهبر و یک واکۀ بیتکیه و دمیدگی[62] همخوانهای انسدادی بیواک در ابتدای هجای تکیهبر از جمله فرایندهای واجی حساس به تکیه هستند.
در زبان فارسی، فرایند واجی حساس به تکیه وجود ندارد[63] و تنها فرایندی که ممکن است در برخی از پژوهشها (قرائتی، 1389؛ علینژاد، 1391) به آن اشاره شده باشد، فرایند کاهش واکهای است. در واقع، کاهش واکهای یکی از اصلیترین فرایندهایی است که رخداد آن به وضعیت تکیه حساس است. در این فرایند، تقابلهای واجی در جایگاه بیتکیه کاهش مییابند؛ یعنی تمامی واکهها در هجای بیتکیه ظاهر نمیشوند. در زبانهای تکیه ـ زمان کاهش و خنثیشدگی واکهها بیشترین میزان تقابل را بین هجاهای تکیهبر و بیتکیه ایجاد میکنند
( Auer, 1991: 295 ; Dasher & Bolinger, 1982: 61; Dauer, 1983: 57; Nishihara & van de Weijer, 2011: 157; Puppel, 1986: 108). در زبان انگلیسی خنثیشدگی[64] واکهای در سطح واجی رخ میدهد و طی آن واکههای کشیده و سخت[65] در هجای بیتکیه به واکۀ نرم[66] شوا[67] تبدیل میشوند. همان طور که در بخش پیشین اشاره شد، بررسی کاهش واکهای یا تغییرات طیفی واکهها در زبان فارسی نتیجۀ مشخصی را نشان نداده است. حتی اگر ویژگیهای کیفی واکههای زبان فارسی تحتتأثیر تکیه تغییر کنند، این تغییر یک ویژگی آوایی است که تنها با ابزار صوتشناختی قابلتشخیص است و با تغییر واجی واکهها در نتیجۀ کاهش واکهای در زبان انگلیسی قابلمقایسه نیست.
3ـ2. ساختار هجایی ساده یا پیچیده
در گذر از زبانهای تکیه ـ زمان به هجا ـ زمان ساختارهای هجایی سادهتر میشوند و ساختهای هجایی سادهتر بخش بیشتری را به واکهها اختصاص میدهند. به بیان دقیقتر، واکهها در زبانهای تکیه ـ زمان نسبت به زبانهای هجا ـ زمان بخش کوچکتری از جریان گفتار را به خود اختصاص میدهند. این ویژگی در شاخص تنوعپذیری دوتایی (هنجاریافته) این زبانها بازنمایی پیدا کرده است: مقدار این شاخص در زبان فارسی بین 5/39 تا 9/39 (بوبان، 1386؛ پورتاجالدینی، 1394) و در زبان انگلیسی بین 2/57 تا 67 در نوسان است (مقادیر بسته به دادههای مورد مطالعه متغیر است) ( Dellwo, Gutiérrez Díez & Gavalda, 2009 ; Grabe & Low, 2002; Patel & Daniele, 2003).
علاوهبر این، در زبانهای هجا ـ زمان تمایل بسیاری به سادگی خوشههای همخوانی،[68] درج[69] و پیوند[70] وجود دارد تا به این طریق هجاهای سنگین شکسته شود و از وقوع آنها جلوگیری شود. در این زبانها از آنجا که هجا واحد نوایی اصلی قلمداد میشود، مرزبندی آن بهآسانی برای گویشوران زبان قابلتشخیص است و ساختارهای هجایی سادهتر هستند. علاوهبر این، این زبانها تمایل بسیاری به رعایت اصل آغازۀ بیشینه دارند که براساسآن، تمایل به ایجاد هجاهای CV و کاهش تعداد هجاهای مجاز مشاهده میشود. نتیجۀ ایجاد ساختهای سادهتر کاربرد بیشتر آنها و در نتیجه ایجاد هجاهایی با زمانبندی یکسان در زبان است. از سوی دیگر، در زبانهای تکیه ـ زمان تعیین مرزبندی هجاها بهآسانی زبانهای هجا ـ زمان نیست ( Auer, 1991: 295 ; Nishihara & van de Wijer, 2011; Puppel, 1986: 108). بررسی خوشههای همخوانی آغازه در واژههای زبان انگلیسی نشان میدهد که تعداد واژههای فاقد آغازه با افزایش فاصلۀ هجای تکیهبر از آغاز واژه بیشتر میشود. علاوهبر این، خوشههای CC و CCC در بیشتر موارد تنها در هجاهای تکیهبر حضور دارند (Orzechowska, Mołczanow & Jankowski, 2019). بهطورکلی، خوشههای همخوانی همانند واکههای کامل تمایل بیشتری به جذب تکیۀ نخستین دارند ( Dahak, 2009: 138; Kelly, 2004: 241). در واقع، پیچیدهتر بودن ساختار هجایی در زبانهای تکیه ـ زمان در نتیجۀ درجات قویتری از کاهش واکههای بیتکیه در گذر زمان ایجاد شده است و خوشههای همخوانی در نتیجۀ حذف و یا تهی شدن جایگاه واکۀ میانی ایجاد میشوند.
مدیسون[71] (2013) زبانها را بر مبنای ساختارهای هجایی مجاز به سه دستۀ ساده، نسبتاً پیچیده[72] و پیچیده تقسیم کرده است. بر این اساس، چنانچه زبانی حداکثر یک همخوان در آغازه داشته باشد و فاقد پایانه[73] باشد در دستۀ ساده قرار میگیرد. در زبانهای نسبتاً پیچیده حداکثر دو همخوان در آغازه قرار میگیرد که همخوان دوم الزاماً روان[74] یا غلت[75] است و تنها یک همخوان در پایانۀ هجا جای میگیرد. این در حالی است که در نظامهای پیچیده در جایگاههای آغازه و پایانه امکان حضور بیش از دو همخوان وجود دارد. به این ترتیب، زبان انگلیسی از نظر ساخت هجایی نظامی پیچیده است، این در حالی است که زبان فارسی از این نظر زبانی نسبتاً پیچیده و متمایل به ساده قلمداد میشود که ساختارهای هجایی مجاز آن CV، CVC و CVCC هستند. همچنین، در این زبان حداقل تعداد همخوانها بین هر دو واکه یک و حداکثر آن سهتاست و در جایگاه آغازه تنها یک همخوان و در جایگاه پایانه نیز حداکثر دو همخوان قرار میگیرند (ثمره، 1378: 109؛ حقشناس، 1356: 141). علمالهدی[76] (2000) نیز با توجه به ساختارهای هجایی مجاز در زبان فارسی نظام هجایی این زبان را بسیار ساده قلمداد کرده است.
در مقالۀ حاضر مروری بر ویژگیهای نظام واجی زبان فارسی از منظر ردۀ ریتمی آن داشتیم. در پژوهشهای پیشین، زبان فارسی از نظر شاخص آوایی تنوعپذیری دوتایی (هنجاریافته) و براساس ویژگیهای دیرشی هجاها، در ردۀ زبانهای هجا ـ زمان جای گرفته است. با این فرض که این ویژگیهای آوایی خود ریشه در ویژگیهای نظام واجی زبان فارسی دارند، به مرورِ وضعیت تکیه، فرایندهای واجی حساس به تکیه و ساختار هجایی در آن پرداختیم. به این منظور، زبان فارسی را با زبان انگلیسی که بهعنوان یک زبان تکیه ـ زمان شناخته میشود، مقایسه کردیم. علت مقایسۀ زبان فارسی با زبان انگلیسی این بود که بیشترین پژوهشها در حوزۀ ردۀ ریتمی زبانها بر روی زبان انگلیسی صورت گرفتهاند و تمامی جنبههای ریتمی آن شناخته شده است. در زبان انگلیسی، جایگاه تکیه از آزادی نسبتاً بالایی برخوردار است؛ زیرا جایگاه آن بسته به مقولۀ دستوری واژه، اصیل یا قرضی بودن آن و وزن سه هجای پایانی واژه متغیر است. همچنین، در این زبان از عوامل متعددی برای برجسته کردن هجای تکیهبر و بیتکیه در سطح واژگانی استفاده میشود. اهمیت تکیه در زبان انگلیسی با توجه به فرایندهای واجی حساس به تکیه نیز مشخص میشود. بهطورکلی، به نظر میرسد که واحد برجسته در نظام واجی زبان انگلیسی تکیه باشد و مشخص است که ریتم نیز حول محور این واحد میگردد.
در مقابل، در زبان فارسی جایگاه تکیه ثابت است و اصیل یا قرضی بودن یک واژه و وزن هجا بر جایگاه آن تأثیری ندارد. در این زبان، شدت، تغییرات طیفی واکهها و (در صورت حذف عامل تکیۀ زیروبمی) بسامد پایه نقشی در برجسته کردن هجاهای تکیهبر در برابر هجاهای بیتکیه در سطح واژگانی ندارند و طبق پژوهشهای اخیر، تنها از دیرش بهعنوان همبستۀ صوتشناختی تکیه استفاده میشود. همچنین، فرایندهای حساس به تکیه در این زبان مشاهده نمیشوند. در واقع با توجه به بار نقشی پایین تکیه در نظام واجی زبان فارسی، نیازی به استفاده از همبستههای صوتشناختی قوی برای تکیۀ واژگانی نیست. واحد برجسته در زبان فارسی هجاست و موضوع ریتم زبان فارسی نیز حول محور این واحد میگردد.
میتوان تفاوت در وضعیت ردۀ ریتمی دو زبان فارسی و انگلیسی را با بررسی وضعیت واجی این دو زبان در جدول زیر به تصویر کشید:
جدول 1ـ مقایسۀ ریتم در دو زبان فارسی (هجا ـ زمان) و انگلیسی (تکیه ـ زمان)
Table 1- The Comparison of rhythm in Persian (syllable-timed) and English (stress-timed)
عوامل مؤثر بر ریتم زبان |
قید شدن تکیه در واژگان |
همبستههای صوتشناختی قوی و متعدد تکیه |
اعمال فرایندهای واجی حساس به تکیه |
ساختار هجایی پیچیده |
فارسی (هجا ـ زمان) |
˟ |
˟ |
˟ |
˟ |
انگلیسی (تکیه ـ زمان) |
ü |
ü |
ü |
ü |
بهطورکلی، نظام واجی زبان فارسی به نظامهای زبانهای هجا ـ زمان، مانند زبان فرانسوی شباهت بسیار دارد ( Dasher & Bolinger, 1982 ; Dauer, 1983; Eriksson, 1991; Fledge & Bohn, 1989: 39-40; Ladefoged, 1975 ).
در پایان این پژوهش لازم است جایگاه موضوع موردبحث خود را در ارتباط با موضوع مرتبط ردهشناسی نوایی[77] مشخص کنیم. در مطالعات ردهشناسی نوایی، زبانها را بهلحاظ ویژگیهای صوتشناختیِ برجستگی واژگانی به دو ردۀ دارای تکیۀ فشاری[78] و فاقد تکیۀ فشاری[79] تقسیم میکنند (Beckman, 1986). این ردۀ اخیر خود شامل زبانهای دارای تکیۀ زیروبمی[80] و زبانهای دارای تکیۀ نواختی[81] میشود. بکمن (1986) تفاوت میان این دو ردۀ اصلی را در این مسأله میداند که زبانهای دارای تکیۀ فشاری بهجز زیروبمی، از دیگر عوامل نیز به میزان بسیار بیشتری در تحقق برجستگی واژگانی استفاده میکنند. پژوهشهای اخیر (از جمله صادقی، 1397 Abolhasanizadeh, Bijankhan & Gussenhoven, 2012 ; Jun, 2005; Rahmani, 2019;) موضوع ردۀ نوایی زبان فارسی را به بحث گذاشتهاند. از نظر جون[82] (2005)، زبان فارسی همانند زبان انگلیسی یک زبان تکیهای (دارای تکیۀ فشاری) است. ابوالحسنیزاده، بیجنخان و گاسنهافن (2012) نیز علیرغم دستیابی به این نتیجه که در زبان فارسی تنها از زیروبمی برای برجسته کردن هجاهای تکیهبر استفاده میشود (و بر این اساس باید در ردۀ زبانهای فاقد تکیۀ فشاری قرار گیرد)، براساس ملاکهای اجباری بودن[83] و انباشتی بودن[84] تکیه، در یک نتیجهگیری مقدماتی زبان فارسی را تکیهای در نظر گرفتهاند (Abolhasanizadeh, Bijankhan, Gussenhoven, 2012: 1392). صادقی (1397) نیز، براساس مطالعات صوتشناختی خود دیرش را بهعنوان همبستۀ اصلی تکیۀ واژگانی در زبان فارسی معرفی کرده است و این زبان را تکیهای میداند. رحمانی[85] (2019) با استناد به اینکه در زبان فارسی از زیروبمی برای برجسته کردن هجاهای تکیهبر استفاده میشود، در فارسی به تکواژ نواختی[86] قائل شده است که همانند نواختهای آهنگی در زبانی مانند زبان انگلیسی نقش دستوری دارد و در سطح پساواژگانی عمل میکند.
نکتۀ مهم در تعیین ردۀ نوایی زبان فارسی این است که تنها در صورتی میتوان این زبان را زبانی دارای تکیۀ فشاری دانست که در آن از مجموعهای از عوامل بهغیر از زیروبمی برای برجستهکردن هجای تکیهبر استفاده شود. هیچیک از پژوهشهای صورتگرفته در زبان فارسی این ویژگی را تأیید نمیکنند. در اکثر این پژوهشها، تکیه در بافت دارای تکیۀ زیروبمی بررسی شده و طبیعتاً زیروبمی بهعنوان همبستۀ آوایی تکیه مشاهده گردیده بود. صادقی (1397) با بررسی تکیۀ واژگانی در بافت فاقد تکیۀ زیروبمی به این نتیجه رسید که دیرش عامل اصلی در ایجاد تکیه است؛ اما این یافته نمیتواند بهتنهایی برای اثبات تکیهای بودن زبان فارسی کفایت کند؛ چون حتی اگر دیرش همبستۀ اصلی تکیۀ واژگانی در زبان فارسی باشد، باز هم فارسی زبانی نیست که از عوامل دیگر به میزانی درخورتوجه برای برجستگی واژگانی استفاده کند. نگارندگان مقالۀ حاضر با توجه به این امر و با توجه به یافتههایشان دربارۀ ردۀ ریتمی زبان فارسی، بر این باورند که زبان فارسی زبانی تکیهای نیست. بدین معنا که مؤلفههای موردبررسی در این بحث مؤید آن نیستند که واحد برجسته و تأثیرگذار در نظام واجی زبان فارسی تکیه باشد، بلکه در این زبان هجا واحد اصلی و تأثیرگذار است و این امر در کنار همبستههای ضعیف تکیه ما را به این سمت سوق میدهد که زبان فارسی را زبانی تکیهای قلمداد نکنیم. اما با رحمانی (2019) نیز که برای زبان فارسی مانند زبانهای نواختی به تکواژ نواختی قائل شده است، موافق نیستیم، گرچه با این نکته که زیروبمی در زبان فارسی کارکردی پساواژگانی دارد، موافقیم. همانطور که طبیبزاده (1399) نیز اشاره کرده است، در زبانهای نواختی نواخت نقش واجی دارد، بدین معنا که بر روی محور جانشینی[87] عمل میکند و منجر به ایجاد تمایز معنایی در سطح واژگانی میشود و این در حالی است که این ویژگی در زبان فارسی مشاهده نمیشود (برای نقدی جامع از رحمانی (2019) ر. ک. طبیبزاده (1399)). بکمن (1986) در مقدمۀ کتاب خود به این نکتۀ مهم اشاره کرده است که تأکید بر متفاوت بودن همبستههای آوایی برجستگی واژگانی در زبانهای دارای تکیۀ فشاری در مقابل زبانهای فاقد تکیۀ فشاری، به معنای محدود کردن تفاوت این دو رده به ویژگیهای آوایی آنها نیست، بلکه این زبانها تفاوتهای دیگری نیز دارند که این تفاوتها میتوانند از منظر واجشناسان بسیار درخورتوجه باشد. بنابراین، میتوان ادعا کرد که ردۀ نوایی یک زبان تنها براساس بود یا نبود یک ویژگی مشخص نمیشود و تنها با بررسی مجموعۀ ویژگیهای نظام واجی میتوان در مورد ردۀ نوایی آن اظهار نظر کرد. بر این اساس، میتوان جایگاه هر زبان را بر روی پیوستاری از زبانهای تکیهای و زبانهای غیرتکیهای و تمایل آن به هر سو از این پیوستار تعیین کرد.
[1] rhythm
[2] prosodic
[3] type
[4] syllable-timed
[5] stress-timed
[6] بلاچ (Bloch, 1950)، هان (1962) و لدفوگد (1975) به ردۀ ریتمی مورا ـ زمان (mora-timed) نیز افزون بر دو ردۀ ریتمی ذکرشده اشاره کردهاند که زبان ژاپنی از مصداقهای آن است. در این ردۀ زبانی، دیرش موراهای متوالی (واحدهای وزنی درون هجا) برابر فرض میشود (Grabe & Low, 2002). از نظر گریب و لو (2002)، زبان ژاپنی از ردۀ هجا ـ زمان جدا نیست و شاخصهای عددی ریتم در پژوهش آنان وجود ردۀ مورا ـ زمان را تأیید نکرده است. با توجه به این امر و با توجه به اینکه زبانهای بهاصطلاح مورا ـ زمان به زبانهای هجا ـ زمان شباهت بسیاری دارند، موضوع موردبحث در پژوهش حاضر را تنها با تمرکز بر دو ردۀ ریتمی پذیرفتهتر، یعنی ردههای تکیه ـ زمان و هجا ـ زمان پیش بردهایم.
[7] stress
[8] tendency
[9] inter-stress intervals
[10] duration
[11] rhythmic types
[12] isochrony
[13] P. Roach
[14] standard deviation
[15] Pairwise Variability Index (PVI)
[16] normalize Pairwise Variability Index (nPVI)
[17] articulatory
[18] perceptual
[19] temporal organization
[20] language structure
[21] lexical
[22] syntactic
[23] stress-sensitive
[24] vowel reduction
[25] typology
[26] E. B. Grabe & E. L. Low
[27] lexicon
[28] B. Hayes
[29] fixed
[30] free
[31] penultimate
[32] antepenultimate
[33] heavy
[34] light
[35] برش هجایی در زبان انگلیسی، حاصل تعامل اصل آغازۀ بیشینه (Maximal Onset Principle) (Kahn, 1976) و محدودیتهای حاکم بر تکیهپذیری هجاهاست. در این زبان، تنها هجاهای سنگین میتوانند تکیه بپذیرند و هجای سنگین هجایی است که هستۀ آن با یک واکۀ کشیده یا یک واکۀ مرکب پر شده باشد. اگر واکۀ یک هجا کوتاه باشد؛ اما هجا بسته باشد نیز آن هجا سنگین محسوب میشود. بنابراین، در واژهای مانند photographic [foʊ.tə.ˈɡræf.ɪk] گرچه طبق اصل آغازۀ بیشینه [f] دوم باید در ابتدای هجای آخر قرار گیرد؛ اما چون واکۀ هجای ماقبل آخر یک واکۀ کوتاه یا [æ] است، هجا با همخوان [f] بسته میشود تا هجای [græf] سنگین شود و تکیه بپذیرد. همین نکته برای واژۀ photography صادق است. در تلفظ بریتانیایی، برش هجایی بهصورت [fə.ˈtɒg.rə.fi] است؛ چون [ɒ] در این گونه واکهای کوتاه است و برای تکیهپذیر شدن نیاز به [ɡ] دارد؛ اما برش هجایی همین واژه در انگلیسی امریکایی [fə.ˈtɑː.ɡrə.fi] است، چون [ɑː] کشیده است و نیازی به حضور یک همخوان در پایانۀ هجا ندارد. بنابراین در این تلفظ، [ɡr] طبق اصل آغازۀ بیشینه در ابتدای هجا قرار میگیرد.
[36] weight
[37] grammaticalized
[38] aspect
[39] mood
[40] tense
[41] clitic
[42] base
[43] underlying representation
[44] morphemes
[45] phonetic representation
[46] R. M. Dauer
[47] post-lexical prominence
[48] pitch pattern
[49] برجستگی در سطح واژگانی و در سطح پارهگفتار قابلمشاهده است. به برجستگی در سطح واژگانی تکیۀ واژگانی گفته میشود که مفهومی است انتزاعی و تخصیص آن در واژگان صورت میگیرد. همبستههای صوتشناختی آن دیرش، شدت، بسامد پایه و یا تغییرات کیفی واکۀ تکیهبر هستند. از سوی دیگر، برجستگی در سطح پارهگفتار تکیۀ زیروبمی (pitch accent) نامیده میشود که همان طور که از نام آن پیداست، همبستۀ صوتشناختی آن بسامد پایه است و تخصیص آن به یک هجا فرایندی پساواژگانی است (ر. ک. اسلامی، 1384).
[50] functional load
[51] acoustic correlates
[52] fundamental frequency (F0)
[53] intensity
[54] spectral features
[55] V. Abolhasanizadeh, M. Bijankhan & C. Gussenhoven
[56] Clitic Group (CG)
[57] phrase-final lengthening
[58] intonational phrase (I)
[59] J. L. Bybee
[60] flapping
[61] alveolar stop
[62] aspiration
[63] در این زمینه لازم به ذکر است که به باور ثمره (1378: 26 و 38ـ48)، انسدادیهای بیواک در هجای تکیهبر دمیده هستند؛ اما پژوهشهای بعدی (مدرسی قوامی، 1386؛ 1396؛ نوربخش، 1388 و بیجنخان، 1390) نشان دادهاند که انسدادیهای بیواک در تمامی بافتها (بهجز در جایگاه پس از همخوانهای سایشی بیواک) دمیده هستند و دمیدگی آنها به تکیهبر / بیتکیه بودن هجا وابسته نیست. همچنین، در پژوهش معصومی (1400: 225 و 245-246) نیز ذکر شده است که چنانچه بهصورت موردی به این فرایند واجی نگاهی بیندازیم، به این نتیجه میرسیم که آنچه بر رخداد / عدمرخداد آن تأثیر دارد، مرز واژه / هجا و در برخی موارد، آواهای مجاور همخوانهای انسدادی بیواک است.
[64] neutralization
[65] tense
[66] lax
[67] schwa
[68] consonant clusters
[69] insertion
[70] liaison
[71] I. Maddieson
[72] moderately complex
[73] coda
[74] liquid
[75] glide
[76] S. M. Alamolhoda
[77] prosodic typology
[78] stress accent
[79] non-stress accent
[80] pitch accent
[81] tone accent
[82] S. A. Jun
[83] obligatoriness
[84] culminativity
[85] H. Rahmani
[86] tonal morpheme
[87] paradigmatic axis