A Feature-Geometric Approach to Grammatical Tense and Aspect in Persian

Document Type : Research Paper

Authors

University of Tehran, Iran

Abstract

Feature Geometry is an applied paradigm for the study of morphological-syntactic processes. In this approach, the verb inflection system consists of three parts of aspect, grammatical tense, and mood, and each has universal characteristics, which are sometimes represented by explicit inflectional morphemes. In this paper, while introducing this notion, we show that the interaction of aspect, tense, and mood in Persian geometric characteristics, explains the properties of verb inflection in this language. In Persian, [Event] and [Non-atomic] features are active in aspect subsection. [Non-atomic] derives imperfectivity versus perfectivity. So, the default value of viewpoint aspect is perfective and (mi-) explicitly spells out imperfectivity. In Persian, the functional head of AspA is active in INFL domain, but the AspQ head is active in the root modifier position and the predicate level. [Precedence] encodes the meaning of past versus non-past in Tense subsection, (-d /-t) spell out this feature in Persian. They position the topic time before the temporal anchor of the utterance. And finally, (-de / -te) are not the markers of narrow tense or viewpoint aspect in Persian. They denote the [Perfect] feature.

Keywords


. مقدمه

نظام تصریف و خصوصیات متفاوت آن در زبان‌های مختلف توجه بسیاری از زبانشناسان را به خود جلب کرده است. مرز مشترک بین نحو و صرف جایگاه مناسبی برای مطالعۀ قلمروی تصریف به شمار می​رود در این مقاله، در قالب انگارۀ هندسۀ مشخصه­ها[1] به مطالعه و بررسی نظام تصریف فعل در زبان فارسی خواهیم پرداخت. کاربرد هندسۀ مشخصه­ها  در مطالعۀ تصریف فعل در کوپر[2] (1999؛ 2003 ؛ 2005) مطرح و در آن به قیاس از کارکردِ مشخصه­ها در  واج‌شناسی، از چندین مشخصۀ جهانی برای تعریف قلمروی تصریف استفاده شده است. البته استفاده از مشخصه­ها در دیگر بخش‌های نحو- صرفنیز معمول است، به عنوان مثال، مطالعۀ گروه­های اسمی، ضمیرها و تطابق به ترتیب در آثار کوپر و هال[3] (2002 ؛ 2012)، هارلی و ریتر[4] (2002 الف و ب) و بحار[5] (2003).  این انگاره بر پایۀ نظریۀ کمینه­گرای چامسکی (1998 ؛ 2000) و صرف توزیعی[6]  هله و مرنتز[7] (1993) و امبیک و نویر[8] (2007) استوار است.  براساس هندسۀ مشخصه­ها، قلمروی تصریفِ فعل به حوزه­های نمود[9]، زمان دستوری[10] و وجه[11] تقسیم می­شود که هر کدام شامل مجموعه­ای از مشخصه­های جهانی  هستند و در هر زبان، تعدادی از این مشخصه­ها توسط تکواژهای صرفی بازنمون[12] می­شوند. تعامل این مشخصه­ها تعیین­کنندۀ الگوهای تصریفیِ موجود در زبان‌هاست .

      نمودار (1) نمای کلّی مشخصه­های زبان انگلیسی در مدلِ اولیۀ کوپر(2003؛ 2005) را نشان می­دهد.  ارتباط مشخصه­ها به این صورت است که اگر مشخصۀ (ب) تحت تسلط مشخصۀ (الف) باشد، آنگاه حضور (ب) وابسته به حضور (الف) است. بدون حضور (الف) در ساختار، حضور (ب) ناممکن خواهد بود.

 

 

نمودار 1) هندسۀ مشخصههای تصریف فعل در  زبان انگلیسی (کوپر، 2005)

 

  

مشخصه­های [رویداد][13] و [بازه][14] مربوط به بخش نمود هستند. [رویداد] بیانگر تمایز بین محمول‌های رویدادی و حالتی است و [بازه]  تقابل معنایی و نحوی بین نمود دستوری ناقص[15] و تام[16] را بیان می­کند.  در بخش زمان دستوری، مشخصۀ [تقدّم][17] بیانگر تقابل گذشته/غیرگذشته در این زبان است. در بخش وجه، مشخصۀ [گزاره][18] به تقابل معنایی و نحوی بین جمله­های گزاره­ای و غیرگزاره­ای اشاره دارد. مشخصۀ [خودایستا][19] مشخصه­ای کاملاً نحوی است که به چگونگی تطابق فعل و حالت­دهی در محمول­ها مربوط می­شود. مشخصۀ [نمایۀ زمانی][20] به نحوۀ تعیین لنگرگاهِ زمانی[21] در جمله­ها
می​پردازد و در نهایت، مشخصۀ [نامحقّق][22]  بیانگر تقابل بین جمله­های التزامی و اخباری در انگلیسی است[23]. این مشخصه­ها در دسترس دستور زبان جهانی هستند و هر زبانی زیرمجموعه­ای از مشخصه­های موجود در این ساختار را انتخاب می­کند تا تقابل­های زبانیِ موجود  را نشان دهد.  به این ترتیب، هندسۀ مختص به تصریف فعل در هر زبان، به صورت متفاوتی شکل می­گیرد.

       هندسۀ مشخصه ها براساس  «اصل تقابل»[24]  بنا نهاده شده است.  بر این اساس، نبود مشخصه­ای در ساختی از یک زبان منجر می­شودکه آن ساخت با ارزش پیش­فرض تفسیر شود. پس ارزش تقابلی اهمیت ویژه­ای در تفسیر مشخصه­ها از نظر نحوی و معنایی دارد. مشخصۀ دارای ارزش تقابلی در ساخت نحوی دارای فرافکن مجزایی است و حضور مشخصه­ها در جایگاه­های ساختاریِ مختلف بر تفسیر آن تاثیرگذار است. مشخصه­های صرفی نحوی می­توانند هم به‌عنوان هستۀ نحویِ مستقل و هم به‌عنوان توصیف­گر ریشه[25]  در ساخت نحوی حضور یابند و همین تفاوت جایگاه نشان می­دهد که آیا غیاب یک مشخصه می­تواند تقابلی باشد یا خیر. پس، جایگاه ساختاری مشخصه­ها با  ارزشِ تقابلی آن­ها در ساخت ارتباط دارد. اگر مشخصه­ای هستۀ یک فرافکن نحوی باشد و یا وابستۀ صرفی نحوی هسته باشد، آنگاه غیبت آن مشخصه حائز اهمیت است و ارزش تقابلی ایجاد می­کند.

       به این ترتیب، قلمروی تصریف،  قلمروی بسط یافته­ای متشکل از مجموعه­ای از هسته‌های نقشی  است. همانطور که گفته شد، نظام تصریف فعل در هندسۀ مشخصه­ها به سه حوزۀ نمود، زمان دستوری و وجه تقسیم می­شود که هر یک دارای مشخصه­های جهانی هستند.  به این ترتیب، در این مقاله به دنبال یافتنِ پاسخ برای پرسش­های زیر هستیم:

الف- کدام مشخصه­های مربوط به نمود و زمان در زبان فارسی فعّال هستند و تعامل آن­ها با یکدیگر چگونه است؟

ب-کدام مشخصه­ها در فارسی، توسط تکواژهای آشکار بازنمون می­شوند و  نمودار هندسۀ مشخصه­های فارسی چگونه است؟

ج- تکواژ (–ده/-ته) در زبان فارسی چه مشخصه­ای را بازنمون می­کند و جایگاه ساختاری آن کجاست؟

     لازم به ذکر است، مقالۀ حاضر فقط به بررسی حوزه­های نمود و زمانِ  فارسی در قالب هندسۀ مشخصه­ها اختصاص دارد و بررسی مشخصه­های مربوط به حوزۀ وجه در فارسی و تعامل آن با دیگر حوزه­ها، موضوعِ مطالعات بعدی خواهد بود. در بخش بعد، چند نمونه از مطالعات موجود در قالب هندسۀ مشخصه­ها را معرفی خواهیم کرد. در بخش سوم، به ملاحظات نظری خواهیم پرداخت. در بخش چهارم به مطالعۀ حوزۀ نمود می­پردازیم و در بخش پنجم، زمان دستوری فارسی و جایگاه ساخت کامل فارسی را در قالب هندسۀ مشخصه­ها  بررسی خواهیم کرد. در بخش ششم به بیان نتایجِ پژوهش خواهیم پرداخت.

 

2. مطالعات پیشین

نظام تصریفِ فعل در قالب هندسۀ مشخصه­ها در زبان­های مختلفی بررسی شده است. مقالۀ حاضر، اولین تلاش برای مطالعۀ زبان فارسی در قالب این انگاره است. با مطالعۀ آثار موجود در این زمینه به این نکته پی می­بریم که در هندسۀ مشخصه­ها، تفاوت ظاهری بین نظام­های تصریفیِ مختلف، به تفاوت در بازنمایی تعداد کمی مشخصه  تقلیل پیدا می­کند و از این جهت می­تواند تحلیل یکپارچه­ای از پدیده­های صرفی-نحوی فراهم کند. در ادامه، به مطالعات کریاکاکی[26] و کلارک[27]  در زبانهای یونانی، انگلیسی و ژاپنی خواهیم پرداخت.

       کریاکاکی (2006)، حوزههای نمود، زمان و وجه در زبان یونانی را در قالب هندسۀ مشخصه­ها مورد مطالعه قرار داده است.  به گفتۀ او، تمایز زمان دستوری در یونانی مانند انگلیسی از نوع گذشته/غیرگذشته است و مشخصۀ [تقدّم] در حوزۀ زمانِ دستوری فعّال است. مشخصۀ [رویداد] نیز در یونانی، مانند انگلیسی فعّال است و محمول­های یونانی به طور نشاندار، رویدادی هستند. او علتِ تمایز بین رفتارهای نمودی یونانی و انگلیسی را  نشاندار بودنِ مشخصۀ [لحظه][28] در یونانی می­داند. در واقع، دو مشخصۀ [بازه] و [لحظه]، مشخصه­های وابسته به [رویداد] هستند. اگر زبانی از مشخصۀ [لحظه] به عنوان وابستۀ [رویداد] استفاده کند، آنگاه ریشۀ فعلی به‌طور بی­نشان بیانگر رویدادی با نمود ناقص است و فقط زمانی نمود تام دارد که در آن تکواژ نمود تام تظاهر آشکار داشته باشد. پس نمودِ پیش­فرض در یونانی برخلاف انگلیسی و فارسی، نمود ناقص است. اهمیت کارِ کریاکاکی(2006) در این است که با معرفی مشخصۀ [لحظه] در زبان یونانی، تمایز بین زبان­هایی که به‌طور پیش­فرض خوانش نمود ناقص یا تام دارند را روشن ساخت و مسیر را برای مطالعۀ تمایزهای رده‌شناختی در قالب هندسۀ مشخصه­ها هموار کرد. به این ترتیب،  براساس تعامل مشخصه­ها می­توان انتظار داشت زبانی وجود داشته باشد که تمایز در نمود دستوری را به طور صرفی بیان نکند و مشخصه­ای وابسته به [رویداد] نداشته باشد. به‌گفته ملارا[29] (2014 ؛ 2016) ، اسپانیایی زبانی است که فقط تمایز بین محمول رویدادی و حالتی را نشان می­دهد و نمود دستوری در این زبان تقابل صرفی ایجاد نمی­کند.

        کلارک (2013)، در قالب هندسۀ مشخصه­ها به مطالعۀ نمود دستوری[30] و واژگانی[31] در زبان­های انگلیسی و ژاپنی  پرداخته است. به عقیدۀ او، نمود واژگانی و دستوری، هر دو حاصل فعالیتِ هسته­های نقشی فعاّل در سه سطح از ساخت نحوی هستند: سطح ریشه، سطح محمول (vP) و سطح جمله (IP).  به این ترتیب، یک مشخصۀ نمودیِ یکسان می­تواند با توجه به سطح نحوی که در آن فعّال است و تقابل­هایی که در آن شرکت می­کند، منجر به تولید نمودهای متفاوت شود. وی معتقد است تقابل نمود ناقص/تام را نمی­توان با استفاده از مشخصۀ [بازه] در تعریف کوپر (2005) تبیین کرد، زیرا جملهای با نمود دستوری تام نیز مانند جمله­ای با نمود ناقص می­تواند رویدادی را توصیف کند که در بازۀ زمانی طولانی­تری رخ داده است. به همین دلیل، او مشخصۀ [غیراتمی] را به جای [بازه]  به کار می­گیرد. به گفتۀ او، خصوصیات نمودی در زبان­ها بوسیلۀ دو هستۀ نقشی تعیین می­شود: هستۀ نمودی اتمی[32] و هستۀ نمودیِ کمیّت[33].

        هستۀ نمودیِ اتمی، بیانگر «اتمی بودن» رویداد است. اتمی بودن معیاری است برای تمایز بین نمود دستوری تام و ناقص. به این ترتیب، رویداد با نمودِ تام را یک کلِّ اتمی در نظر می­گیریم که دسترسی به ساخت درونی آن ممکن نیست و برعکس، رویدادِ ناقص را دارای ساخت درونی قابل دسترس و ارزیابی می­دانیم. هستۀ نمودی کمیّت، بیانگر وضعیت کرانمندیِ[34] محمول است. بسیاری از خصوصیات مربوط به نمود واژگانی و ساختار موضوعی در هستۀ نمودِ کمیّت تعیین می­شود و همانطور که گفتیم، این هستهها می­توانند در سه سطح از ساخت نحوی فعّال باشند: سطح ریشه، سطح محمول (vP) و سطح جمله (IP).

نمودار (2)، جایگاه هسته­های نقشی تعیین‌کنندۀ نمود دستوری و واژگانی در زبان انگلیسی را نشان می­دهد.

 

 

نمودار 2) جایگاه ساختاری هسته­های نمودی (کلارک، 2013)

 

 

 

همانطور که در نمودار (2) مشاهده می­شود هستۀ نمود اتمی در سطح تصریف و هستۀ نمود کمیّت در سطح محمول ادغام می­شوند. لازم به ذکر است، هستۀ نمود اتمی در انگلیسی در سطح واژگانی  نیز فعّال است و به برخی ریشه­ها ارزشِ اتمی می­دهد و علّتِ ناسازگاری برخی ریشه­های انگلیسی با ساخت استمراری و غیراتمی هم  این است که  هستههای نمود اتمی و نمود کمیّت می­توانند در سطوح ساختاریِ متفاوتی فعّال باشند؛ اما نمی­توانند دو بار در ساخت یک جملۀ واحد ادغام شوند . در نمودار (3)، وقوع نمود اتمی، یک بار با ارزش مثبت در جایگاه توصیف­گرِ ریشه و یک بار با ارزش منفی به عنوان هستۀ مستقل در سطح تصریف، منجر به ناسازگاری ریشه با ساخت غیراتمی شده است[35].

(1)    # John is noticing the painting.

 

 

 

نمودار 3)  ناهماهنگی دو هسته نمود اتمی در یک ساختِ واحد  (کلارک، 2013)

 

 

 

  

 کوپر (2003 ؛ 2005) در انگارۀ اولیۀ هندسۀ مشخصه­ها سازوکاری برای تحلیل نمود واژگانی در نظر نگرفته بود. درحالی­که معرفیِ هسته­های نقشیِ جدید توسط کلارک (2013)، تعامل نمود دستوری و واژگانی برای تعیین نمود کلّیِ جمله را به روشنی تبیین می­کند. در بخش­های بعد، این هسته­های نقشی را به منظور مطالعۀ مقولۀ نمود در زبان فارسی به کار خواهیم برد.

3. ملاحظات نظری

هندسۀ مشخصه­ها بر پایۀ نظریۀ کمینه­گرای چامسکی (2000) و نظریۀ غیرواژگان­گرای[36] صرف توزیعی  هله و مرنتز (1993) استوار است.  در صرف توزیعی، بار اشتقاق بر عهدۀ بخش نحو قرار دارد و تمام سطوح ساخت صرفی نحوی در نحو تولید می­شود.­ دروندادِ نحو مجموعه­ای از مشخصه­های صوری و انتزاعی است و نقطۀ شروعِ اشتقاق­های صرفی، بروندادهای بخش نحو است.  بعد از نحو و قبل از درج  واژه[37]، فرایندهای مختلفی برای تولید ساخت­های صرفی عمل می­کنند. مهم­ترینِ آنها، ادغام صرفی[38] است که از نوع اتصال است و دو هستۀ مجاور را بدون نیاز به فرایند نحویِ حرکت هسته،  به هم متصل می­کند. در این انگاره،  ریشه­ها­[39] با  نماد (√) فقط دارای محتوای واجی هستند که با معنای دایره­المعارفی جفت شده­اند و فاقد هرگونه محتوای نحوی هستند. حتی مقولۀ ریشه­ها هم تعیین‌شده نیست و تنها زمانی مقوله­شان مشخص می‌شود که با هسته­های تعیین‌کنندۀ مقوله (v,n,a) ترکیب شوند. واحدهای واژگاهی[40] که عناصر عینی و دارای بازنمون آوایی هستند، بعد از محاسبۀ نحوی صرفی در سطح آوایی و در گره­های پایانی درج می­شوند.  زبان­ها در فهرست واحدهای واژگاهی با هم تفاوت آشکاری دارند؛ اما مجموعۀ مشخصه­های صوریِ تشکیل‌دهندۀ نحو در بین زبان­ها تمایز کمتری دارد. این مشخصه­ها از طریق فرایند درج واژه به واحدهای واژگاهی تبدیل می­شوند. در این مرحله اصلِ فرومشخص­شدگی[41] حاکم است و واحدِ واژگاهی می­تواند برای زیرمجموعه­ای از مشخصه­های صوری درج شود[42]. در ادامه، با در نظر گرفتن این مفاهیم و کاربرد آنها در هندسۀ مشخصه­ها به مطالعۀ حوزه­های نمود و زمان در زبان فارسی خواهیم پرداخت.

 

4. نمود

4-1. نمود دستوری و واژگانی

از زمانی­که در مطالعات زبان­شناسی، نمود به عنوان یک مقولۀ مستقل از زمان دستوری مطرح شد، مطالعات متنوعی در این زمینه صورت گرفت. مقولۀ نمود را می­توان در دو بخش نمود دستوری و نمود واژگانی مطالعه کرد. نمود واژگانی، خصوصیت ذاتیِ فعل را از نظر شروع، پایان، دیرش، تکرار و ... ، و نمود دستوری ساختار درونی جمله را از نظر غیر/ قابل دسترس بودن بیان می­کند و تمایز نمود دستوری ناقص و تام را نشان می­دهد. تفسیر نمودی جمله از تعامل خصوصیات نمود واژگانی و دستوری حاصل می­شود. به طور سنتی، نمود دستوری را خصوصیت مربوط به جمله و نمود واژگانی را خصوصیت ذاتیِ فعل در نظر گرفته­اند.

        وندلر[43] (1957)، رایج­ترین طبقه­بندی افعال براساس خصوصیات ذاتیِ آنها را ارائه داده است. او با استفاده از سه ویژگیِ معنایی پویایی، دیرش و کرانمندی، چهار گروه فعلی (ایستا[44]، کنشی[45]،  پویا[46] و لحظه‌ای[47]) را معرّفی می­کند که هریک خصوصیات خاص خود را دارند. ایستاها و کنشی­ها هر دو بی­کران[48] و مدت­دار هستند و فقط در خصوصیتِ پویایی تفاوت دارند. ایستاها غیرپویا و کنشی­ها پویا هستند. پایا­ها و لحظه‌ای­ها هر دو پویا و کرانمند[49] هستند اما در خصوصیت دیرش متفاوتند. لحظه‌ای­ها بر­خلاف پایا­ها دیرش ندارند. نمود واژگانی یا نوع رویداد، خصوصیت ذاتی فعل محسوب می‌شود و تنها فعل در تعیینِ آن دخیل است. ما ورکویل[50] (1993 )، برای اولین بار به تأثیر عوامل  دیگری غیر از فعل در تعیین نمود واژگانی و نوع رویداد اشاره می­کند. در مثال­های زیر، کرانمندیِ فعل پایای build با توجه به شرایطِ مفعول مستقیم تغییر کرده است.

(2)    Mary built two houses *for an hour/ in an hour.

(3)   Mary built houses for a week/*in a week.

 

          این فعل در تقسیم بندی وندلر (1957)، کرانمند محسوب می­شود و با عبارت قیدیِ «در X  زمان» که نشانگر کرانمندی است جمله­ای خوش ساخت است (جملۀ 2)، اما وقتی مفعول مستقیم اسم جمع یا اسم عام  باشد، تبدیل به محمول بی­کران می­شود و با عبارت قیدیِ کرانمند زنجیره­ای بدساخت بدست می­دهد (جملۀ 3).

 

4-2.  هندسۀ مشخصه­های نمود در فارسی

پرسش اصلی در این بخش این است که کدام مشخصه­های صرفی- نحوی در محاسبۀ نمود دستوری و واژگانی شرکت دارند و در کجا تعیین و نشانه­گذاری می­شوند؟ در هندسۀ مشخصه­ها، هرگاه یک تمایز صرفیِ مشخّص در زبانی وجود داشته باشد، به این معناست که هستۀ نقشی مرتبط با آن در نحو فعّال است.  در زبان فارسی، مانند انگلیسی، واحد واژگاهی مستقلی برای بازنمایی رویداد وجود ندارد. اما براساس کوپر (2005) رویدادها ساختار زمانی درونیِ دارند که حالتی‌ها فاقد آن هستند. از طرف دیگر، رویدادها تمایز نمود دستوری ناقص و تام را نشان می‌دهند. به این ترتیب، مشخصه‌ای که عامل تمایز نمود دستوری است وابسته به مشخصۀ رویداد است. براساس کریاکاکی ( 2006 )، زبان‌ها از نظرِ انتخابِ مشخصۀ وابسته به رویداد، تفاوت پارامتریک با هم دارند. به عنوان مثال، یونانی زبانی است که به‌طور پیش‌فرض تفسیر نمود ناقص دارد. در این زبان، نمود تام نشان‌دار است و با تکواژ صرفی آشکار بازنمون می‌شود. از همین رو، در نظام تصریف فعلِ یونانی، مشخصۀ لحظه، وابسته به رویداد است.  براساس طالقانی (2008)،  تکواژ (می-) در فارسی، نشانگر نمود ناقص است. این  واحد واژگاهی در انگارۀ مورد نظر ما، مشخصۀ [غیراتمی] را بازنمون می­کند. پس، در حوزۀ نمود دستوریِ زبان فارسی، مشخصه­های ]رویداد[ و  ]غیراتمی] فعّال هستند و نشان می‌دهند که اول این‌که، در این زبان  محمول رویدادی نسبت به حالتی نشاندار است و دوم این‌که، زبان فارسی به طور پیشفرض نمود دستوری تام دارد و نمود ناقص از نظر صرفی، نشاندار و تقابلی است. تنها موردی که سلسله‌مراتبِ رویداد و غیراتمی در هندسۀ مشخصه‌های فارسی را به چالش می‌کشد، عدم وجود تقابل نمودی در زمان دستوریِ حال است. این تمایز در زبان فارسیِ معاصر  فقط در زمان دستوری گذشته وجود دارد، یعنی تقابل نمودی بین * «خورم»  و «می­خورم» وجود ندارد و این تقابل نمودی فقط در زمان گذشته به صورت «خوردم» و «می­خوردم»  آشکار است. این مورد می‌تواند به روشنی،  تعاملِ موجود بین مشخصه‌های حوزه‌های مختلفِ هندسۀ تصریف فعل را نشان دهد.  در زبان فارسی، برخلاف زبان­هایی که تاکنون در قالب هندسۀ مشخصه­ها بررسی شده­اند، مشخصه­های [رویداد] و [غیراتمی] در غیابِ  ]تقدّم[،  به­‌صورتِ یک خوشۀ  مشخصه­ای[51] عمل می­کنند (نمودار 4ب) و در حضور مشخصۀ ]تقدّم]  که بیانگر زمان دستوری گذشته است، مشخصۀ [رویداد]  بر  ]غیراتمی[  تسلّط دارد (نمودار 4 الف). به همین دلیل، زمان دستوریِ حال ساده در فارسی، همواره به همراهِ نشانگر نمود ناقص بازنمون می­شود.

 

 

نمودار 4) مشخصه­های بخش نمود در فارسی

 

 

 

     در انگارۀ هندسۀ مشخصه­ها، هرگاه یک تمایز صرفیِ مشخّص در زبانی وجود داشته باشد، به این معناست که هستۀ نقشی مرتبط با آن در نحو فعّال است. از طرفی، براساس یورکمان[52] (2014)، الزامی وجود ندارد که هر دو قطبِ تمایز با تکواژهای مجزّا تظاهر یابند. یعنی زبان می­تواند فقط یک عضو از تمایز را بازنمون کند و عضو دیگر در غیابِ اولی، ارزش تقابلی کسب کند. به این ترتیب، واحد واژگاهی (می-) در فارسی نشانگر نمود ناقص در جمله است و نمود تام به طور تقابلی، در غیابِ آن و به طور پیش­فرض وجود دارد.

 

4-3.  هسته­های نقشی معرّفِ نمود در فارسی

براساس رویکرد مشخصه- بنیان به نمود که در این مطالعه مدّ نظر ماست و به پیروی از کلارک (2013)، معتقدیم که در فارسی، نمود دستوری و نمود واژگانی هر دو با حضور هستههای نقشی تولید می­شوند که می­توانند در سه سطحِ ریشه، سطح محمول و سطح جمله در ساخت نحوی فعّال باشند.  به این ترتیب، یک مشخصۀ نمودی یکسان، با توجه به سطحی که در آن فعّال است و نوع تقابلی که در زبان ایجاد می­کند، به‌طور متفاوتی تفسیر می­شود و تعداد محدودی مشخصۀ نحوی صرفی می­توانند تفاوت­ها و شباهت­های موجود بین نظام­های نمودی زبان­های مختلف را تبیین کنند. در ادامه مشاهده خواهیم کرد که مقولۀ  نمود در فارسی توسط دو هستۀ نقشی تعیین می­شود: هستۀ نمودِ کمیّت که ناظر بر «کرانمندیِ» رویداد است و هستۀ نمودِ اتمی که خصوصیت «اتمی بودن» یا نمود دستوری را در جمله تعیین می­کند. با تکیه بر اصل تقابل در هندسۀ مشخصه­ها، می­توان گفت اگر این مشخصه­ها، هستۀ فرافکن نحوی مستقل باشند آنگاه ارزش تقابلی دارند و اگر به عنوان توصیف­گرِ ریشه درج شوند،  مشخصه­های غیرتقابلی هستند. هستۀ نقشی نمود اتمی در سطح تصریف، تمایز بین نمود دستوری تام و ناقص را بیان می­کند. فارسی به عنوان زبانی که به طور پیش­فرض، نمود دستوری  تام دارد، مشخصۀ ]غیراتمی] را به عنوان مشخصۀ نشاندار در نظر می­گیرد که با نشانگر نمود ناقص
 (می-) بازنمون می­شود.  هستۀ نمود اتمی در سطح تصریف فارسی همواره دارای ارزش منفی است[53].   به این ترتیب، نمود دستوری جمله، در هستۀ نمود اتمی و پایین­تر از گروه زمان تعیین می­شود. نمودار (5) ساخت جملۀ سادۀ «ما می­رویم» را نشان می­دهد.

 

AspAP

نمودار 5) جایگاه هستۀ نمود اتمی در سطح جمله

(می-)

 

 

 

     این هسته در فارسی، برخلاف انگلیسی، نمی­تواند در سطح واژگانی، به ریشه، ارزشِ نمودی بدهد. پس، هستۀ نمود اتمی در فارسی مسئولیت تعیین نمود دستوری ناقص و تام را بر عهده دارد و فقط در سطح تصریف فعّال است.

          هستۀ نقشی دیگری که نمود را در جمله تعیین می­کند، هستۀ نمود کمیّت است که به خصوصیتِ کرانمندی محمول اشاره دارد و تعامل آن با هستۀ نمود اتمی برای تعیین نمود کلّیِ جمله حائز اهمیت است. ظاهراً در زبان فارسی، نمود کمیّت، هم در سطح ریشه و هم در سطح محمول (vP) فعّال است.  برای تعیین کرانمندی از آزمون سازگاری با عبارات قیدی استفاده می‌شود که براساس آن، عبارت قیدی «در عرض X زمان» نشانگر محمول کرانمند و عبارت قیدی «به مدتX  زمان» بیانگر محمول بی­کران است. برخی محمول­های فارسی در این آزمون، تمایز مهمی را آشکار می‌کنند. محمول جملۀ (4)، کنشی و بیکران است. در حالی‌که، همان فعل در جملۀ (5)، به واسطۀ وجود مفعول معیّن، به محمول کرانمند و پایا تبدیل شده است..

(4)   رضا به مدت یک ساعت/ *در یک ساعت (بدون توقّف)  نوشت.

(5)    رضا *به مدت یک ساعت/ در یک ساعت نامه را  نوشت.

 

       در نمودار (6)، می­بینیم که وجودِ مفعول معیّن باعث می­شود هستۀ نمود کمیّت و گروه اسمیِ مفعول در رابطۀ شاخص- هسته قرار بگیرند. اگر مفعول معیّن در جمله وجود نداشته باشد، هستۀ نمود کمیّت  فرافکن نمی­شود و طبق اصل تقابل، عدم وجودِ این فرافکن، ارزش تقابلی ایجاد می­کند، یعنی در نبودِ این فرافکن، محمول به طور پیش­فرض تفسیر بی­کران پیدا می­کند، پس در مثال (4)، محمول به طور تقابلی فاقد هستۀ نمود کمیّت است.

 

نمودار  6) جایگاه هستۀ نمود کمیت در سطح محمول و به عنوان یک هستۀ نحوی مستقل

       

 از طرفی، در فارسی هستۀ نمود کمیّت، در سطح ریشه نیز فعّال است. در مثال­های (6) و (7) می­بینیم که افعال لحظه‌ای در فارسی، خوانش کرانمند دارند و این خوانش به وجود مفعول معیّن یا هر عامل محدودکنندۀ بیرونیِ دیگری در جمله، بستگی ندارد. می­توان گفت، افعال لحظه‌ای فارسی، در سطح واژگانی، ارزش نمودیِ کمیّت دریافت می­کنند. همان‌طور که گفته شد، سطح واژگانی جایگاه توصیف­گرِ ریشه است. این جایگاه، ارزش تقابلی ایجاد نمی­کند، یعنی در نبودِ این هسته، محمول به‌طور پیش­فرض خوانش بی­کران پیدا نمی­کند. پس، نمی­توان گفت ریشه­ای که در سطح واژگانی با نمود کمیّت ادغام نشده  لزوماً یک محمول بی­کران است؛ بلکه فقط ارزش کرانمندی آن هنوز تعیین­ نشده است.

 

(6)    الف) رضا *به مدت  یک ساعت / یک ساعته بُرد.

        ب)  رضا *به مدت  یک ساعت / یک ساعته مسابقه را بُرد.

(7)   الف) کوهنورد ­*به مدت  یک ساعت/  یک ساعته رسید.

     ب) کوهنورد *به مدت  یک ساعت/ یک ساعته به قلّه رسید.

 

نمودار (7) که مربوط به جملۀ (6 ب) است، نشان می­دهد نمود کمیّت در محمولهای لحظه‌ای فارسی، در جایگاه شاخصِ ریشه قرار می­گیرد.

 

 

نمودار 7)  مشخصۀ نمود کمیّت در جایگاه شاخصِ ریشه در محمول­های لحظه‌ای

 

        

 براساس این تحلیل، تفاوت رفتاری بین محمول‌های پایا و لحظه‌ای، از معیار دیرش ناشی نمی‌شود. بلکه جایگاه متفاوت هستۀ نمود کمیّت مسئول این تمایز است. اگر نمود اتمی به‌عنوان هستۀ نحوی مستقل ادغام شود و بواسطۀ مفعول معیّن فرافکن شود، محمول پایا است و برعکس، اگر کرانمندی در سطح واژگانی تعیین شود و نمود کمیت، توصیف‌گر ریشه باشد، آنگاه محمول، لحظه‌ای خواهد بود. محمول‌های کنشی و ایستا نیز اساساً فاقد این هستۀ نمودی هستند.

      در این بخش، مشخصه­های فعّال در حوزۀ نمود فارسی در قالب هندسۀ مشخصه­ها معرّفی شد و تحلیل یکپارچه­ای از نمود دستوری و واژگانی در فارسی ارائه شد. در افعال لحظه‌ای فارسی ، هستۀ نمود کمیّت، در جایگاه توصیف­گر ریشه  فعّال است. در حالی‌که هستۀ نمود کمیّت در افعال پایا، در سطح محمول ادغام می­شود و ارزش تقابلی ایجاد می­کند. افعال ایستا و کنشی فاقد مشخصۀ نمود کمیّت هستند و تمایزشان با مشخصۀ [رویداد] بیان می­شود. هستۀ نمود اتمی هم که تعیین­کنندۀ نمود دستوری است فقط در سطح تصریف فعّال است و تمایز نمود ناقص و تام را بازنمایی می­کند. در بخش بعد، به بررسی حوزۀ زمان دستوری در قالب هندسۀ مشخصه­ها می­پردازیم که با نمود دستوری ارتباط تنگاتنگی دارد.

 

5. زمان دستوری

زمانِ دستوری، مقوله­ای فعلی است که زمان وقوع یک رویداد را نسبت به  لنگرگاه زمانیِ جمله می­سنجدکه معمولاً معادل با زمان بیانِ پاره­گفتار است.[54] در انگارۀ پیشنهادیِ کوپر (2005؛ 2010)،  مشخصۀ [تقدّم]  باعث می­شود رویدادِ فعل  قبل از لنگرگاه زمانیِ جمله قرار بگیرد و جملۀ فاقد این مشخصه با لنگرگاه زمانی جمله رابطۀ همزمانی داشته باشد. در زبان فارسی، این مشخصه توسط واحد واژگاهی (- د/ - ت) بازنمون می­شود. تمایز زمان در فارسی هم مانند زبان­های هندو اروپایی دیگر، به‌صورت تمایز بین گذشته/ غیرگذشته است و زمان آینده با استفاده از فعل کمکی و به‌صورت حاشیه­ای ساخته می­شود. در این مقاله، در مورد زمان آینده بحث نخواهیم کرد. رایشن­باخ[55] (1947) برای اولین بار سیستم یکپارچه­ای برای توصیف زمان دستوری ارائه داد. در انگارۀ پیشنهادی او،  زمان دستوریِ جمله از توالیِ سه نقطه در زمان حاصل می­شود که عبارتند از: زمان رویداد[56]، زمان مرجع[57] و زمان بیان[58].  زمان رویداد، بیانگر زمانی است که رویداد فعل در آن رخ داده است. زمان بیان، زمانی را توصیف می­کند که جمله در آن بیان می­شود و زمان مرجع ، نقطه­ای در زمان است که رویداد نسبت به آن ارزیابی می­شود. از تعاملِ این نقطه­های زمانی، زمان­های دستوری متفاوت در زبان­ها شکل می­گیرند. به این صورت که در زمان دستوری گذشتۀ ساده، زمان رویداد و زمان مرجع بر هم منطبق هستند و هر دو قبل از زمان بیان قرار دارند. در زمان دستوری حال ساده، سه نقطۀ زمانی بر هم منطبقند. در گذشتۀ کامل، زمان مرجع قبل از زمان بیان و بعد از زمان رویداد قرار دارد. در حال کامل، زمان مرجع و زمان بیان بر هم منطبقند و زمان رویداد قبل از آنها قرار دارد و در آینده، زمان مرجع و زمان بیان بر هم منطبقند و زمان رویداد بعد از آنها قرار می­گیرد.

         به نظر می­رسد، مفهوم نقطۀ مرجع در رایشن­باخ (1947) مبهم است و به سادگی قابل تبیین نیست.  همانطور که لارسون[59] (2009 الف و ب) و سوانسون[60] (2017) نیز به این موضوع اشاره کرده­اند، هیچ دلیل نحوی و معنایی وجود ندارد که در جملاتی که زمان دستوری ساده دارند، به وجودِ زمان مرجع قائل باشیم. در حالی‌که، در انگارۀ رایشن­باخ،  بر این نکته تأکید شده است که زمان مرجع در تمام جملات ساده و مرکّب حضور دارد. از طرف دیگر، قائل بودن به نقطه­های زمانی مشکلاتی برای تبیین زمان در جملات به دنبال دارد. به عنوان مثال، در جملۀ (8)، «به مدتِ یک ساعت»، بازۀ زمانی را توصیف می­کند که شامل چندین رویدادِ مستقلِ «معاینه کردن» است.

(8)   پرستار به مدتِ یک ساعت، هر پنج دقیقه بیمار را معاینه کرد.

 

        این حدّفاصل را نمی­توان با زمان مرجع تعریف کرد.  زیرا زمان مرجع در تعریف رایشن باخ (1947)،  نقطه­ای در زمان است که رویداد نسبت به آن ارزیابی می­شود. در این جمله، رویداد در بازۀ زمانی رخ داده است که مرز ابتدایی و انتهایی دارد و شامل تعدادی رویداد «معاینه کردن» است.

 برای تعریف دقیق­تر زمان دستوری باید بازۀ زمانی[61] را به جای نقطۀ زمانی در نظر بگیریم. از این پس، سه بازۀ زمانی را برای تعریف کارکردِ زمان دستوری و تعامل آن با نمود دستوری به کار می­گیریم که در ادامه به تشریح آن­ها می­پردازیم: 

الف- زمان پاره گفتار[62]، کوچکترین حدّ فاصل زمانی است که جمله در آن بیان می­شود.

ب‌-               زمان موضوع[63]،  حدّ فاصل زمانی است که جمله «دربارۀ » آن مطرح می­شود. زمان­ موضوع، از طریق قیدهای زمانی، گروه­های توصیفی، بافت و جمله­های قبلیِ متن، تعیین می­شود. نقش زمان دستوری در جمله، تعیین رابطۀ بین زمان موضوع و زمان پاره گفتار است.

ج- زمان وقوع[64] ، حدّ فاصل زمان در دنیای واقعی است که محمول در امتدادِ آن رخ می دهد[65]. در واقع، نمود دستوری در جمله، رابطۀ بینِ زمان وقوع و زمان موضوع را تعیین می­کند.

       در مثال­های (9) ، کارکرد سه بازۀ زمانی در امتداد بُردار زمان نشان داده شده است. بازه­ای که با پرانتز مشخص شده است، زمان موضوع است که جمله دربارۀ آن بیان می­شود. بازه­ای که با علامت­ + نشان داده شده است، زمان وقوع است و زمان پاره­گفتار که کوچکترین بازۀ زمانی است که جمله در آن بیان می­شود با عنوان UT نشان داده شده است.

 

(9)   الف.  من درس می­خوانَم.

————ST++TT)+ UT +(++ →

     ب. من درس خواندم.

——TT)—ST++++++—(——UT→

     

در جملۀ (9 الف)، در نبودِ واحد واژگاهی زمان گذشته، زمان دستوریِ جمله بطور پیش­فرض حال است که نشان می­دهد لنگرگاه زمانی جمله (زمان پاره­گفتار) درون زمان موضوع قرار می­گیرد و با آن همزمان است. از طرفی، مشخصۀ [غیراتمی] که با تکواژ نمود ناقص (می-) بازنمون شده است، نشان می­دهد که زمانِ موضوع درون بازۀ زمان وقوع قرار دارد  و در نتیجه،  رویداد در جریان  است و نقطۀ پایان مشخصی ندارد.  برعکس، در جملۀ (9 ب)، واحد واژگاهی
 (-د)، که بیانگر مشخصۀ [تقدّم] است، بازۀ زمان موضوع را قبل از زمان پاره­گفتار قرار می­دهد. در نبودِ  (می-)،  نمود تام،  به‌طور پیشفرض در جمله وجود دارد که منجر می­شود رویداد به عنوان یک کلِّ اتمی در نظر گرفته شود. به این ترتیب، زمان وقوع، کاملاً درون بازۀ زمان موضوع قرار می­گیرد و نقطۀ پایان برای رویداد تعیین می­شود.

        عنصر دیگری که در فهرست واحدهای واژگاهی فارسی وجود دارد، تناوب واجی (-ده / -ته) است. در ادامه این واحد واژگاهی را در قالب هندسۀ مشخصه­ها بررسی خواهیم کرد.

 

5-1.  ساخت کامل

ساخت کامل[66] در زبان فارسی شامل دو جزء صفت مفعولی و فعل کمکی است که براساس زمان دستوریِ فعل کمکی، به دو صورت زمان حال کامل و گذشتۀ کامل ساخته می‌شود. در توصیف سنتی آمده که  ساخت حال کامل برای اشاره به رویداد یا حالتی مورد استفاده قرار می­گیرد که در گذشته رخ داده است و اثرات آن تا زمان پاره­گفتار (حال) همچنان باقی مانده است. در ادامه، این تعریف را به چالش خواهیم کشید.

       چهار خوانش متفاوت برای ساخت حال کامل در زبان­های مختلف وجود دارد که در فارسی می­توان هر چهار خوانش را یافت. جملات 10 تا 13، به ترتیب، خوانش تجربی[67]،فراگیر[68]، گذشتۀ اخیر[69] و نتیجهای[70] را در فارسی نشان می­دهند.

(10)            رضا سه بار شاهنامه را خوانده است.

(11)            او تمام عمرش  در پاریس زندگی کرده است.

(12)            رضا (اخیراً) کشور را ترک کرده است.

(13)            من عینکم را گم کرده­ام.

       پیشتر عنوان شد که زبان فارسی در بخش نمود،  مشخصه­های ] رویداد [ و ] غیراتمی [و در بخش زمان مشخصۀ [تقدّم] را بازنمایی می­کند. مشخصۀ ] غیراتمی [ با واحد واژگاهی نمود ناقص (می-) و مشخصۀ ] تقدّم [ با واحد واژگاهی زمان گذشته (- ت/-د) بازنمون می­شوند. اما ظاهراً فارسی شواهد وجود مشخصۀ] لحظه [را هم نشان می­دهد[71] که به گفتۀ کریاکاکی (2005) ، بیانگر نمود تام است. همانطور که در انوشه (1394) به این موضوع اشاره شده است، در جملۀ « او غذا خورده بود» صورت «خورده»،  را نباید متشکل از (تکواژ ماضی ساز + ه) بدانیم؛ بلکه این صورت از ترکیب ریشۀ ( √خور + تکواژ - ده) ساخته می شود؛ پس (- ده/ - ته)  در فارسی وند مجزایی است که نمود تام را بازنمایی می­کند و ظاهراً دارای ارزش زمانی هم نیست، زیرا زمان دستوریِ جمله روی فعل کمکی نمود پیدا می­کند .

       اگر تحلیل بالا را در قالب هندسۀ مشخصه­ها در نظر بگیریم آنگاه در فارسی، با دو مشخصۀ تعیین‌کنندۀ نمود دستوری مواجه می­شویم که با پیش­فرض‌های موجود در نظریه و اصل تقابل مغایرت دارد. طبق این اصل، تقابل­هایی که یک مشخصه در ساختهای مختلف ایجاد می­کند حاوی اطلاعات زبان­شناختی است . هرگاه در یک زبان ، دو ساخت تقابلی وجود داشته باشند، یک مشخصۀ فعّال، مسئول آن تقابل است و به این ترتیب، اگر مشخصه­ای در یک زبان، توسط تکواژ تصریفی خاصی به‌طور آشکار بازنمون شود، آنگاه در نبودِ آن تکواژ، گرۀ مورد نظر ارزش پیش‌فرض می­گیرد. حال اگر در فارسی به وجود دو مشخصۀ وابسته به]رویداد] قائل باشیم که یکی نمود ناقص و دیگری نمود تام را بازنمون کند، آنگاه در حالت بی­نشان نیز دو ارزش پیش فرض خواهیم داشت که اصل تقابل در هندسۀ مشخصه­ها را مورد تردید قرار خواهد داد . از طرفی، اگر به وجود دو نشانگر آشکار نمود دستوری در فارسی قائل شویم، آنگاه تبیین صورت‌هایی مانند «می­خورده­اند »که هر دو تکواژ نمودی را به طور آشکار و همزمان در­بردارد، برای نظریه مشکل­ساز خواهد بود.

        در مورد تکواژِ سازندۀ صفت مفعولی که در ساخت کامل شرکت دارد، نظرات متفاوتی وجود دارد. برخی مانند کلاین (1992 ؛ 1994) و انوشه (1394) آن را از نظر نحوی و معنایی، بیانگر نمود دستوری می­دانند و برخی مانند کوپر (2005 ؛ 2010) معتقدند صفت مفعولی در این ساخت­ها، بیانگر زمان دستوری است و مشخصۀ [تقدّم] را بازنمون می­کند. نتیجه این است که در مورد اول،  نمود دستوری و  در مورد دوم، زمان­های دستوریِ دیگر باید در توزیع تکمیلی با این  تکواژ قرار بگیرند. اما در مثال­های (14) می­بینیم که اینطور نیست و ساخت مورد نظر می­تواند با  نمودها و زمان­های مختلف همراه شود.

(14)           ­ الف. از ماه قبل تا الان، من پنج بار دکتر را دیده ام. ( زمان دستوری حال، نمود تام)

        ب.  من رضا را ماه قبل دیدم. تا آن زمان، او دکتر را پنج بار دیده بود. (زمان دستوریِ گذشته، نمود تام)

         ج.  سال گذشته، هر ماه دکتر را می­دیده­ام. ( زمان دستوریِ حال، نمود ناقص)

 

       حال پرسش اینست که واحد واژگاهی (–ده/ -ته) در فارسی مسئول بازنمون کردنِ کدام مشخصه­(های) نحوی-صرفی است و اساساً ساختِ کامل در هندسۀ مشخصه­ها چه جایگاهی دارد؟

 

5-2. زمان نسبی

کوپر (2005 و 2010) معتقد است صفت مفعولی و تکواژ (-en) در انگلیسی که در ساخت کامل شرکت دارند، ارزش زمانیِ گذشته دارد و مشخصۀ [تقدّم] را بازنمون می­کند و جمله­هایی مانند «she had eaten lunch »، ساخت دوبندی[72] دارند. زیرا در چارچوب هندسۀ مشخصه­ها، یک TP نمیتواند دو مشخصۀ [تقدّم] داشته باشد و چون صفت مفعولی و فعل کمکیِ گذشته، هر دو مشخصۀ [تقدّم] دارند پس نیاز به دو گروه زمان داریم. البته این تحلیل با رفتار دادههای زبان انگلیسی سازگار است. در مثال­های (15) و (16) می­بینیم که تکواژ منفی­ساز و عبارات قیدی اجازه دارند بین صفت مفعولی و فعل کمکی قرار بگیرند که نشان می­دهد این ساخت دارای دو TP است.  در حالی‌که در زبان فارسی هیچ سازه­ای نمی­تواند بین این دو عنصر قرار بگیرد و این موضوع، وجود دو گروه زمان در این ساخت­هایِ فارسی را منتفی می­کند.

(15)            Shehad not written fiction for almost 25 years.

(16)            We have already eaten everything that we collected from that last harvest.

 

        تا اینجا دیدیم که تنوعات موجود بین زبان­ها در حوزۀ تصریف فعل، از سه منبع نشات می­گیرند: تمایزهای موجود در مورد زمان دستوری، تمایزهای موجود در بخش نمود و تمایزهای مربوط به بخش خودایستایی (وجه).

       از طرفی، به‌نظر می‌رسد زبان­ها در نحوۀ استفاده از ساختِ کامل نیز تنوعاتی دارند. مثلاً، زبان ترکی صرف مشخصی برای ساخت کامل ندارد (سوانسن، 2017: 18) و برای بیان رویدادی که در گذشته رخ داده و اثرش تا زمان پاره­گفتار باقی مانده است از زمان دستوریِ ساده به همراه عبارات قیدیِ دیرشی[73] استفاده می­کند (ارسلان-کچریوتیس[74]، 2006). برعکس، در زبان­های روسی ، فارسی و ... ، ساختِ کامل به‌طور مجزّا وجود دارد؛ اما در برخی بافت­ها می­توان برای بیان مفهومِ ساخت کامل از زمان دستوری ساده هم استفاده کرد. به عنوان مثال، در بافتِ پرسش­های بدون مقدّمه و ناگهانی  («غذا خوردی؟» به جایِ «غذا خورده­ای؟»). در معادل انگلیسیِ این مثالها، فقط ساخت کامل قابل قبول است و انگلیسی اجازه نمی­دهد مفهومِ ساخت کامل با زمان دستوریِ ساده بیان شود. به این ترتیب، نحوۀ بازنمایی ساخت کامل می­تواند عاملِ چهارم گوناگونی در قلمروی تصریف فعل در بین زبان­ها باشد.

       به پیروی از سوانسن (2017)، ساختِ کامل را نوعی «زمان نسبی»[75] می­دانیم و معتقدیم کارکردِ آن  با زمانِ دستوری که توسط مشخصۀ [تقدّم] در هندسۀ مشخصه­ها بازنمون می­شود متفاوت است. زمان نسبی  دارای مشخصۀ زمانیِ [تقدّم] نیست و  در نتیجه، زمان دستوریِ جمله در ساخت کامل، توسط فعل کمکی تعیین می­شود. از طرفی، ساختِ کامل در برخی زبان­ها مانند  فارسی دارای ارزش تقابلی است، زیرا در نبودِ آن، زمان به صورت پیش­فرض و  غیر نسبی، رابطۀ زمان موضوع و زمان پاره­گفتار را بیان می­کند. پس، واحد واژگاهی  (- ده/ - ته)  در فارسی، مشخصۀ [کامل] را بازنمون می­کند و در فرافکن نحوی مستقل PerfP  قرار می­گیرد. به گفتۀ یورکمن (2011) جایگاهِ این هستۀ نحوی، بین TP  و AspP  است.

در نمودار (8)، جایگاه ساختاری مشخصه­ها و تعامل آن­ها با یکدیگر در جملۀ «مریم یک سیب خورده بود» نشان داده شده است.

 

نمودار 8) جایگاه هستۀ زمان کامل در فارسی

 

در مثال بالا، فرایند ادغام صرفی پس از بازنمون عمل می­کند. این فرایند رو به بالا صورت می­گیرد و هسته‌های مجاور را به ترتیب به هم متصل می­کند. به این ترتیب، هستۀ v به ریشۀ انتزاعی ارزش فعلی می­دهد و AspQ ارزش کرانمندی محمول را مشخص می­کند. در مرحلۀ درج،  مشخصۀ [کامل] توسط «-ده»  بازنمون می‌شود و مشخصۀ [تقدّم] موجود در گرۀ زمان، توسط فعل کمکی «بود» تظاهر می‌یابد که صورت گذشتۀ ریشۀ «√باش» است. هستۀ نمود اتمی (AspA) در نبودِ (می-)،  بطور پیش­فرض و تقابلی ارزش نمود تام دارد. مشخصه­های مربوط به وجه نیزکه بیانگر خودایستایی و مطابقۀ فعل هستند در قلمروی T تعیین می­شوند[76].  فاعل جمله در جایگاه شاخص گروه جهت درج می­شود و سپس به شاخص گرۀ زمان حرکت می­کند تا اصل فرافکن گسترده[77] برآورده شود. به این ترتیب، نمود و زمان دستوری به‌طور مستقل فعّال هستند و نقشِ  تناوب واجی (-ده/ -ته) ،که زمان نسبی را نشان می­دهد با نمود و زمان دستوری متفاوت است. در بخش بعد، بازۀ زمانی ساخت کامل در فارسی را بررسی خواهیم کرد.

 

5-3. بازۀ زمانی در ساخت کامل

در بخش قبل برای توصیف تعاملِ اجزای تشکیل دهندۀ نمود و زمان دستوری از بازه­های زمانِ پاره­گفتار، زمان وقوع و زمانِ موضوع استفاده کردیم و گفتیم که کارکرد زمان نسبی با کارکرد نمود و زمان دستوری متفاوت است. ساخت کامل، حدفاصل زمانیِ جدیدی را معرفی می­کند که به پیروی از ایتریدو و همکاران[78] (2001) و پانچه‌وا[79] (2013) آن را حدّ فاصل زمان کامل[80] می­نامیم.  باید توجه داشته باشیم که حدفاصلِ زمانِ کامل معادلِ بازۀ زمانی بین زمان رویداد و زمان مرجع در تعریف رایشن­باخ (1947) نیست، بلکه، بازه­ای است که دارای مرز ابتدایی و  انتهایی است. مرز ابتداییِ آن با عبارات قیدی و بافت، قابل تعیین است و در صورتی که این اطلاعات موجود نباشد، شروعِ بازه تعیین نشده باقی
 می­مانَد. مرز انتهایی با توجه به زمان موضوعِ فعل کمکی تعیین می­شود. ساختِ کامل، خصوصیات متفاوتی در بین
 زبان­ها دارد که می­توان این خصوصیات را ناشی از جایگاهِ مرز پایانی بازۀ زمانِ کامل دانست و این‌که، آیا زمان
پاره­گفتار جزئی از این حدفاصل هست یا خیر. در ادامه به این موضوع خواهیم پرداخت و ارتباط بازۀ زمانِ کامل را با زمان پاره گفتار و زمان موضوع بررسی می­کنیم.

        از آنجائیکه زمان دستوریِ جمله در ساخت کامل، توسط زمانِ موضوعِ فعل کمکی تعیین می­شود، پس می­توان گفت مرز پایانیِ بازۀ زمانی ساخت کامل، معادل است با مرز پایانیِ بازۀ زمانِ موضوع در فعل کمکی. به این ترتیب، ساخت حالِ کامل، حدّ فاصل زمانی را توصیف می­کند که از گذشته شروع شده است و تا زمان حال و زمان پاره­گفتار گسترده می­شود؛ زیرا زمان پاره­گفتار و زمان موضوع دارای خوانش همزمانی هستند، پس رویدادی که در ساخت حال کامل بیان می­شود می­تواند در زمان پاره­گفتار همچنان برقرار باشد (مثال  17 الف). برعکس، در ساخت گذشتۀ کامل، مشخصۀ [تقدّم] روی فعل کمکی موجب می­شود زمان موضوع قبل از زمان پاره­گفتار تفسیر شود و بازۀ زمانی ساخت کامل هم قبل از زمان پاره­گفتار به پایان می­رسد (مثال 17 ب).

(17)          

ساعت 3

 الف. ­ بچه ها از ساعت سه به کتابخانه رفته­اند.

 

PTS

————————[ TT [UT] ]——→

 

 

ساعت 3

           ب.  بچه ها از ساعت سه به کتابخانه رفته بودند.

 

PTS

——————[—TT—]—— [UT]——→  

 

         از طرفی، مثال­های (18) و (19)، نشان می­دهند که در ساخت حالِ کامل فارسی اثراتِ رویداد می­تواند تا زمانِ پاره­گفتار برقرار نباشد. در جملات زیر، «زندگی کردن در این خانه» و «کار کردن در این کارخانه»،  تا زمان پاره­گفتار ادامه نیافته­اند و حدّ فاصل زمان کامل قبل از زمان پاره­گفتار به اتمام رسیده است. پس در فارسی، اجباری وجود ندارد که زمان پاره­گفتار جزئی از بازۀ زمان کامل باشد. در فارسی و زبان­های مشابه آن، برخلاف انگلیسی و سوئدی[81]، حدّ فاصل زمان کامل، به طور اختیاری، تا پایان زمان موضوعِ فعل کمکی ادامه دارد و می­تواند قبل از رسیدن به زمان پاره­گفتار نیز به اتمام برسد.

(18)            او تمام عمرش در این خانه زندگی کرده است، اما به تازگی به جای دیگری نقل مکان کرد.

(19)           آنها  همیشه در این کارخانه کار می­کرده­اند اما اخیراً اخراج شدند.

 

        پس طولِ بازۀ زمانیِ ساخت کامل در زبان­ها متفاوت است.  به عنوان مثال، در انگلیسی، مرز پایانیِ آن هرگز
 نمی­تواند قبل از زمان موضوعِ فعل کمکی قرار بگیرد. در جملۀ (20)، زمان موضوعِ فعل کمکی (زمان دستوریِ حال)، زمانِ پاره­گفتار را در بردارد و مرز پایانیِ بازۀ زمانیِ کامل نیز معادل با  مرز پایانیِ زمان موضوع است، به این ترتیب، اثرات رویداد تا زمان پاره­گفتار ادامه می­یابَند و اگر قبل از آن به پایان برسند جمله بدساخت خواهد شد.

(20)            I have always lived in London (*but recently…).

 

        در این بخش، به این پرسش پاسخ داده شد که تناوب واجی (-ده/-ته) در فارسی چه مقوله­ای دارد و کدام مشخصه­ را بازنمون می­کند. گفتیم که کارکرد زمان نسبی با کارکرد نمود و زمان دستوری در جمله متفاوت است. زیرا نقش  زمان دستوری تعیین رابطۀ بین زمان پاره­گفتار و زمانِ موضوع است، و نقش نمود دستوری تعیین رابطه بین زمان وقوع و زمان موضوع است اما نقش ساخت کامل، تعیین رابطۀ بین دو زمانِ موضوع است و در واقع، نوعی زمان نسبی است که بازۀ زمانی جدیدی در جمله ایجاد می­کند که با کارکرد مشخصۀ [تقدّم] در هندسۀ مشخصه­ها متفاوت است.  به این ترتیب، به ارزش تقابلیِ مشخصۀ [کامل] پی می­بریم.

         در این مقاله، به علت کمبود فضا، به مطالعۀ خوانش­های متفاوت ساخت کامل پرداخته نشد اما زبان­هایی وجود دارند که در آن­ها هر یک از خوانش­های موجود در مثال­های(10-13)،  توسط واحد واژگاهی جداگانه­ای بازنمون
 می­شود (زبان بلغاری). پس در هندسۀ مشخصه­ها به حوزۀ جدیدی برای بیان مفهوم زمان نسبی نیازداریم تا بیانگرِ کارکرد متفاوت زمان نسبی  با مقوله­های نمود و زمان دستوری باشد. به این ترتیب، سلسله مراتب پیشنهادی ما از هندسۀ مشخصه­های تصریف فعل در زبان فارسی به صورت زیر است:

                     

نمودار 9) هندسۀ مشخصه­های تصریف فعل در فارسی

 

6. نتیجهگیری

هدف اصلی این مقاله، معرّفیِ هندسۀ مشخصه­ها و کاربرد آن در مطالعات نحوی صرفی بود. کارکرد این انگاره در مطالعۀ حوزه­های مختلفِ فعل و اسم رو به گسترش است و بررسی زبان­های متفاوت از خانواده­های زبانی مختلف
 می­تواند به بهینه­­ شدن مشخصه­ها کمک کند. بررسی داده­های فارسی نشان داد که تعامل مشخصه­های موجود در
حوزه­های نمود و زمان می­تواند خصوصیات قلمروی تصریف فعل در فارسی را تبیین می­کند. در بخش نمود،
مشخصه­های [رویداد] و [غیراتمی]  در فارسی فعّال هستند و واحد واژگاهی (می-) نمایانگرِ مشخصۀ [غیراتمی] است که نمود ناقص را نشان می­دهد. نمود تام بصورت تقابلی و در نبودِ (می-) در جمله وجود دارد. پس، هستۀ نمود اتمی در فارسی فقط در سطح تصریف فعّال است و تمایز نمود دستوری ناقص و تام را بازنمایی می­کند. هستۀ نمود کمیّت در فارسی، هم در سطح ریشه و هم در سطح محمول فعّال است و نمود واژگانی و خصوصیات نمودیِ محمول را تعیین
 می­کند. در محمول­های لحظه‌ای فارسی، مشخصۀ نمود کمیّت در سطح ریشه، به عنوان توصیف­گر ریشه فعّال است و در فعل­های پایا، در سطح محمول و در جایگاه یک هستۀ نحوی مستقل ادغام می‌شود که برای فرافکن شدن نیاز به گروه اسمی مفعول معیّن دارد. به این ترتیب، تحلیل یکپارچه­ای برای توصیف نمود واژگانی و نمود دستوری در قالب هندسۀ مشخصه­ها ارائه شد. در حوزۀ زمان دستوری فارسی ، مشخصۀ [تقدّم]  فعّال است که با تناوب واجی (-ت/-د) نمایانده می­شود و باعث می­شود زمان موضوع  قبل از لنگرگاه زمانی جمله قرار بگیرد.  واحد واژگاهی (-ده/ -ته) نیز کارکرد متفاوتی با مقوله­های نمود و زمان دستوری دارد و نشانگر مشخصۀ [تقدّم]  یا [غیراتمی] نیست بلکه مشخصۀ مستقل [کامل] را بازنمون می­کند و بازۀ زمانی جدیدی را  معرّفی می­کند که رابطۀ بین دو زمان موضوع را در جمله تعیین
می­کند. در نهایت، مدل پیشنهادی ما از هندسۀ مشخصه­های زبان فارسی ارائه شد و دیدیم که با استفاده از هندسۀ مشخصه­ها، تفاوت­های ظاهری در حوزۀ تصریف فعل ، به عملکرد تعداد محدودی مشخصه تقلیل پیدا می­کند. در این مقاله، به مطالعۀ بخش­های نمود و زمان پرداخته شد و بررسی حوزۀ وجه و خودایستایی در قالب هندسۀ مشخصه­ها  موضوع مطالعات بعدی خواهد بود. ساخت التزامی و پدیدۀ توالی زمان‌ها در جملات مرکب فارسی را در حوزۀ وجه و با استفاده از مشخصه­های [خودایستا]  و [وجهیت] می­توان بررسی کرد.

 



[1] Feature Geometry

[2] E.Cowper

[3] E. Cowper and D. Hall

[4] H. Harley and E. Ritter

[5] S. Bejar

[6] Distributed Morphology

[7] M. Halle & A. Marantz

[8] D. Embick & R. Noyer

[9] aspect

[10] tense

[11] mood

[12] spell-out

[13] [Event]

[14] [Interval]

[15] imperfective

[16] perfective

[17] [Precednce]

[18] [Proposition]

[19] [Finite]

[20] [Deixis]

[21] temporal anchor

[22] [Irrealis]

[23] به پیروی از درزی و کواک (2015)،  معتقدیم که این مشخصه در التزامی­های فارسی وجود ندارد و به جای آن مشخصۀ [وجهیت] در فارسی فعّال است.

[24] contrast principle

[25] root modifier

[26] M. Kyriakaki

[27] S. Clarke

[28] [Moment]

[29] E. Melara

[30] viewpoint aspect

[31] lexical aspect

[32] AspA[tomic]

[33] AspQ[uantization]

[34] telicity

[35]  در نمودارهای (2) و (3)،  فاعل کنش­گر و فاعل غیر کنش­گر به ترتیب در جایگاه شاخص گروه جهت (voiceP)  و ApplP نشان داده شده­اند. در اینجا به شرح دلایل این موضوع نمی­پردازیم اما به پیروی از هارلی (2009؛ 2013) و الکسیادو و همکاران (2006) معتقدیم هسته ای که در صرف توزیعی، تعیین مقولۀ ریشه را برعهده دارد (vP)، باید با هسته­ای که معرّف موضوع بیرونی است، متفاوت باشد.

[36] anti-lexicalist

[37] Lexical insertion

[38] Morphological  merger

[39] root

[40] vocabulary item

[41] underspecification

[42]  برای مطالعۀ بیشتر در مورد صرف توزیعی و فرایندهای پسانحوی در آن به انوشه (  1394و 1397) مراجعه شود.

[43] Z.Vendler

[44] state

[45] activity

[46] accomplishment

[47] achievement

[48] atelic

[49] telic

[50] H.Verkuyl

[51] feature bundle

[52] B. Bjorkman

[53] هستۀ نمود اتمی در سطح تصریف فارسی همواره ارزش منفی دارد زیرا در این زبان، نمود تام، ارزش پیش فرض است. در زبان یونانی که نمود ناقص ارزشِ پیش­فرض است، هستۀ نمود اتمی در سطح تصریف همواره ارزش مثبت دارد.

 

[54]  در جملات مرکّب، لنگرگاهِ زمانی در بند پیرو با زمان پاره­گفتار متفاوت است.

[55] H. Reichenbach

[56] event time

[57] reference time

[58] speech time

[59] I. Larsson

[60] A. Swenson

[61] temporal interval

[62] utterance time (UT)

[63] topic time (TT)

[64] situation time (ST)

  [65]   زمان وقوع  با  ­زمان رویداد در تعریف رایشن­باخ متفاوت است زیرا زمان وقوع، نقش نمود دستوری در جمله را نیز تبیین می­کند و دارای مرز شروع و پایان است. زمان موضوع و زمان پاره­گفتار اطلاعاتی در مورد نحوۀ امتداد محمول در بازۀ زمانی  نمی­دهند اما بازۀ زمان وقوع این اجازه را می­دهد که رابطۀ نمود و زمان دستوری را به روشنی بیان کنیم و تحلیل یکپارچه­ای از هر دو پدیده داشته باشیم.

[66] perfect

[67]experimental

[68] universal

[69] recent past

[70] resultative

[71]  این مشخصه در تعریف کلارک (2013) معادل با مشخصۀ [اتمی] است و در زبانهایی فعّال است که نمود تام در آنها به طور صرفی، نشاندار است مانند زبان یونانی.

[72] bi-clausal

[73] durative

[74] Z. Arslan- Kechriotis

[75] relative tense

[76]در این مقاله، به سلسله مراتب مشخصه­ها در بخش وجه و ارتباط آنها با دیگر بخش­ها پرداخته نشد و فقط جایگاه آن در ساخت نحوی مدّ نظر ماست.

[77] EPP

[78] S. Iatridou

[79] R. Pancheva

[80] The Perfect Time Span (PTS)

[81] برای مطالعۀ بیشتر تفاوت میان زبان­ها از نظر طول بازۀ زمانیِ کامل به روتشاین (2008) و لارسون (2009) مراجعه شود.

انوشه، مزدک (1394). فرافکن­های نمود و زمان در صفت­های فاعلی مرکب بر پایۀ نظریۀ صرف توزیعی، جستارهای زبانی، ش5، صص 49-72.
انوشه مزدک (1397). بازنگری در تصریف زمان گذشته در زبان فارسی بر پایۀ نظریۀ صرف توزیعی،  جستارهای زبانی. ش ۹، صص۵۷-80 .     
درزی، علی و انوشه، مزدک (1389). حرکت فعل اصلی در زبان فارسی، رویکردی کمینه­گرا، زبان­پژوهشی، شمارۀ 2 (3)، صص21-55.
Alexiadou, A., E. Anagnostopoulou & F. Schäfer. )2006(. The properties of anticausatives crosslinguistically. In M. Frascarelli (Ed.), Phases of Interpretation. pp. 187-212, Berlin: Mouton.
Arslan-Kechriotis, Z. C. (2006). Perfect in Turkish. Turkic Languages, 10(2):246(271).
Béjar, S. (2003). Phi-syntax: A theory of agreement. Toronto: University of Toronto dissertation.
Bjorkman, B. (2011). BE-ing default: The morphosyntax of auxiliaries. PhD thesis, Massachusett‌ Institute of Technology.
Bjorkman, B. (2014). Verbal inflection and overflow auxiliaries. Ms., University of Toronto.
Chomsky, N. (1998). Minimalist inquiries: The framework. MIT Press.
Chomsky, N. (2000). Minimalist inquiries: The framework. In R. Martib, D. Michaels & J. Uriagereka (Eds.), Step by step, pp.89–155. Cambridge, MA: MIT Press.
Clarke, S. (2013). Aspectual scope and contrast in English and Japanese. Doctoral Dissertation, University of Toronto.
Cowper, E. (1999). Feature geometry and verbal inflection. Toronto Working  Papers in Linguistics, 17.79–96.
Cowper, E. (2003). Tense, mood and aspect: A feature-geometric approach. Toronto: University of     Toronto, MS. Online: www.chass.utoronto.ca/_cowper/Cowper.TMA2003.pdf
Cowper, E. (2005). The geometry of interpretable features: INFL in English and Spanish. Language, 81:1, 10- 46.
Cowper, E.( 2010). Where auxiliary verbs come from. In Proceedings of the 2010 annual conference of the Canadian Linguistic Association. Concordia University, Montreal.
Cowper, E. & D. C. Hall. (2002). The syntactic manifestation of nominal feature geometry. Presented at the annual meeting of the Canadian Linguistic Association, University of Toronto, May 2002.
Cowper, E, & D. C. Hall. (2012). Aspects of individuation. In D. Massam (Ed.), Count and Mass Across Languages, pp. 27-53New York: Oxford University Press.
Darzi,A, & S. Kwak. (2015). Syntax and semantics of subjunctive clauses in Persian. Lingua, 153: 1-13.
Embick, D. & R. Noyer. (2007). Distributed morphology and the syntax-morphology interface. In G. Ramchand & C. Reis (Eds.), The Oxford Handbook of Linguistic Interfaces, pp: 289-324 Oxford: Oxford University Press.
Halle, M. & A. Marantz. (1993). Distributed Morphology and the Pieces of Inflection. In K. Hale and S.J.  Keyser (Eds.), The View from Building 20, pp. 111-176. Cambridge MA: MIT Press.
Harley, H. (2009). Compounding in Distributed Morphology. In R. Lieber and P. Stekauer (Eds.), The Oxford Handbook of Compounding, pp.129-144. New York: Oxford University Press.
Harley, H. & E. Ritter. (2002a). Person and number in pronouns: A feature-geometric analysis. Language,  78 3: 482–526.
Harley, H. & E. Ritter.( 2002b). Structuring the bundle: A universal morphosyntactic feature geometry In   H. J. Simon & H. Wiese (Eds.), Pronouns: Grammar and Representation, pp. 23-29 , Amsterdam: John Benjamins.
Harley, H. (2013). External arguments and the Mirror Principle: On the distinctness of Voice and v. Lingua, 125: 34–57.
Iatridou, S., Anagnostopoulou, E., and Izvorski, R. (2001). Observations about the form and meaning of the perfect. Current Studies in Linguistics Series, 36, 189-238.
Klein, W. (1992). The present perfect puzzle. Language 68(3),525-552.
Klein, W. (1994). Time in language. London: Routledge.
Kyriakaki, M. (2006). The geometry of tense, mood and aspect in Greek. M.A. thesis, University of Toronto.
Larsson, I. (2009a). Participles in time: the development of the perfect tense in Swedish. Doctoral dissertation, University of Göteborg, Göteborg .
Larsson, I. )2009b(. Becoming Perfect. Observartions about Icelandic vera búinn að. Íslenskt mál 30:53- 92.
Melara, E. (2014). Embedded Tense and P(ersonal)-deixis. MA thesis. University of Toronto, Toronto.
Melara, E. (2016). On the Modality of the Russian particle by and the markedness of Coincidence. Generals paper, University of Toronto.
Pancheva, R. (2013). Cross-linguistic variation in the perfect from the perspective of the PTS theory. Slides from the Workshop on Aspect at the 10th International Tbilisi Symposium on Language, Logic and Computation.
Reichenbach, H. (1947). Elements of Symbolic Logic. New York: Collier-Macmillan.
Rothstein, B. (2008). The Perfect Time Span: On the Present Perfect in German, Swedish and English.  Amsterdam/ Philadelphia: John Benjamins Publishing Company.
Swenson, A. (2017). The Morphosemantic and Morphosyntax of the Malayalam Verb. Doctoral Dissertation, MIT.
Taleghani, A. H. (2008). Modality, Aspect and Negation in Persian. Amsterdam/ Philadelphia: John  Benjamins Publishing Company.
Vendler, Z. (1957). Verbs and times. The Philosophical Review 66, 143-60.
Verkuyl, H. (1993). A Theory of Aspectuality: the Interaction between Temporal and Atemporal Structures. Cambridge: Cambridge University Press.