انسان‌مداری و بازنمود آن در تعریف حیوانات در فرهنگ فارسی معین تحلیلی در چارچوب انگارۀ زبان‌شناسی زیست‌ بومی

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 دانشیار گروه زبان‌شناسی و زبان‌های خارجی دانشگاه پیام نور، ایران

2 دانشجوی دکتری زبان شناسی دانشگاه پیام نور، ایران

چکیده

زبان­شناسی زیست­بومی رویکردی نوین در پژوهش­های زبانی است که به تبیین چرایی و چگونگی تأثیرگذاری کردارهای زبانی بر رفتار اجتماعی سخن­وران زبانی و پیامدهای آن بر محیط­زیست و گونه­های زیستی می­پردازد. بررسی جایگاه انسان و شیوهّ بازنمایی حیوانات در فرهنگ فارسی معین بر اساس دستاوردهای زبان­شناسی زیست­بومی هدف این پژوهش است. این مقاله بر آن است تا به این پرسش­ها پاسخ دهد: چگونه می­توان انسان­مداری حاکم در فرهنگ­ فارسی معین را درقالب یک انگارۀ پویای زبانی توصیف کرد؟ ملاک­های به­کار گرفته شده در تعریف حیوانات در این فرهنگ چیست؟ رابطۀ این ملاک­ها با پدیداری و پایداری مشکلات زیستی در کشورمان چگونه است؟ بدین منظور به بررسی تقابل انسان و محیط زیست و چگونگی بازنمود آن در فرهنگ فارسی معین می­پردازیم.  برای واکاوی انسان­مداری، تمامی اسامی حیواناتی که در مجموعۀ چهار جلدی "فرهنگ فارسی معین" معرفی شده­اند، مورد بررسی قرار گرفته و نتایج در چهارچوب انگارۀ پیشنهادی تجزیه و تحلیل شده­­است. براساس یافته­ها، کارکردهای اقتصادی، آرامش خاطر و ویژگی­های فیزیکی حیوانات مهم­ترین شاخصه­های بازنمایی حیوانات در این فرهنگ می­باشد. رمزگشایی از انسان­مداری نهادینه شده در فرهنگ فارسی­زبان­ها، آگاهی بخشی در مورد اهمیت گونه­های زیستی و ضرورت بروز رسانی تعاریف حیوانات به منظور بازتاب دغدغه­های زیستی مهم­ترین دستاوردهای پژوهش پیش­رو می­باشد.

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

An Ecolinguistic Approach to Anthropocentrism in Defining Animals in Moin Persian Dictionary

نویسندگان [English]

  • Maryam Sadat Ghiasian 1
  • Akbar Shirini 2
1 Payame Noor University, Iran
2 Payame Noor University, Iran
چکیده [English]

An Ecolinguistic Approach to Anthropocentrism in Defining Animals in Moin Persian Dictionary
Abstract
The power of ecolinguistic approaches, a burgeoning approach in critical studies, lies in their ability to transcend the readers beyond the determinisms of language and encourage friendly and humane relationships with nature and all species of life. This paper appraises how language contributes to the oppression and exploitation of animals by scrutinizing the definition of animals given in Moin Persian to Persian Dictionary. The results show how Moin Dictionary, by concentrating mainly on environmental problems, fails to criticize the environmentally destructive cultural values institutionalized unconsciously by Iranians, and directs attention away from alternatives. This dictionary portrays animals as objects, resources or token species. According to the results, intensive confinement, oppression and slaughter of animals depend on the implicit consent of the population. By applying a critical approach, this paper attempts to expose ideologies embedded in the discourse of this dictionary.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Ecolinguistics
  • cultural evolution
  • anthropocentrism
  • dictionary

1. مقدمه
زبان‌شناسی‌زیست‌بومی رویکردی نوین در پژوهش‌های زبانی است که با تمرکز بر مشکلات فرهنگی، اجتماعی و زیست‌محیطی پیش‌روی انسان، به انتقاد از موضوع و اهداف زبان‌شناسی صورت‌گرا در سدۀ بیستم می-پردازد (کوتو ، 2014). در این دوره، دست‌یابی به نظریه‌های جامع-تر، روش‌های بهتر، بینش عمیق‌تر و چشم‌اندازهای گسترده‌تر تبدیل به آرمان‌های پژوهشی محققان شد؛ و افرادی چون سوسور، یلمزلف و چامسکی در سامان‌دهی سازه‌های یک نظام زبانی و دست‌یابی به نظریۀ زبانی از کارکردهای واقعی زبان غفلت کردند. دستاوردهای پژوهشی این دانشمندان، زبان‌شناسی را به سوی آزمون‌های حس-زدوده نشاند؛ به سوی زبان‌شناسی بدون «نقشۀ راه». به‌نظر می‌رسد تنها راه برون-رفت از این برهوت بیکران نظریه‌های زبانی، توجه به نشانه‌های حیات‌بخش طبیعت است؛ که به صورت اندیشه‌ای پویا زبان را به زندگی و زندگی را به زبان پیوند می‌دهد (استِفِنسن و فیل ، 2013). در چند دهۀ اخیر، زبان‌شناسی زیست‌بومی بخشی از این وظیفۀ خطیر را برعهده گرفته است. در همۀ این سال‌ها، زبان‌شناسان زیست‌بومی تلاش داشته‌اند تا ضرورت توجه به زیست‌بوم را به عنوان «نقشۀ راه» در مطالعات زبان‌شناختی خاطر نشان کنند.
در سال‌های اخیر شدت بحران‌های زیست‌محیطی و گستردگی آنها به حدی بوده است که گروهی از زبان‌شناسان برآن شده‌اند تا با بازاندیشی ماهیت و ساختار این مشکلات، از منظری تازه به واکاوی مشکلات بپردازند: نوع ارتباط و تعامل انسان با محیط پیرامونش سبب شکل‌گیری چه نظام‌های اندیشگانی شده است؟ بازتاب این نظام‌های فکری با سبک زندگی آدمی یا فرهنگ چگونه بوده است؟ زبان به عنوان مهم‌ترین دستاورد فرهنگی بشر چه نقشی در شکل‌گیری بحران‌های زیست‌محیطی و انقراض گونه‌های زیستی داشته است؟ آیا می‌توان با استفادۀ آگاهانه از زبان، وضعیت شاخص‌های زیست‌محیطی را بهبود بخشید؟ به اعتقاد این اندیشمندان، مانند دیگر رویکردهای انتقادی، هدف زبان‌شناسی زیست‌بومی آگاهی بخشی است. بنابراین با گنجاندن گونه‌های مختلفِ کاربردِ زبان در متن قدرت اجتماعی، آنها می‌کوشند تا همگان را آگاه سازند که زبان چه نقشی در تسلط گروهی از افراد جامعه بر دیگران دارد (هلیدی، 2001؛ چاولا، 1991؛ بانگ و ترامپه ،2013، حسین‌زاده، 1388).
برای واکاوی گفتمان غیریت‌ساز فرهنگ‌های فارسی و آگاهی از چگونگی راه‌بری اندیشه و کنش فارسی‌زبان‌ها، پاسخ‌گویی پرسش‌های بنیادین زبان‌شناسی زیست‌بومی ضروری به‌نظر می‌رسد: چگونه با گنجاندن مفهوم انسان‌مداری در تعامل انسان با زیست‌بوم‌هایش، همۀ کنش‌گری های آگاهانۀ گونه‌های زیستی به سوژه‌هایی انسانی‌شده تقلیل می‌یابد و فضا و آزادی عمل دیگر گونه‌ها به شدت کاهش می-یابد؟ چگونه با تقسیم طبیعت به دوگانۀ ما و آنها، دیگریِ تهی‌شده از دیگر بودگی‌اش (ژیژِک ، 1385: 16) ابزاری خواهد بود در اختیار انسان برای استثمار و بهره‌کشی؟ دراین پژوهش تلاش داریم تا با استفاده از انگاره‌ای که در مرحله‌ی بعد معرفی می شود، چگونگی بازتاب انسان‌مداری در تعیین محتوا و ساختار تعاریف حیوانات در فرهنگ‌های فارسی را به‌روشنی توصیف و تبیین کنیم.
برای دست‌یابی به چنین انگاره‌ای، ابتدا به معرفی زمینه‌ها و چگونگی شکل‌گیری زبان‌شناسی زیست‌بومی و برخی چهره‌های شاخص در این حوزه می‌پردازیم. سپس به بررسی مفاهیم زیست‌بوم تکاملی و فرهنگی انسان پرداخته شده و اینکه با ظهور انسان‌فرهنگ‌مدار، فعالیت‌های اقتصادی انسان سبب شکل‌گیری چه الگوهای رفتاری‌ای شده و پیامدهای آن برای محیط زیست چگونه بوده است. در مرحلۀ بعد، انگارۀ تحلیلی به‌کار گرفته شده معرفی می‌شود و نتایج واکاوی تعاریف حیوانات بر اساس این انگاره ارائه می‌شود.
2. زبان‌شناسی زیست‌بومی: پیشینه و پیشگامان آن
به اعتقاد ترامپه دو مرحلۀ اساسی در فرایند شکل‌گیری و بالندگی رویکردهای زیست‌بومی قابل شناسایی است: نخست تلقی زبان به مثابۀ اندام‌واره در قرن 19 و دیگری، معرفی مفهوم زیست‌بوم زبانی توسط هاگن در سال 1970 (ترامپه، 1996). مفهوم «زبان به مثابۀ اندام‌واره» برای اولین بار در اوج دورۀ رمانتسیم ادبی و ادبیات کلاسیک آلمان در نیمۀ نخست قرن نوزدهم بکار گرفته شد. در این دوره زبان مانند هر اندام‌واره‌ی دیگری بود؛ زایش می‌یافت، رشد می‌کرد، و نهایتا می‌مرد. هومبولت چنین مفهومی را در نوشته‌های مهم خود به کار برد و تأکید زیادی بر ویژگی‌های ساختاری آن داشت. به نظر هومبولت زبان یک سازۀ نظام‌مند در مفهوم سوسوری آن است؛ زبان یک اندام‌وارۀ کامل است و کارکردهای آن با سازه‌های نحوی، واژگانی و واجی تجلی می‌یابد که دوسویگی شرطی‌سازی‌ها ، تأثیرگذاری و تأثیرپذیری هم‌زمان از محیط و ویژگی‌های پیرامونی کاربرد زبان، یکی از ویژگی‌های آنهاست (بانگ و ترامپه، 2013). هومبولت (1820: 35-30) با به کارگیری مفهوم کمال اولیه اندام-واره ارسطو پویایی زبان‌ها را توضیح می‌دهد؛ بدین معنا که زبان‌ها در گذر زمان، تعالی فزاینده یا بلوغ را تجربه خواهند کرد.
با انتشار کتاب تاریخ‌ساز داروین، منشاء گونه‌ها ، در سال 1859، اگوست شلایخر (1873) با تلقی زبان به عنوان یک اندام-واره، مفاهیم و الگوهای تازه‌ای را وارد علم زبان‌شناسی کرد. در این دوره، زبان همچون یک اندام‌وارۀ پویا و مستقل شناخته می‌شد و درست به همین خاطر بود که به نظر شلایخر و اندیشمندان هم‌دوره‌اش، زبان‌شناسی جزیی از علوم طبیعی بود. به نظر شلایخر زبان به مثابۀ یک اندام‌واره‌ ماحصل زمینه و زمانۀ زندگی انسان‌هایی‌ست که تا حد زیادی وابسته به طبیعت هستند. در چارچوب طبیعت، هیچ اندام‌واره‌-ای نمی‌تواند مستقل باشد؛ وابستگی شاخصۀ همۀ فرایندهای حیات است (بانگ و ترامپه، 2013).
در سال‌های 1970، گرایش به مطالعات کاربردشناختی زبان افق‌های جدیدی پیش‌روی زبان‌شناسان قرار داد. مفهوم منافع دانش-بنیان هابرماس در نظریه‌های انتقادی و بحث در مورد نظریه و فرانظریه مورد استفاده قرار گرفت. به اعتقاد هابرماس (1985؛ 246-245)، دانش‌افزایی براساس منافع شناختی همگانی صورت می‌گیرد و منحصر به انسان است و لازمۀ انسان‌بودگی. توجه هابرماس به تأثیرات جامعه‌شناختی فعالیت‌های دانشگاهی بر مشکلات جامعه بود. به‌همین خاطر مسایلی چون نژاد، جنسیت، سن، طبقه‌ی اجتماعی، قوم‌گرایی، کودکان، اقلیت‌ها، گروه‌های سرکوب شده و استثمار شده به گونه‌ای نظام‌مند در رشته‌های مختلف و از جمله زبان‌شناسی مورد بررسی قرار گرفتند. در عین حال جوامع غربی برای اولین بار با بحران‌هایی چون کمبود نفت، و آلودگی‌های آب، هوا و خاک مواجه شدند. در واکنش به این مسایل، چند زبان‌شناس متأثر از اندیشه‌های افرادی چون باتِسون و نَس ضرورت گنجاندن مسایل زیست‌محیطی را در پژوهش‌های خود یادآور شدند. در دهه‌های بعدی با تغییرات محسوس آب و هوا و بروز مسایل جدید زیست‌محیطی و اطلاق بحران زیست‌محیطی به مشکلات بوجود آمده، اکثر دانشمندان در سرتاسر جهان به بررسی نقش و مسئولیت آدمی در قبال طبیعت و محیط زیست پرداختند.
نخستین گام در شکل‌دهی به رویکرد زیست‌بومی در سال 1970 توسط هاگن برداشته شد. او زیست‌بوم زبانی را "مطالعۀ رابطۀ بین هر زبان و محیط‌اش" می‌دانست (هاگن، 2001: 57). او در پی تبیین این مساله بود که چگونه عوامل پیرامونی زبان بر زبان تأثیر می-گذارند و در مقابل بازخورد این تأثیرگذاری در بافت اجتماعی و روان‌شناختی زبان چگونه است. یکی از دستاوردهای چشمگیر زبان-شناسی زیست‌بومی در این دوره پرداختن به مفاهیمی چون «تنوع زبانی»، «زبان‌های در حال انقراض»، «مرگ زبانی» و «احیاء زبان» است؛ که در همۀ آنها مفهوم «تنوع زبانی» وجه مشترک تمامی پژوهش‌ها بوده است؛ "چون برای تداوم زندگی، انسان نیازمند تنوع است، حفظ تنوع زبانی هم فوق‌العاده مهم است؛ چون زبان بنیادی-ترین سنجه در تعریف انسان‌بودگی است"(کریستال ، 2000: 33). هاگن اولین کسی بود که این مفاهیم را با الهام از مفاهیم زیستی خصوصاً اندیشه‌های ارنِه نَس، فیلسوف و زیست‌بوم شناس نروژی، به‌کار برده است. توجه به چندگونگی زبانی در جوامع بشری یکی از بایسته‌ها و دغدغه‌های زیستی هم به‌شمار می‌رود؛ چرا که "انقراض زبان‌ها هم مانند انقراض گونه‌های جانوری باعث تحلیل رفتن جهان می‌شود"(هیل ، 1992).
از سال‌های 1990 به بعد شاهد تأثیرگذاری زبان‌شناسی زیست‌بومی بر اندیشه‌های سیاسی هستیم. بارزترین نمونه‌، مطرح شدن موضوعاتی چون «حقوق زبانی انسان‌ها»، «حقوق زبان‌ها» و «حقوق فرهنگی اقلیت‌ها» است. براین اساس، همۀ شهروندان و گروه‌های اجتماعی حق دارند زبان مادری خود را فراگیرند و با آن آموزش ببینند. از سوی دیگر، زبان‌ها هم مانند همۀ شهروندان، دارای «شخصیت حقوقی» هستند و برخوردار از حقوق خاص خود. حقوق فرهنگی اقلیت‌های دینی، قومی و بومیان هم بدین معناست که این گروه‌ها باید بتوانند قدرت اقتصادی خود را حفظ کنند و ارزش‌گذاری سازه‌های هر فرهنگی باید با توجه به بستری که فرهنگ در آن زایش یافته، ویژگی‌های محیطی و نیاز کاربران آن صورت گیرد (گریوز ، 1995: 3)
اما هم‌زمانی چند تحول در نیمۀ دوم قرن بیستم یکی از بزرگ‌ترین دستاوردهای زبان‌شناسی زیست‌بومی را رقم زد. در این دوره، با گسترش جنبش‌های دوست‌دار محیط‌زیست، انتشار کتاب بهار خاموش نوشتۀ کارسُن (1962) و گزارش‌های تکان‌دهنده از وخامت وضعیت زیست‌محیطیِ کشورها، همگان از ویرانگری‌های انسان در طبیعت آگاه شدند. همۀ این مسایل باعث شد تا نوع رابطۀ بین زبان و زیست‌گاه طبیعی کاربران زبان مورد بازاندیشی قرار گیرد. تا پیش از این، آرای افرادی چون ساپیر و ورف، میزان وابستگی و تأثیرگذاری زبان و زیست‌بوم طبیعی‌اش را توصیف می‌کرد که در آن رابطۀ بین ساختارهای زبانی و برداشت انسان‌ها از محیط طبیعی پیرامون‌شان مورد توجه قرار می‌گرفت؛ به بیان دیگر، محیط پیرامونی زبان و ویژگی‌هایش تعیین‌کننده زبان و ساختارهایش است. ادوارد ساپیر، بیش از یک قرن پیش، معتقد بود: "نیروهای اجتماعی حتی تأثیرات جزیی‌ترین دگرگونی‌های محیطی را دریافت کرده و به بازتعریف خود و روابط خود با این تغییرات می‌پردازند" (ساپیر، 1912: 13). وقتی کلود هاجج (1385)، زیست‌بوم شناس فرانسوی، با الهام از اندیشه-های ساپیر و ورف مفهوم زیست‌بوم طبیعی را در زبان‌شناسی زیست‌بومی به‌کار برد، با مخالفت گسترده‌ای مواجه شد. به اعتقاد مخالفان، با توجه به وخامت اوضاع زیست‌محیطی و انقراض گونه‌های گیاهی و جانوری باید رابطۀ بین زبان و محیط را از دریچه‌ای نو نگریست: آیا الگوهای زبانی عامل بقاء و بهروزی انسان و سایر جانداران هستند؟ این تغییر رویکرد و تأکید بر نقش تأثیرگذار زبان در وضعیت کنونی و آتی زیست‌بوم‌ها از دستاوردهای مهم زبان‌شناسی زیست‌بومی بوده است. درنتیجه، نقش زبان به جایگاه «سازندۀ واقعیت‌های اجتماعی انسان» (عموزاده، 1383) ارتقاء یافت.
مولهاسلر پیشگام در ارائۀ تفکر انتقادی در زبان‌شناسی زیست-بومی بوده است. وی در رویکرد خود تلاش دارد تا زیست‌بوم زبانی را با نقد کردارهای زبانی که باعث تنزل شاخصه‌های زیست‌محیطی می-شوند، پیوند دهد. به اعتقاد مولهاسلر، تغییرات ناگهانی زیست‌بوم نمادین، مثلا وقتی استعمارگران زبان انگلیسی را جایگزین زبان‌های بومی استرالیا و اقیانوسیه کردند، باعث می‌شود تا آسیب‌های جدی و جبران‌ناپذیری به محیط زیست وارد شود (1996: 107):
یک نمونه بارز همبستگی چندگونگی زبانی و زیست بومی نام‌گذاری کیسه‌داران در قاره استرالیا است. قبل از ورود اروپایی‌ها، این حیوانات در سرتاسر قاره پراکنده بودند. اما نامی که اروپایی‌ها به این حیوانات دادند «موش‌های صحرایی» بود. این نامگذاری که هاله‌ای از مشخصات منفی موش در زبان انگلیسی را با خود به همراه داشت باعث شد تا این حیوانات غیرمفید و موذی شناخته شوند تا کشتار آنها کاملاً توجیه پذیر باشد.
درنتیجه اکوسیستم‌هایی که حاصل پیوند هزاران سالۀ انسان و زیست‌بوم طبیعی‌اش بوده‌اند به ناگهان متلاشی می‌شوند. دستاوردهای مولهاسلر باعث توجه به نقش کردارهای زبانی در شکل‌گیری بحران‌های زیستی و زایش رویکرد انتقادی در زبان‌شناسی زیست‌بومی در آستانۀ قرن 21م شد. مقالۀ دوران‌ساز هلیدی (1993: 195)، روش‌های نوین معنابخشی و چالش‌های زبان‌شناسی کاربردی ، عامل دیگر گسترش بیش-از‌پیش رویکرد انتقادی در زبان‌شناسی زیست‌بومی شد. به باور او، در تحلیل متونی که به بررسی مشکلات زیست‌بومی می‌پردازند، اندیشه-های غیربوم‌شناختی در عامل زایندۀ متن، یعنی دستور زبان، و در نتیجه در متن نهادینه شده‌است. به اعتقاد هلیدی (2001: 195) "دستور زبان «نظریه‌ای برای تجربیات» است؛ نظریه‌ای بر مبنای عمل، و در نتیجه بهترین راهنما برای عمل؛ فرازبانی که با زندگی آدمی تنیده شده است". به همین خاطر است که می‌توانیم گفتمان متون زیست‌محیطی را واکاوی و نقد کنیم؛ چرا که این متون بازنمود کنش‌های گفتمان‌مداری هستند که بر اساس همین نظریه‌ها شکل گرفته-اند.
به اعتقاد زبان‌شناسان زیست‌بومی، همۀ ابزارهای زبانی و کیفیت به‌کارگیری آن‌ها جهت تحقق هدفی خاص است که برای هر فردی و در هر بافتی متفاوت است. بررسی بافت‌مقید‌ بودن و شرایط حاکم بر تفسیر و بازتولید ابزارهای زبانی، به نوعی صدق‌آزمایی است و تنها با اتخاذ رویکردی انتقادی و زیست‌بومی می‌توان بدان دست یافت. زبان-شناسی زیست‌بومی تلاش دارد با تبیین همبستگی‌های بین کردارهای گفتمان‌مدار و تخریب محیط‌زیست، کاربران زبانی را به رفتاری آگاهانه و سازگار با محیط‌زیست ترغیب کند (استِفِنسن و فیل، 2013). بنابراین، بــازاندیشی ماهیت مشکلات زیست‌محیطی و تلاش برای دستیابی به راه‌حل‌های ممکن بر این اساس، آرمــان زبان‌شناسی زیست‌بومی است (کرامش ، 2005: 545).
3. زیست‌بوم تکاملی و فرهنگی انسان
فرهنگ به معنی «پروراندن، تربیت کردن» است و اصطلاح‌هایی که دارای این واژه هستند، مثل زیست‌بوم فرهنگی و مردم‌شناسی فرهنگی، «فرهنگ» به معنی (پژوهش و کسب) دانش در مورد آن ویژگی‌های انسان هستند که ذاتی نیستند؛ بلکه در ارتباط با دیگران کسب شده‌اند (اِریکسِن ، 2001: 3). فرهنگ‌ها ابزارهایی برای بهینه‌سازی سازگاری انسان با محیط و تداوم پویایی زیست‌بوم‌ها بوده‌اند(کتاک ، 1999: 54). فرهنگ تمامی توانایی‌ها، مفاهیم و هنجارهای رفتاری است که افراد در زندگی اجتماعی خود کسب کرده‌اند. براساس چنین تعریفی، فرهنگ مفهومی رازآلود و مبهم است؛ چرا که از یک‌سو، همۀ انسان‌ها دارای فرهنگ هستند و فرهنگ عام‌ترین مفهوم در تعریف انسان‌بودگی است. از سوی دیگر، انسان‌ها به واسطۀ قرار گرفتن در محیط‌های متفاوت، توانمندی‌ها و نظام‌های اندیشگانی متفاوتی کسب کرده‌اند (اِریکسِن، 2001: 3). تمامی جنبه‌های کاربردی فرهنگ به یکدیگر وابسته و مکمل همدیگر هستند اما میزان و چگونگی این وابستگی‌ها یکسان نیست. هستۀ فرهنگی چیدمانی از ویژگی‌هایی است که با معیشت و فعالیت‌های اقتصادی کاربران آن فرهنگ گره خورده است. تقریباً در همۀ جوامع انسانی این هستۀ فرهنگی شامل مبانی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی‌ای می‌شود که کیفیت زندگی مخاطبان آن فرهنگ را تعیین می‌کند. انبوهی از دیگر مشخصه‌ها این امکان را می‌یابند که پیرامون این سازه‌های مرکزی قرار گیرند. این مشخصه-های ثانویه که ماحصل نوآوری‌ها یا نگرش‌های متفاوت کاربران فرهنگ هستند، باعث پیکره‌بندی هر فرهنگ و در نتیجه تمایز فرهنگ‌ها از یکدیگر می‌شوند.
ساموئل (1990: 51) در کتاب «ذهن، بدن و فرهنگ» بیان می‌کند: "دانشمندان علوم اجتماعی معتقد به حضور نیروهایی هستند که در سطح کلان موجب شکل‌دهی به اندیشه و کنش افراد می‌شوند". چنین نیروهایی با اتکا به یک انگارۀ مفهومی و مطالعه یک نفر بر آن اساس قابل شناسایی نیستند. شناسایی و تبیین این نیروها تنها زمانی ممکن است که انسان‌ها و تعامل بین آن‌ها را در فراگیرترین بافت ممکن، یعنی با توجه به همۀ شاخصه‌های فرهنگی، دینی، اجتماعی، اقتصادی و زیستی در نظر بگیریم. این فرابافت، «زیست-بوم» نامیده‌می‌شود. زیست‌بوم به عنوان واحد تحلیلی برای پژوهش-گران علوم انسانی جذابیت زیادی داشته‌است چرا که نظریه‌های زیست-بومی ابزارهای تحلیل کیفی و توصیفی کارآمدی بدست می‌دهند که به وسیلۀ آن‌ها می‌توان پویایی‌های درونی نظام‌ها و چگونگی تکامل و تحول‌شان را به‌دقت واکاوی کرد. با اتخاذ رویکرد زیست‌بومی می‌توان انسان‌پژوهی را در گسترده‌ترین بافت ممکن انجام داد و با نفی جبرگرایی فرهنگی و محیطی ، بینشی کامل نسبت به پویایی روابط و چگونگی تعامل بوم‌گونه‌ها به‌دست آورد. هدف زیست‌بوم فرهنگی بررسی سازگاری جوامع انسانی با محیط‌زیست‌شان است که منجر به شکل‌گیری الگوهای رفتاری ویژه‌ای شده است. سرچشمۀ این ویژگی‌ها و الگوها، خصوصیات محیط زندگی و چگونگی ارتباط انسان با آنها و تعبیر آنهاست؛ به بیان دیگر، بررسی و تدقیق در سازه‌هایی که استانده‌های رفتار انسان، جایگاه انسان در طبیعت و چگونگی بهره-بردای از منابع طبیعی را سامان می‌بخشند.
زبان چهارچوبی برای شکل‌دهی به درک انسان از طبیعت است. بیش‌تر زبان‌ها تصویری واژگون و گمراه‌کننده از جایگاه و نقش آدمی در زیست‌بوم‌ها ارائه می‌کنند. "بازتاب یکپارچگی طبیعت در زبان، گسستگی و ناکارآمدی است" (فیل، 2002: 21). نازارِآ (1999: 7) در بیان چرایی این موضوع معتقد است: "فرهنگ‌های بومی گیاهان، حیوانات و منابع طبیعی موجود را به خوبی می‌شناسند و با تغییر آگاهانه محتوا و کارکرد عناصر پیرامونی، می‌کوشند تا نیازهای روزمرۀ مخاطبان خود را برآورده سازند. فرهنگ‌ها برای سازمان‌دهی خود و اثبات کارآمدی خود به بازتعریف سازه‌ها و عناصر طبیعت می-پردازند و خوانش مطلوب خود را پیش‌روی می‌گذارند. به همین خاطر، بازنمایی طبیعت در زبان، به عنوان مهم‌ترین دستاورد فرهنگی بشر، گسستگی، سردرگمی و آشفتگی است. "
4. شیوۀ زیست انسانی و شکل‌گیری انسان‌مداری
لانگلند (1386-1332میلادی) نقل‌شده در رود ، 2003 تعریفی ساده اما کامل از انسان‌مداری ارایه می‌دهد. انسانی که تلاش داشت خود را به قلۀ شگفتی‌های آفرینش برساند تا به خالق خود نزدیک‌تر باشد و شناخت جامع‌تری نسبت به تمام هستی داشته باشد، به‌ناگاه مجذوب چشم‌انداز پیش‌رو شد و به‌جای این‌که خود را بخشی از صحنه بداند، خود را غالب بر آن یافت. لانگلند از مفهوم کتاب طبیعت برای اشاره به این نوع رابطۀ ‌‌بین انسان و جهان طبیعت استفاده می‌کند. به اعتقاد وی، یکپارچگی کتاب طبیعت زمانی درهم شکست که انسان، خود را در مقام خوانندۀ کتاب قرار داد. عدم آگاهی و دانش کافی، او را دچار آشفتگی و سردرگمی کرد و برای حل تناقض‌ها به بازاندیشی مفاهیم پرداخت و خوانش مطلوب خود را ارایه داد.
انسان‌مداری نگرشی فلسفی است که در آن تنها انسان دیده می‌شود. می‌توان به وجود دو نوع انسان‌مداری قائل شد: گونۀ قوی و گونۀ ضعیف . در گونۀ ضعیف، درک جهان هستی و ارجاع به آن تنها براساس «انسان‌بودگی» صورت می‌گیرد. این امر به خاطر سازوکارهای زیستی-حسی انسان است که بر مبنای آن، "طبیعت دنیای پیرامون ما است" (یونگ ، 2001: 275). در گونۀ قوی، غیرانسان‌ها تا هنگامی ارزشمنداند که، به صورت مستقیم یا غیرمستقیم، همسو با منافع آدمی باشند. در این نگرش، طبیعت صرفاً ابزاری‌ست در اختیار انسان؛ بدون اینکه هر‌گونه ارزش ذاتی داشته باشد (هوبرگر ، 2007).
گونه‌گرائی بیان‌گر سوگیری‌ها و پیش‌داوری‌هایی است که با عضویت در گروه‌های زیستی شکل می‌گیرند. در دوگانۀ انسان‌مداری-گونه-برتری، انسان‌مداری حاکی از مصایب و پیامدهای ناگواری است که همۀ گونه‌های زیستی تحمل می‌کنند تا انسان و منافع او مبنای تمامی روابط باشند. اما گونه‌برتری همیشه بر نگرش‌ها و برچسب‌هایی تأکید دارد که بر غیرانسان‌ها زده شده است تا همیشه فرودست انسان باشند و بدین‌وسیله کشتار و ویران‌گری‌های آدمی در طبیعت موجّه باشد.
بارزترین شکل انسان‌مداری، "انسان‌مداری بهره‌ورانه است که بر اساس آن، طبیعت منبعی پایان‌ناپذیر برای استفادۀ آدمی است"(یونگ، 2001: 275). دقیقاً به همین خاطر است که حیوانات براساس نوع و میزان سودرسانی‌شان دسته‌بندی می‌شوند: «حیوانات حلال‌گوشت»، «حیوانات اهلی»، «حیوانات خانگی» و «حیوانات آزمایشگاهی». و این گروه‌بندی همچنان ادامه می‌یابد؛ مثلا حیوانات خانگی براساس محصولات و خدماتی که ارایه می‌دهند، نام گذاری می-شوند: «مرغ گوشتی»، «مرغ تخم‌گذار»، «گاو گوشتی»، «گاو شیرده»، «اسب بارکش» و بسیاری مثال‌های دیگر. برخی نام‌گذاری‌ها هم نشان‌گر ترس از حیوانات و یا آسیبی است که متوجه انسان می‌شود: «آدم-خوار»، درنده» و«گزنده». این نظام نام‌گذاری حتی در مورد گیاهان هم اعمال می‌شود: «غلات»، «مرکبات» و «گیاهان دارویی» متضمن گونه‌هایی هستند که برای انسان خوردنی هستند یا خواص درمانی دارند. با هم‌آیی سازه‌های طبیعت هم در زبان غالباً منفی و سوگیرانه است. به آسانی می‌توان به بار معنایی منفی مفاهیمی چون «دکتر علفی»، «بزدل» و «لب شتری» پی‌برد. انسان‌مداری حتی تا نام‌گذاری مکان‌ها هم ادامه پیدا می‌کند: «محدودۀ کارگاهی»، «بدبوم» ، «اراضی تصرف نشده» و «محوطۀ شنا» از جملۀ این موارد هستند. واژگان زبان فارسی انتخاب‌های متفاوتی برای ارجاع به مصداق‌های یکسان انسانی و زیستی به‌کار می‌برد. برای مثال، مفهوم انسانی «جسد» در مقابل مفهوم «لاشه» می‌گیرد تا بدین‌وسیله فاصله و جدایی انسان از سایر گونه‌ها مورد تأیید و تأکید قرار گیرد. همچنین، انسان‌ها در یک محدودۀ خاص «زندگی» می‌کنند اما حیوانات و گیاهان در یک منطقۀ خاص «پراکنده» هستند. «قصابی» برای کشتن حیوانات به‌کار می‌رود؛ اما همین واژه در مورد انسان‌ها، تلویحا، به مفهوم «نهایت سنگدلی و بی‌رحمی» است. ما به بهانۀ «بهینه‌سازی تولید» اصطلاح «اصلاح ژنتیکی» را به‌کار می‌بریم تا «دستکاری ساختار ژنتیکی» گونه‌ها را توجیه کنیم. همۀ این رفتارها آگاهانه است؛ چراکه بهره‌کشی از گونه‌های زیستی برای ما آسان‌تر خواهد شد.
5. فرهنگ‌نگاری و انسان‌مداری در زبان فارسی
همان‌طور که در قسمت قبل گفتیم زیست‌بوم تکاملی به بررسی چگونگی تکامل و سازگاری اندام‌واره‌ها با محیط زیست‌شان می‌پردازد. به بیان دقیق‌تر، هم‌تکاملی اندام‌واره‌ها و محیط زیست. زیست‌بوم تکاملی واژه‌ها هم به بررسی چگونگی شکل‌گیری و بازنمود این ابزارهای زبانی، چگونگی گزینش آنها، نحوۀ تحول‌شان، و هم-تکاملی‌شان با بافت کاربردی می‌پردازد. به اعتقاد هُلمه (2008):
"درست همان‌طور که محیط پیرامون ما به تغییرات تدریجی دما در طول شبانه‌روز و همچنین تغییرات دمایی که به خاطر تخریب و مداخلۀ انسان در طبیعت است، واکنش نشان می‌دهد، ابزارهای بشری درک این تغییرات، زبان، استعاره و باورها، از خود واکنش نشان می‌دهند و دچار نوسان و دگرگونی می‌شوند."
واژه‌ها نشانه‌های زبانی هستند و به همین خاطر، ابزارهای گشتاری-شناختی و هم‌چنین یکی از مهم‌ترین سازه‌های زیست‌بوم فرهنگی انسان (سینها ، 2006). در نشانه‌شناسی، نشانه‌ها معنای ذاتی ندارند؛ شرایط و خواست کاربران معنای نشانه‌ها را مشخص می‌کند (هریس و هاتون ، 2007). واژگان هر زبان‌ انباشت غیرارادی انبوهی از کنش‌های ارتباطی هدفمند است که همیشه، همه جا و توسط افراد بسیار زیادی صورت می‌گیرد. این کنش‌های ارتباطی هدفمند توسط دانشمندان، دولت‌ها، شرکت‌ها، رسانه‌ها، سازمان‌های مردم‌نهاد و همۀ مردم نهادینه می‌شوند. مبنای شکل‌گیری محتوا و ساختار هر واژه‌ در زبان‌، توانمندسازی کاربران آن زبان در بیان و پرداختن به مسایل مورد علاقه است. پس این محتوا و ساختار باید بارها و بارها در جامعه زبانی تکرار شوند، بازآرایی شوند و مورد پذیرش یا نقد دیگران واقع شوند. به بیان دیگر، یک چرخه تکاملی را می‌پیمایند و با گذشت زمان شبکه‌های گفتمانی خاصی را به‌وجود می‌آورند. با تثبیت این شبکه‌های مفهومی و اندیشگانی، نگرش و فهم ما از جهان پیرامون ما شکل می‌گیرد. محتوای معنایی واژه‌ها برساختۀ گفتمان‌ها و مقوّم آن‌هاست.
پس ساختار و محتوای هر واژه بر چگونگی درک ما از محیط تأثیر می‌گذارد؛ بینش جدیدی به‌دست می‌دهد که مبنای عمل هم خواهد بود. عمل‌گرایی، پویایی و کاربردی بودن از ویژگی‌های اصلی هر واژه است و قطعاً نقش موثری در بسیج اندیشه و نیروی آدمی در قبال مسایل زیست‌محیطی خواهد داشت (نرلیخ و کُتِیکو ، 2009). با تحلیل انتقادی مدخل‌ها می‌توان زمینه‌های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و حتی شخصی را که در فرایند تدوین فرهنگ دخیل بوده‌اند، شناسایی کرد. فرهنگ واژگان حاوی اطلاعات دایره‌المعارفی و کاربردشناختیِ جامعی دربارۀ موضوعات مختلف هستند. بنابراین، هر مدخل نمایه‌ای است از فرهنگ‌ و باورهای کاربران آن زبان. جکندوف (1983) و لانگاکر (1987) معتقدند: "اطلاعات موجود در هر مدخل دایره-المعارفی یا گفتمان‌مدار هستند و همین دانش دایره‌المعارفی مبنای قضاوت کاربران است". پس هر مدخل امکان دسترسی به بخشی از دانش یا گفتمان آن فرهنگ را فراهم می‌کند (آلن ، 2006).
در ادامه به منظور تبیین چند و چون بازتاب انسان‌مداری در زبان فارسی به بررسی تعاریف ارایه شده از حیوانات در فرهنگ فارسی دکتر معین پرداخته شده است. پس از بررسی تمامی تعاریف، 541 مدخل، یافته‌ها بر اساس انگارۀ زیر مورد بررسی قرار گرفتند.
5-1. پیامدهای اقتصادی زندگی حیوانات برای آدمی
بارزترین گونۀ بروز انسان‌مداری در تعریف نام حیوانات، سود و زیانی است که در رویارویی با حیوانات متوجه انسان می‌شود. مثلا «کشکرک» در این فرهنگ این‌گونه توصیف شده:
«پرندهای است از راستۀ سبکبالان جزو دستۀ دندانی نوکان از تیرۀ کلاغان که در اکثر نقاط کرۀ زمین یافت می‌شود......پرنده‌ای است چابک، موذی و مرموز که خوراکش دانه و میوه و حشرات و گوشت و تخم مرغان دیگر است. کشکرک به طور کلی پرنده‌ای است مضر، زیرا تخم پرندگان مفید دیگر را می‌خورد و نسل آنها را کم می‌کند. بنابراین باید از ازدیاد نسل این پرنده جلوگیری کرد. بهترین طرز دفع آن شکار با تفنگ یا مسموم کردن طعمه‌های گوشتی این جانور است . »
وقتی بهره‌وری انسان مبنای روابط باشد، خود به خود «استثمار، اسارت و کشتار» حیوانات توجیه می‌شود. به همین خاطر، گاوها اهلی شده‌اند تا «دوشیده شوند و زمین‌های کشاورزی آدمی را شخم بزنند.» طاووس‌ها هم چون «زیبا هستند به اسارت گرفته می‌شوند تا در باغ-وحش‌ها به نمایش درآیند.» تیهو را هم می‌توان کشت چون «گوشتی به مراتب مطبوع‌تر و لذیذتر از کبک دارد.»
در این میان بیچاره گونه‌هایی هستند که هم وجودشان برای آدمی زیان‌بار است و هم دارای چیزی ارزشمند که مایۀ فخر فروشی و مباهات انسان باشد:
«قاقُم....پستانداریست گوشتخوار که در آسیای غربی از جمله ایران میزید....حیوانی است بسیار شجاع و درنده .....و از مارها و خرچنگ نیز نمی‌گذرد. اگرچه این حیوان از لحاظ آنکه آفت پرندگان مفید و ماهیهاست مضر است ولی از آن جهت که باقسام موش-های خانگی یا صحرایی و مارها حمله می‌کند و آنها را از بین می-برد جانور مفیدی است. قاقم را جهت استفاده از پوستش استفاده می‌کنند و پوستش دارای ارزش قابل توجهی است. این جانور را برای اینکه پوستش صدمه نبیند غالبا با تله یا طعمۀ سمی شکار می‌کنند. پوست قاقم سفید و به غایت گرم است و بزرگان پوشند.»
5-2. وضعیت روانی و پیش‌انگاشت‌های ناشی از تعریف واژه
هم‌سویی با خلق و خو، و روحیات انسانی مبنای تعریف بیش‌تر حیوانات و بیان کارکردهای زیستی آن‌ها است؛ این ویژگی زمانی مشهودتر است که تعریف‌های حیوانات، بدون توجه یا آگاهی از نام حیوان، خوانده شوند. در اکثر موارد، بلافاصله پس از مطالعۀ تعریف واژه، نگرشی مثبت یا منفی در ذهن کاربر فرهنگ شکل می-گیرد؛ آیا این جانور سازگار با طبیعت و ذات انسان است یا نه؟ مثلا «سنقر، پرنده‌ای است بسیار زیبا و خوش‌خط و خال....و در شکار بسیار تیزپر و چابک» اما ساس جانوری است که «روزها در شکافهای اشیاء چوبی و درز تشک و لحاف مخفی می‌شود و شبها خارج می‌شود و به انسان نیش می‌زند و خون وی را می‌مکد. بوی بدی از آن استشمام می‌شود.»
5-3. ویژگی‌های اندامی و تن‌کردشناختی
ویژگی‌های تن‌کردشناختی حیوانات همواره با قضاوت‌های ارزشی انسان همراه بوده است. سال‌ها زندگی در کنار یکدیگر باعث شده‌است تا اندام حیوانات و ساز و کارهای زیستی‌شان مبنایی برای ارزیابی‌های انسان‌مدارانه باشد. «زیبایی قو»، «سرعت اسب»، «استقامت شتر»، «قدرت شیر» و «زیبایی چشمان آهو» همگی بازنمود آرمان‌گرایی انسان هستند. مثلا «شاهباز.....این پرنده جزء شکاریان زرد چشم است و اندامی بسیار شکیل و زیبا دارد.» در مقابل، انواع «کرم‌ها، سوسک‌ها و موش‌ها» برای ما چندش‌آور هستند، صحبت از «نیش مار، زنبور و عقرب» احساسی مشابه گزیده‌شدن ایجاد می‌کند و «قدرت آرواره‌های تمساح و کفتار» برای همگان ترس‌آور است.
5-4. تأکید بر فراوانی
یکی از ویژگی‌های قابل تأمل فرهنگ فارسی معین این است که به‌محض شکل‌دهی به پیش‌انگاشتی، به فراوانی حیوانات در زیست‌گاه‌هایی اشاره می‌کند که انسان خود را مالک آن می‌داند. پس اگر حیوان خاصی «سازگار با نیازمندی‌های زیستی آدمی» باشد، منبعی است «پایان ناپذیر» در اختیار انسان تا شکار شود یا مورد بهره‌کشی قرار گیرد. اگر پیش‌انگاشت شکل‌گرفته منفی باشد، هشداری است برای «آگاهی» و توجیهی برای «کشتار وحشیانۀ»‌ این حیوانات. به‌همین خاطر، کفچه‌مار یکی «از اقسام ماران سمی خطرناک که دارای زهری کشنده است ....کفچه‌ماران دارای انواع متعددند و همۀ آنها خطرناکند....نوعی از کفچه‌ماران در کوهستانهای اطراف مشهد فراوانند.» اما «میگو....گونه ای از این حیوان در خلیج فارس و بحر عمان فراوان است و چون خوراکی است به‌مقدار بسیار آنرا صید میکنند.» به‌همین ترتیب، «شاهین....در حدود 40 گونه از این پرنده در سراسر کره زمین منتشرند. گونه‌های مختلف این پرنده در ایران فراوانست. شاهین را صیادان جهت شکار تربیت می‌کنند.»
5-5. بسط ویژگی‌ها و بایسته‌های اخلاقی زندگی آدمی
در مورد ویژگی‌های اخلاقی زندگی انسان، رابطه‌ای دو سویه بین او و تمامی حیوانات قرار می‌گیرد؛ گویی انسان مصدر تمامی نیکونهادی‌ها است؛ اما در مواجهه و زندگی در کرۀ خاکی به‌ناچار پذیرای برخی نابکاری‌ها شده است تا در مقابل مکر و فریب‌کاری حیوانات بازنده نباشد. «شجاعت»، «تهور»، «چابکی»، «تیزبینی»، «متانت» و «استقامت» برخی از ویژگی‌هایی هستند که آدمی به نفع خود مصادره کرده و انتساب آن به حیوان خاصی مشروط به همراهی با انسان و تأمین منافع اوست.
بر همین اساس، قاطر این‌گونه توصیف می‌شود «...بواسطه بردباری و مقاومت در برابر امراض و روش متین و محکمی که دارد....تنها حیوانی است که بدون مخاطره باریکترین راههای کوهستانی را با کمال مهارت و چابکی طی می‌کند.» در مقابل انسان‌پاک‌سرشت ناخواسته و بالاجبار «لجاجت»، «سماجت»، «شرارت»، «حرص و طمع»، «پرخوری» و «حیله‌گری» را نزد حیوانات تلمّذ کرده است. «روباه» نماد «حیله-گری» است؛ «شتر» نماد «کینه‌ورزی»؛ «بز» نماد «شهوت» و «الاغ، گاو و گوسفند» هم رقابتی تنگاتنگ دارند تا «حماقت» را به‌طور اعلاء به منصۀ ظهور گذارند. برای نمونه:
«چون کلاغ است نجس‌خوار و جسور
چون خـروس است زنـاکار و لئیم»
(خاقانی)
«عاطفۀ مادری کوکو(فاخته) بسیار کم و مشهور به بی‌عاطفگی است و جوجه‌هایش نیز بقدر ناشناسی شهرت دارند.» اردک‌ماهی هم «....بسیار پرخور است و انواع و اقسام ماهی‌های دیگر را با حرص و ولع زیاد می‌خورد.»
5-6. پیش‌انگاشت‌های ناشی از زیست‌گاه حیوانات
محل اصلی زندگی حیوانات هم در شکل‌دهی به برخی پیش‌انگاشت‌ها کاملاً موثر است. «زندگی بر فراز درختان بلند»، «دریا»، «رودخانه» و «آب‌شیرین» همواره مورد تمنای آدمی بوده است. در مقابل، «زیر زمین»، «جاهای تاریک» و «نم‌دار» ترس و تأثر آدمی را به همراه دارد. مثلا «افعی.... در سنگلاخها بین خار و خاشاک یافت شود.» و هَمَج هم «نوعی مگس است شبیه پشه که بر روی گوسفند و خر نشیند.» اما نیله‌گاو «پستانداری است... که در مراتع سرسبز و جنگلهای انبوه میزید.»
5-7. پیش‌انگاشت‌های ناشی از ساختار واژگانی نام حیوانات
انسان‌مداری در چگونگی نام‌گذاری حیوانات هم بروز می‌یابد. برای فارسی‌زبان‌ها «شترمرغ» آمیزه‌ای از «شتر و مرغ» پنداشته شده است و این «نه این و نه آن» بودن نشانه‌ای برای «سرگشتگی و حیرانی»:
هستــــم از استمــــالت دوران
چون شترمرغ عاجز و حیران
(سنایی)
به آسانی می‌توان پیش‌انگاشت‌های متفاوتی که نام‌هایی چون «مرغ حق»، «شاهباز» و «شهپر» از یک‌سو و از سوی دیگر «کورموش»، «سرگین گردان» و «خرمگس» برای کاربر متبادر می‌سازند، پی‌برد.
5-8. تعریف خنثی
برخی از توصیف‌های ارایه شده از حیوانات فاقد سوگیری است و نمی-توان ردپایی از انسان‌محوری در آن یافت. در این مواقع، تعریف ارایه شده مبنایی علمی دارد و به بیان ظاهر و ویژگی‌های تن-کردشناختی حیوانات مورد نظر بسنده شده‌است؛ مثلاً «وَرسی گنجشکی است با پرهای کبود رنگ.»
5-9. تعریف ناقص
گاهی اوقات در تعریف واژه صرفاً از تعدیل‌گر گزاره‌ای به‌صورت «.....نوعی ماهی، پرنده و... است» استفاده می‌شود و هیچ‌گونه اطلاعات تکمیلی ارایه نمی‌شود؛ مثلا «شخیش نوعی پرنده است.» گاهی هم تعریف ارایه شده در تضاد با مبانی علمی رایج و دانش سخنوران زبان فارسی قرار می‌گیرد؛ برای نمونه «خفاش.....چشمهایش ضعیف است و بدین ترتیب روزها را در تاریکی بسر میبرد و هنگام غروب پرواز می‌کند.»
پس از بررسی تمامی تعاریف موجود از حیوانات در فرهنگ فارسی معین بر اساس انگارۀ پیشنهادی، نتایج تحلیل داده‌ها در نمودار (1) نشان داده شده است. در هر مورد، براساس انگارۀ پیشنهادی، حیوانات در دوگانۀ مثبت (برای انسان) و منفی (برای انسان) قرار گرفته‌اند.
نمودار 1) فراوانی نسبی موارد انسان‌مداری در فرهنگ فارسی معین

نوتِشتاین (1945) در رویارویی انسان و طبیعت سه مرحله را بازشناسایی کرده است. مرحلۀ نخست، مرحلۀ پیشاصنعتی است که در آن نیروهای موجود در طبیعت بر انسان و فن‌آوری‌هایش غلبه دارند؛ نرخ زاد و ولد و مرگ هر دو بالا است و در نتیجه رشد جمعیت تقریباً ثابت می‌ماند. در مرحلۀ دوم، دستاوردهای صنعتی و فن‌آوری تقریبا به همۀ کشورها راه می‌یابد و انسان‌ها به‌ناگهان خود را نیروی برتر در طبیعت می‌یابند. در این دوره میزان زاد و ولد هم-چنان بالا است اما میزان تلفات ناشی از بیماری‌ها به‌شدت کاهش می-یابد. در این دوره با متوسط رشد 3 درصدی، جمعیت کرۀ زمین در یک دورۀ صد ساله 20 برابر خواهد شد. افزایش چشمگیر جمعیت موجب استفادۀ بی‌رویه از منابع موجود، استهلاک آن‌ها و در نتیجه تهدید و انقراض گونه‌های زیستی می‌شود. با تداوم پیشرفت فن‌آوری، مرحلۀ سوم آغاز می‌شود که در آن رشد جمعیت به میزان قابل توجهی کاهش می‌یابد؛ آگاهی نسبت به ارزش منابع و گونه‌های زیستی افزایش می-یابد و اقداماتی جهت حفظ گونه‌ها صورت می‌گیرد.
به‌نظر می‌رسد که فرآیند نگارش فرهنگ معین، از آغاز فیش‌برداری از سال‌های 1318 تا چاپ جلد آخر در سال 1364، در دورۀ دوم صورت گرفته ‌است. در بیش‌تر تعاریف ارائه شده انسان نیروی برتر در طبیعت است و همۀ گونه‌های زیستی در اختیار او هستند تا جواب‌گوی نیازهای روزافزون جمعیت و زیاده‌خواهی‌های انسان باشند.
با توجه به نمودار، اگر تعاریف ناقص را هم جزء تعاریف خنثی حساب کنیم، جمعاً 110 مورد و کمی بیش از 5/4 درصد کل تعاریف، در مقابل مجموع دیگر تعاریف که دارای جنبه‌هایی از انسان‌مداری هستند، حدوداً 2350 مورد، بسیار ناچیز به‌نظر می‌رسد. مشخص است که انسان‌مداری حاکم بر فرهنگ فارسی‌زبانان قویاً در فرهنگ‌های زبان فارسی ‌ـ در این پژوهش فرهنگ فارسی معین ـ بازتاب یافته است. سال‌ها هم‌زیستی با حیوانات نقش بارزی در تکامل فرهنگی آدمی داشته است؛ بنابراین، گستره‌های ترس-آرامشِ خاطر و سود-زیان اقتصادی حیوانات بیش‌ترین فراوانی، حدوداً 51 درصد موارد، را در فرهنگ معین دارد تا بدین‌وسیله ضرورت تأمین امنیتِ ـ روانی و اقتصادی ـ انسان‌ها مورد تأکید قرار گیرد. از لحاظ کارکردهای تنکردشناختی، مثل سرعت، قدرت و استقامت، بیش‌تر حیوانات در وضعیت بهتری نسبت به انسان قرار دارند. چنانچه این ویژگی‌ها، که 17 درصد تعاریف انسان‌مدارانه را به خود اختصاص می‌دهند، در مقابل منافع انسان قرار گیرند عاملی هستند برای ترس، نفرت و... اما اگر در کنترل انسان باشند، عاملی هستند برای تسلط بر محیط و آرامش خاطر. در قسمت پیامدهای اقتصادی، حیوانات و فعالیت‌های زیستی‌شان بیش از آن‌که به ضرر انسان باشند، در خدمت انسان و تأمین نیازهایش هستند. چون حیوانات در جهت برآورده ساختن نیازهای اقتصادی، روان‌شناختی و بایسته‌های تنکردشناختی نقش قابل توجهی دارند، بنابراین توجه به فراوانی گونه‌های جانوری، تقریبا 10 درصد موارد، در این فرهنگ قابل توجه است. تمرکز بر بایسته-های اخلاقی آدمی، 7 درصد کل تعاریف، نیز عرصۀ مناسبی است برای غیریت‌سازی؛ تمام خوب‌ها برای «ما» انسان‌ها و همۀ بدها برای «آنها». بسامد پیش‌انگاشت‌های ناشی از محل زندگی حیوانات و ساختار واژگانی نام حیوانات به‌ترتیب با 134 و 113 مورد و مجموعا 11 درصد موارد در رده‌های ششم و هفتم جای می‌گیرند.
6. نتیجه‌گیری
علاوه بر شاخصه‌های اقتصادی، نقش عوامل فرهنگی نیز در شکل‌گیری بحران‌های زیستی قابل توجه است. در این پژوهش به بررسی کارکرد مهم‌ترین دستارود فرهنگی بشر، زبان، در وضعیت کنونی و آتی زیست-بوم‌ها پرداختیم. فرهنگ واژگان همواره راهنمای کاربران زبان در ارائۀ مفاهیم دقیق و صورت‌های استاندۀ کاربرد است. تعاریف ارائه شده از حیوانات در فرهنگ معین متضمن نگاه و نگرش فارسی زبان‌ها نسبت به دنیای پیرامون‌شان و از جمله گونه‌های زیستی است. در بازنمایی بیش‌تر حیوانات در این فرهنگ، حیوانات فاقد کنش‌گری‌های آگاهانه، اندیشه و احساس هستند؛ گویی حیوانات و گیاهان اشیائی هستند در مالکیت انسان و هر کدام نمونۀ کم ارزشی از یک گونۀ زیستی هستند که برای برآورده ساختن نیازهای انسان آفریده شده-اند.
در فرهنگ‌های واژگانی از این دست نه تنها اندیشه‌های سیاسی و فرهنگی که باعث تخریب زیست‌بوم‌ها می‌شوند به چالش کشیده نمی‌شوند، بلکه نقش چشمگیری در بازتولید و نهادینه کردن چنین اندیشه‌هایی دارند. آنچه که زبان فارسی در این زمینه احتیاج دارند رویکرد پژوهشی جدیدی است که بتواند کاربران خود را بدون واسطه و تعیّن-گری‌های زبان با جهان‌های فراتر از انسان بپیوندند. زبان‌شناسی زیست‌بومی رویکردی است که قابلیت ایجاد یک رستاخیز و تحول بنیادین در گفتمان‌های موجود در زبان فارسی و اندیشه و عمل فارسی زبان‌ها را دارا است.
آرمان زبان‌شناسی زیست‌بومی نه صرفاً نجات گونه‌های زیستی، بلکه نجات نوع بشر در زمانۀ کسوف ارزش‌ها است. بدین منظور هم‌ذات پنداری با طبیعت و شالوده‌شکنی مفهوم دیرپای «انسان‌برتری» در رأس اولویت‌ها قرار می‌گیرد؛ چرا که انسان‌بودگی مستلزم قربانی شدن سایر گونه‌های زیستی است؛ نوعی گونه‌برتری نهادینه شده که توجیهی است برای خودپیروی انسان‌ها و کشتار حیوانات و حتی هم-نوع‌هایی که به باور گونۀ برتر، پس‌مانده‌های دنیای انسانی هستند. بسیاری از نسل‌کشی‌ها و برده‌داری‌ها با گنجاندن در دوگانۀ «ما»ی برتر و «دیگری» حیوان توجیه شده‌اند. گویی برای احیای روحیۀ همبستگی، جوامع انسانی نیاز به فاجعه‌ای بزرگ دارند (ژیژک، 1391: 158). هدف زبان‌شناسی زیست‌بومی شکل‌دهی به چنین روحیه‌ای قبل از بروز فاجعه است.
هدف مشترک همۀ رویکردهای زیست‌بومی آگاهی بخشی در مورد اهمیت گونه‌های زیستی و گنجاندن آن در سیاست‌گذاری‌هاست (رضایی، 1386؛ شاه ناصری، 1388). بهترین روش دست‌یابی به چنین هدفی اتخاذ رویکردی انتقادی است. این آگاهی‌بخشی نباید الزاماً در کوتاه مدت موجب تحول بنیادین در گفتار و رفتار کاربران زبانی شود. همان-طور که فروید در آغاز کتاب تفسیر خواب آورده است "اگر نمی‌توان مجموعۀ آشکار قواعد ایدئولوژیک را تغییر داد، حداقل می‌توان در جهت تغییر جزیی مبانی گام برداشت"(فروید، 1382: 22 به نقل از ژیژک، 1385: 40). موفقیت رویکرد انتقادی براساس کارایی آن در اثر بخشی روی ساختارهای کلان جامعه و سهمی که در ایجاد تغییر در این ساختار ایفا می‌کند، سنجیده می‌شود (آقاگل‌زاده و غیاثیان، 1386).
در زبان فارسی، مانند بسیاری از زبان‌های دیگر، ضرورت به‌روز رسانی ساختار و محتوای فرهنگ‌های فارسی، همخوانی آن با مقتضیات زمانه و بازتاب دغدغه‌های زیستی در زبان ضروری به نظر می‌رسد. مثلاً هوبرگر(2007) در تحلیل انسان‌مداری در فرهنگ‌های تک‌زبانه انگلیسی زبان معتقد است: "پافشاری بر حفظ سنّت‌ها و رویکردهای کنونی موجب انقراض همۀ گونه‌های زیستی و تکرار چندین بارۀ فاجعه‌های زیستی خواهد شد. بنابراین ضروری است همۀ زبان‌ها در تدوین فرهنگ‌ها، در سطح واژگان و گفتمان بایسته‌های زیست‌بومی را در نظر داشته باشند."

آقا گل زاده، فردوس و غیاثیان، مریم السادات (1386). رویکردهای غالب در تحلیل گفتمان انتقادی. زبان و  زبان‌شناسی، 3، 54-39.
حسین­زاده بزی، فاطمه (1388). تحلیل گفتمان زیست­محیطی در زبان فارسی. پایان نامه کارشناسی ارشد. دانشگاه اصفهان.
رضایی،  حدائق (1386). زبان سبز سپهری در صدای پای آب. مجلۀ تخصصی زبان و ادبیات فارسی دانشکده علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد (2)107، 34-21.
ژیژک، اسلاوُی (1385).  به برهوت حقیقت خوش آمدید، ترجمۀ  فتاح محمدی. زنجان: هزاره سوم.
ژیژک، اسلاوُی (1391). خشونت، پنج نگاه زیر چشمی، ترجمۀ علی­رضا پاک نهاد. تهران: نشر نی.
شاه ناصری، شادی (1388).  نقش زبان علم در تشدید بحران­های محیطی از منظر زبان شناسی زیست­محیطی. زبان و زبان­شناسی، (10)5، 26-1.
عموزاده مهدیرجی، محمد (1383).  نقش زبان در نمود واقعیت­ها. دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تبریز. 47، 1-21.
فروید، زیگموند (1382).  تفسیر خواب. ترجمۀ شیوا رویگریان. تهران: نشر مرکز.
معین، محمد (1381).  فرهنگ فارسی معین. چاپ دوم. تهران: انتشارات دبیر.
Allan, K. (2006).2nded Dictionaries and Encyclopedias: Relationship. Encyclopedia of Language & Linguistics, Oxford: Elsevier. 573-77.
Bang, J. C. & Trampe, W. (2013). Aspects of an ecological theory of language. Language Sciences, 41, 83–92.
Carson, R. (1962). Silent Spring. Boston Houghton: Mifflin.
Chawla, S. (1991). Linguistic and Philosophical Roots of our Environmental Crisis. Environmental Ethics 13(3), 253-273.
Couto, H. H. (2014). Ecological approaches in linguistics: a historical overview. Language Sciences, 41 122-128.
Crystal, D. (2000). Language Death. Cambridge: Cambridge University Press.
Eriksen, T. H. (2001). 2nd ed. Small Places, Large Issues: An Introduction toSocial and Cultural Anthropology.London: Pluto Press.
Fill, A. (2002). Tensional Arches: Language and Ecology. In Fill, A., Penz, H. & Trampe, W. (Eds), Colourful Green Ideas, 1-14. Wien: Lang.
Greaves, T. C. (1995). Problems facing anthropologists: cultural rights and ethnography. General Anthropology 1(1), 3–6.
Hagege, C. (1985). L’homme de paroles: Contribution Linguistique aux Sciences Humaines. Paris: Artheme Fayard.
Hale, K. (1992). On endangered languages and the safeguarding of diversity. Language 68, 1–3.
Halliday, M.A.K. (2001). New ways of meaning. The challenge to applied linguistics. In Fill, A., Muhlhausler, P. (Eds.), The Ecolinguistics Reader: Language,Ecology and Environment, 175–202. London: Continuum.
Habermas, J. (1985). The Theory of Communicative Action. 2 vols. New York: Beacon Press.
Harris, R. & Hutton, C. (2007). Definition in Theory and Practice: Language, Lexicography and the Law. London: Continuum.
Haugen, E. (2001). The ecology of language. In Fill, A. & Muhlhausler, P. (Eds.), The Ecolinguistics Reader: Language, Ecology and Environment, 57–66. London: Continuum.
Heuberger, R. (2007). Language and ideology. A brief survey of anthropocentrism and speciesism in English. In Fill, A., Penz, H. (Eds.), Sustaining Language, 105–124. Verlag: Munster.
Hulme, M. (2008). Amid the financial storm: redirecting climate change. Retrieved December 21, 2014. From http:// www.opendemocracy.net/article/amid-the-financial-storm-redirecting-climate-change.
Jackendoff, R. S. (1983). Semantics and Cognition. Cambridge, MA: MIT Press.
Jung, M. (2001). Ecological criticism of language. In Fill, A. & Muhlhausler, P. (Eds.), The Ecolinguistics Reader: Language, Ecology and Environment, 270-285. London: Continuum.
Kottak, C. P. (1999). 3rded. Assault on Paradise: Social Change in a Brazilian Village. New York: McGraw-Hill.
Kramsch, C. (2005). Post 9/11: foreign languages between knowledge and power. Applied Linguistics 26 (4), 545–567.
Langland, W. (1987). The Vision of Piers Plowman. London: J.M. Dent.
Langacker, R.W. (1987). Foundations of Cognitive Grammar, vol. 1: theoretical prerequisites. Stanford: Stanford University Press.
Mühlhäusler, P. (1996). Linguistic Ecology: Language Change and Linguistic Imperialismin the Pacific Region. London and New York: Routledge.
Nazarea, V. (1999). A view from a point: ethnoecology as situated knowledge. In Nazarea, V. (Ed.), Ethnoecology: Situated Knowledge/Local Lives, 3–20. Tucson: University of Arizona Press.
Nerlich, B., Koteyko, N. (2009). Carbon reduction activism in the UK: lexical creativity and lexical framing in the context of climate change. Environmental Communication 3(2), 206-223.
Notestein, F. (1945). Population: The long view. In Schultz, P.W. (Ed.), Food for The World, 125-141. Chicago: University of Chicago Press.
Rudd, G. (2003). Thinking through earth in Langland’s Piers Plowman and the Harley lyric “Erthe to erthe” In Ecotheology, 8(2), 137-149.
Samuel, G. (1990). Mind, Bodyand Culture: Anthropology and the Biological Interface. London: Cambridge University Press.
Sapir, E. (1912/2001). Language and environment. In Fill, A. & Muhlhausler, P. (Eds.), The Ecolinguistics Reader: Language, Ecology and Environment, 13–23. London: Continuum.
Sinha, C. (2006). Epigenetics, semiotics and the mysteries of the organism. Biological Theory 1 (2), 112–115.
Steffensen, S.V. & Fill, A. (2013). Ecolinguistics: the state of the art and future horizons. Language Sciences 41 (2014), 6–25.
Trampe, W. (1996). Okosysteme und Sprache-Welt-Systeme. In Fill, A. (Ed.), Sprachokologie und Okolinguistik, 59–75. Tubingen: Stauffenburg.
von Humboldt, W. (1820). Über das vergleichende Sprachstudium in Beziehung auf die verschiedenen Epochen der Sprachentwicklung. In von Humboldt,W. (1963) Schriften zur Sprachphilosophie, Werke Bd. 3. 122-143. Stuttgart: Sprachtum.